پارت دوازدهم
پارت دوازدهم
جیمین توی ماشین نشست و روشنش کرد
ا.ت از پنجره به منظره ی بارونی نگاه می کرو
جیمین دلش برای ا.ت سوخت
حتما خیلی اذیت شده بود
فقط امیدوار بود سرما نخورده
همین که حرکت کردن گوشی جیمین زنگ خورد
-الو؟
+سلام جیمین! چطوری؟
-هیونگ! چقدر خوشحالم صداتو میشنوم!
+واقعا که پس چرا به من زنگ نمیزدی تا حالا؟
-می دونی که...ازدواج کردم درگیرم!
+ای کلک! تو ازدواجم کردی هیچی بهم نگفتی؟
-یهویی شد!
+عجب...پس تو مهمونی پنج شنبه باید زنتو بیاری ببینمش!
-مهمونی پنج شنبه؟
+بالاخره مدرکمو گرفتم و ماه بعد قرار برم آمریکا تا توی یکی از مجلل ترین رستورانش آشپزی کنم!
-بالاخره به آرزوت رسیدی! خیلی خوشحالم برات هیونگ!
+آره..واسه همین مهمونی گرفتم هم خودت باید بیایی هم زنت!
-باشه..میاییم
+ساعت شیش و نیم میبینمتون!
تماس قطع شد
جیمین به ا.ت نگاه کرد که همچنان به بیرون نگاه می کرد
-پنج شنبه خونه ی یکی از دوستام دعوتیم...تو هم قراره بیایی
ا.ت چیزی نگفت
جیمینم دیگه سکوت کرد و تا خونه حرفی بینشون رد و بدل نشد
*پنج شنبه*
ا.ت به خودش توی آینه خیره شد
صورتش که ملایم آرایش شده بود و کار جیمین بود
موهاش که بافته بود و لباس بلند و سیاه رنگی که پوشیده بود تا پائین زانوهاش میومد
-ا.ت بریم؟
صدای جیمین از بیرون اتاق اومد
-بریم
.....
به محض وارد شدنشون جین به طرفشون دوید
+چطوری دونسنگ عزیزم؟ چقدر دلتنگت بودم!
-منم همین طور هیونگ
و اون دو گرم همدیگه رو در آغوش گرفتن
شرط:۱۰۰ تا لایک ۷۰ تا کامنت
جیمین توی ماشین نشست و روشنش کرد
ا.ت از پنجره به منظره ی بارونی نگاه می کرو
جیمین دلش برای ا.ت سوخت
حتما خیلی اذیت شده بود
فقط امیدوار بود سرما نخورده
همین که حرکت کردن گوشی جیمین زنگ خورد
-الو؟
+سلام جیمین! چطوری؟
-هیونگ! چقدر خوشحالم صداتو میشنوم!
+واقعا که پس چرا به من زنگ نمیزدی تا حالا؟
-می دونی که...ازدواج کردم درگیرم!
+ای کلک! تو ازدواجم کردی هیچی بهم نگفتی؟
-یهویی شد!
+عجب...پس تو مهمونی پنج شنبه باید زنتو بیاری ببینمش!
-مهمونی پنج شنبه؟
+بالاخره مدرکمو گرفتم و ماه بعد قرار برم آمریکا تا توی یکی از مجلل ترین رستورانش آشپزی کنم!
-بالاخره به آرزوت رسیدی! خیلی خوشحالم برات هیونگ!
+آره..واسه همین مهمونی گرفتم هم خودت باید بیایی هم زنت!
-باشه..میاییم
+ساعت شیش و نیم میبینمتون!
تماس قطع شد
جیمین به ا.ت نگاه کرد که همچنان به بیرون نگاه می کرد
-پنج شنبه خونه ی یکی از دوستام دعوتیم...تو هم قراره بیایی
ا.ت چیزی نگفت
جیمینم دیگه سکوت کرد و تا خونه حرفی بینشون رد و بدل نشد
*پنج شنبه*
ا.ت به خودش توی آینه خیره شد
صورتش که ملایم آرایش شده بود و کار جیمین بود
موهاش که بافته بود و لباس بلند و سیاه رنگی که پوشیده بود تا پائین زانوهاش میومد
-ا.ت بریم؟
صدای جیمین از بیرون اتاق اومد
-بریم
.....
به محض وارد شدنشون جین به طرفشون دوید
+چطوری دونسنگ عزیزم؟ چقدر دلتنگت بودم!
-منم همین طور هیونگ
و اون دو گرم همدیگه رو در آغوش گرفتن
شرط:۱۰۰ تا لایک ۷۰ تا کامنت
۸۰.۴k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.