غریبه ای آشنا"24"
پوزخندی زدمو گفتم:میرم با سوسک قرار میذارم اگه تو آخرین پسر باشی!
لیرانگ:پس مامانت..
آبو برداشتم در یخجالو بستم که فلیکس لیوانو گرفت سمتم مکثی کردمو لیوانو ازش گرفتم گذاشتم رو میز و آبو ریختم توش
تهری:عجیبه ولی تو یه چیزیو نفهمیدی عزیزم!
لیرانگ:چی رو نفهمیدم؟
دوباره پوزخندی زدم و گفتم:اینکه من خطرناک تریم مافیای کره ام!
آبو سر کشیدم که گفت:من...میرم به مامانت بگم
لیوانو محکم کبوندم رو میز و با صدای تقریبا بلندی گفتم:برو بگو اگه بذارم برسی به خونه!
لیرانگ:مثلا میخوای چیکار کنی؟
تهری:مثلا میخوام رندگیتو نابود کنم!
لیرانگ:نمیتونی
تهری:حیف شد عزیزم تو نمیدونی من میتون با یه بشکن زدن تورو نابود کنم!
گوشیو قطع کردم
و یه نفس بلندی از عصبانیت کشیدم
تهری:به به ریده شد به روزم
یهو به خودم امدم و دیدم که فلیکس داره نگام میکنه وای اون از اولش تو آشپز خونس
یه لیوان دیگه آب خوردم
و خواستم برم که فلیکس نذاشت
فلیکس:گفته بودی اگه بخوام بیادت بیارم میذاری نزدیکت شم!
حتا برنگشتم سمت و هینجوری از آشپزخونه خارج شدم بغضم گرفته بود و کم مونده بود بشکنم که یهو دستمو یکی گرفت برگشتم سمتش فلیکس بود
فلیکس:ایننن چیه کاریه تهری؟؟؟؟
هااااااا اصلااااا چراااااا از وقتی با اونننننن دیونه تو گوشی حررففف زدیییی میخوام پیداش کنم و بکشمش هاااااا مگه تو کیستی کهههه منو از خود بی خودددد کردههه ها؟؟
پوزخندی زدم
تهری:ببخشید ها من شما رو نمیشناسم!
دستمو از دستش کشیدم بیرون بغض تو چشاش موج میزد اره شاید زیاده روی کرده بودم ولی من از اون بدتر درد میکشیدم!
برگشتم سمت پله ها و ازش بالا رفتم سرم گیج میرفت که یهو هان از پشتم گرفت
هان:رعیس حالتون خوبه؟
تهری:اره خوبم نگران نشو خواستم برم که یهو لی رانگ به ذهنم رسید
تهری:هان
هان:بله رعیس
تهری:دستور بده لیرانگ رو ببرن انبارم قفلش کنن و حتا قطره ای بهش آب ندین تا بفهمه با کی در افتاده!
هان:چشم رعیس
رفتم اتاقم و چون زخمم درد میکرد قرص خوردم و رفتم رختکن تا لباس هامو برا صبحونه عوض کنم...
ویو نارا
با برخورد خورشید به چشمام پتو رو به سر کشیدم تا خوابم نصفه نیمه نمونه
که یهو اتفاق های دیشب یادم امد
زود رو تخت نشستم و سعی کردم به این وضع عادت کنم!
نارا:وایسا بینم اعتراف کردم منننن نههههه بابا یا اصلا ولش کن بعد اون همه گستاخی تو بغلش خوابممم بردههه؟ تف تو سرت نارا الان من چجوری جرعت کنم برم بیرون اها فهمیدم آروم برم کسی نمیفهمه از رو تخت بلند شدم لباسمو مرتب کردم و آروم درو باز کردم هووو هیچکس نبود یواش از در بیرون شدم و درو بستم وسطای راهرو بودم که یهو
هیونجین:کجا با این عجله؟
تقریبا با صداش برگام ریخت و پاهام سست شد
هیونجین:متاسفم نمیتونی در بری چون دیگه اعتراف کردی!
لعنتتت بهت نارااا لعنت بهت!
امد از پشت آروم بغلم کرد که باعث شد موهای بدنم سیخ بشن!
هیونجین:میتونم برات بمیرم پیشی خجالتیم؟!
وای خدااا بم گفت پیشییی من الان اینو کجای دلم بذارممم؟
نارا:هیونجین!
هیون:جانم؟
نارا:میدونی که الانه که بی هوش بشم!
هیونجین زود منو ول کرد و گفت:اصلاا یادم میرههه ببخشید!
آروم خندیدم برگشتم سمتش تا نوک پام بلند شدم و به بوسه ای به لبش زدم!
هیون بچه سرخ شد
و بدو بدو رفتم سمت اتاقم
هیونجین:فرار کن زیبا چون دفعه دیگه این منم که میبوسمت!
ویو پایین سر صبحونه
نارا:تهری
برگشتم سمتش
نارا:امروز استخرو رزرو کردم بریم همگی کمی شنا پایه ای؟
تهری:البته که پایم
نارا:پس همگی بعد صبحونه آماده شین بریم
همه خندیدن و خوشی...
