فیک(سرنوشت بد)p9
بعد چند مین ماشین وایستاد پسره ک اسمش انگار یونگی بود ب راننده گفت:چرا وایستادی
راننده:فک کنم ماشین خراب شده
بعد همشون ب جز یونگی از ماشین پیاده شدن بعد چند مین یکی از نگهبانا اومد گفت:ارباب باید مکانیک خبر کنیم
من قبلا خیلی ماشین بابامو برمیداشتم شاید من میتونستم درستش کنم با صدای نسبتا آرومی گفتم:شاید من بتونم درستش کنم
یونگی:آخه یه بچه چطور میتونه یه ماشینو درست کنه
میونگ:حالا میبینی
از ماشین پیاده شدم و رفتم پشت فرمون نشستم خم شدم اما چون شب بود چیزی مشخص نبود
میونگ:میشه گوشیتو بدی
با کلافگی گوشیش رو بهم داد و چراغ قوه رو روشن کردم سیم هاشو دیدم دقیقا شبیه ماشین پدرم بود بعد چند لحظه که سیم هارو ب هم وصل کردم ماشین روشن شد از ماشین پیاده شدم برگشتم سر جام نشستم و گوشی رو بهش پس دادم
حدودا ۳۰ مین گذشته بود هیچ حرفی زده نمیشد و این سکوت رو شکستم
میونگ:خب یونگی چخبر
با نگاه متعجبی نگام میکرد یعنی ریدم
یونگی:یونگی؟ هه حتی اینا هم حق ندارن اسم کوچیکم صدا کنن حالا تو
میونگ:ببخشید پس میگم...
یونگی:ارباب
میونگ:جانم
یونگی:باید بگی ارباب
راننده:فک کنم ماشین خراب شده
بعد همشون ب جز یونگی از ماشین پیاده شدن بعد چند مین یکی از نگهبانا اومد گفت:ارباب باید مکانیک خبر کنیم
من قبلا خیلی ماشین بابامو برمیداشتم شاید من میتونستم درستش کنم با صدای نسبتا آرومی گفتم:شاید من بتونم درستش کنم
یونگی:آخه یه بچه چطور میتونه یه ماشینو درست کنه
میونگ:حالا میبینی
از ماشین پیاده شدم و رفتم پشت فرمون نشستم خم شدم اما چون شب بود چیزی مشخص نبود
میونگ:میشه گوشیتو بدی
با کلافگی گوشیش رو بهم داد و چراغ قوه رو روشن کردم سیم هاشو دیدم دقیقا شبیه ماشین پدرم بود بعد چند لحظه که سیم هارو ب هم وصل کردم ماشین روشن شد از ماشین پیاده شدم برگشتم سر جام نشستم و گوشی رو بهش پس دادم
حدودا ۳۰ مین گذشته بود هیچ حرفی زده نمیشد و این سکوت رو شکستم
میونگ:خب یونگی چخبر
با نگاه متعجبی نگام میکرد یعنی ریدم
یونگی:یونگی؟ هه حتی اینا هم حق ندارن اسم کوچیکم صدا کنن حالا تو
میونگ:ببخشید پس میگم...
یونگی:ارباب
میونگ:جانم
یونگی:باید بگی ارباب
۳.۷k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.