لیرانگ:پس مامانت..
آبو برداشتم در یخجالو بستم که فلیکس لیوانو گرفت سمتم مکثی کردمو لیوانو ازش گرفتم گذاشتم رو میز و آبو ریختم توش
تهری:عجیبه ولی تو یه چیزیو نفهمیدی عزیزم!
لیرانگ:چی رو نفهمیدم؟
دوباره پوزخندی زدم و گفتم:اینکه من خطرناک تریم مافیای کره ام!
آبو سر کشیدم که گفت:من...میرم به مامانت بگم
لیوانو محکم کبوندم رو میز و با صدای تقریبا بلندی گفتم:برو بگو اگه بذارم برسی به خونه!
لیرانگ:مثلا میخوای چیکار کنی؟
تهری:مثلا میخوام رندگیتو نابود کنم!
لیرانگ:نمیتونی
تهری:حیف شد عزیزم تو نمیدونی من میتون با یه بشکن زدن تورو نابود کنم!
گوشیو قطع کردم
و یه نفس بلندی از عصبانیت کشیدم
تهری:به به ریده شد به روزم
یهو به خودم امدم و دیدم که فلیکس داره نگام میکنه وای اون از اولش تو آشپز خونس
یه لیوان دیگه آب خوردم
و خواستم برم که فلیکس نذاشت
فلیکس:گفته بودی اگه بخوام بیادت بیارم میذاری نزدیکت شم!
حتا برنگشتم سمت و هینجوری از آشپزخونه خارج شدم بغضم گرفته بود و کم مونده بود بشکنم که یهو دستمو یکی گرفت برگشتم سمتش فلیکس بود
فلیکس:ایننن چیه کاریه تهری؟؟؟؟
هااااااا اصلااااا چراااااا از وقتی با اونننننن دیونه تو گوشی حررففف زدیییی میخوام پیداش کنم و بکشمش هاااااا مگه تو کیستی کهههه منو از خود بی خودددد کردههه ها؟؟
پوزخندی زدم
تهری:ببخشید ها من شما رو نمیشناسم!
دستمو از دستش کشیدم بیرون بغض تو چشاش موج میزد اره شاید زیاده روی کرده بودم ولی من از اون بدتر درد میکشیدم!
برگشتم سمت پله ها و ازش بالا رفتم سرم گیج میرفت که یهو هان از پشتم گرفت
هان:رعیس حالتون خوبه؟
تهری:اره خوبم نگران نشو خواستم برم که یهو لی رانگ به ذهنم رسید
تهری:هان
هان:بله رعیس
تهری:دستور بده لیرانگ رو ببرن انبارم قفلش کنن و حتا قطره ای بهش آب ندین تا بفهمه با کی در افتاده!
هان:چشم رعیس
رفتم اتاقم و چون زخمم درد میکرد قرص خوردم و رفتم رختکن تا لباس هامو برا صبحونه عوض کنم...
ویو نارا
با برخورد خورشید به چشمام پتو رو به سر کشیدم تا خوابم نصفه نیمه نمونه
که یهو اتفاق های دیشب یادم امد
زود رو تخت نشستم و سعی کردم به این وضع عادت کنم!
نارا:وایسا بینم اعتراف کردم منننن نههههه بابا یا اصلا ولش کن بعد اون همه گستاخی تو بغلش خوابممم بردههه؟ تف تو سرت نارا الان من چجوری جرعت کنم برم بیرون اها فهمیدم آروم برم کسی نمیفهمه از رو تخت بلند شدم لباسمو مرتب کردم و آروم درو باز کردم هووو هیچکس نبود یواش از در بیرون شدم و درو بستم وسطای راهرو بودم که یهو
هیونجین:کجا با این عجله؟
تقریبا با صداش برگام ریخت و پاهام سست شد
هیونجین:متاسفم نمیتونی در بری چون دیگه اعتراف کردی!
لعنتتت بهت نارااا لعنت بهت!
امد از پشت آروم بغلم کرد که باعث شد موهای بدنم سیخ بشن!
هیونجین:میتونم برات بمیرم پیشی خجالتیم؟!
وای خدااا بم گفت پیشییی من الان اینو کجای دلم بذارممم؟
نارا:هیونجین!
هیون:جانم؟
نارا:میدونی که الانه که بی هوش بشم!
هیونجین زود منو ول کرد و گفت:اصلاا یادم میرههه ببخشید!
آروم خندیدم برگشتم سمتش تا نوک پام بلند شدم و به بوسه ای به لبش زدم!
هیون بچه سرخ شد
و بدو بدو رفتم سمت اتاقم
هیونجین:فرار کن زیبا چون دفعه دیگه این منم که میبوسمت!
ویو پایین سر صبحونه
نارا:تهری
برگشتم سمتش
نارا:امروز استخرو رزرو کردم بریم همگی کمی شنا پایه ای؟
تهری:البته که پایم
نارا:پس همگی بعد صبحونه آماده شین بریم
همه خندیدن و خوشی...
۹.۸k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.