عشق بی پایان ( پارت 3)
تصمیم خودمو گرفتم و زنگ زدم به تهیونگ که بیاد دنبالم
$: الو.. سلام... تصمیمتو گرفتی؟
%: سلام...آره گرفتم ولی زیاد مطمئن نیستم
$:خب؟ تصمیمت چیه؟
%: اول بیا دنبالم
$: باشه پس منتظر باش
بعد از 20 دقیقه رسید، رفتم و سوار ماشینش شدم
$: خب تصمیمت؟
%:نمیخوام دوست دخترت باشم
$: اونوقت به چه دلیل؟
%: تو از من خواستی تصمیم بگیرم، منم تصمیم گرفتم، جواب من رده، بعد الان میگی چرا؟
$: باشه پس از ماشین پیاده شو
%: تهیونگ متأسفم، نمیخواستم ناراحتت کنم😔
$: باشه ولی من ناراحت شدم
%: متاسفم
$: تاسف تو به درد من نمیخوره، برو پایین
%: باشه، تو اصلا جنبه نداری، پس نمیتونی دوست پسر من باشی
$: تو... تو به خاطر اینکه من جنبه ندارم بهم گفتی نه؟
%: معلومه که نه! اینجور چیزا ملاک نیست
$: پس چرا گفتی نه؟
%: تهیونگ دلیل نخوا، مدرسم دیر شده 😑
$: باشه، پس منم دیگه نمیخوام ببینمت
%: شاید نخوای بشنوی ولی منم همینطور و ازت متنفرم و دیگه نمیخوام ریخت نحس تورو ببینم آقای کیم تهیونگ
$: تو به چه جرئتی با من اینجوری حرف زدی؟ ( با داد)
%: با همون جرئتی که تو به خودت اجازه میدی توی زندگی من دخالت کنی و تصمیم بگیری
$: آهان اونوقت من توی زندگی تو دخالت کردم؟
%: همین که به خودت اجازه دادی از من دلیل تصمیمم و بپرسی ( با داد)
$: من ده تای تورو میخرم و میفروشم، اجازه ی هرکاری هم دارم، افرادی مثل تو برای من کار میکنن، چون درخواستی که بهت دادمو رد کردی میتونستم بکشمت ولی چون تو رو دوست دارم نکشتمت
%: منت سر من نذار، پولدار بودنت هم به رخ من نکش، مگه دنیا هر کی به هرکیه که آدمایی مثل تو بخوان منو بکشن؟ ( با داد)
$: حالا که میبینی هرکی به هرکیه، اگر بخوام میتونم تورو بکشم
%:میخواستم بهت جواب مثبت بدم ولیحالا که اینطور شد قطعا جوابم منفیه 😡
و لیا از ماشین پیاده شد و با گریه به به سمت مدرسه حرکت کرد و رسید
* : چرا انقد ناراحتی لیا؟
%: هیچی، همینجوری بریم تا کلاس شروع نشده
* : باشه، به من نگی به می میخوای بگی
%: سوآ باور کن چیزی نشده، فقط دلم گرفته
* : باشه پس هر موقع خواستی بهم بگو
%: باشه
رفتیم توی کلاس، تهیونگ از کنارم رد شد ولی تحویلش نگرفتم، انگار غریبس، دیگه حالم ازش بهم میخورد و نگاشم نمیکردم. کسی که فک میکردم با همه ی پسرا فرق میکنه، الان فهمیدم بدتر از بقیه ی پسراس
* : لیا به نظرت کیم تهیونگ منو به عنوان دوست دخترش قبول میکنه؟
%: نمیدونم سوآ ، اون پسره هیچ کارش معلومی نداره
* : امروز میخوام دعوتش کنم کافه و بهش بگم که دوسش دارم، حالا شاید قبول کنه 😁
%: ولی اینم در نظر بگیر که شاید بگه نه
* : اوهوم راس میگی، ولی بیا مثبت فک کنیم
چند ساعت بعد از قرار سوآ و تهیونگ :
* : وای لیا دارم از خوشحالی میترکم، اون واقعا از من خوشش اومده 😍
%: چ.. چطور؟
* : بهم گفت قبول میکنه 😁😁
%: سوآ.. این واقعا عالیه، بهت تبریک میگم 🙂
* : ممنونم لیا 😘
ذهن لیا: داشتم از ناراحتی میمردم، چرا به شانسی که داشتم گفتم نه.... هق... چراااااا😭😭
از اون روز به بعد سوآ و تهیونگ باهم میومدن مدرسه، سعی کردم کاری بهشون نداشته باشم و سرم تو کار خودم باشه ولی واقعا نمیتونستم، سوآ جنبه نداشت، از وقتی دوست دختر تهیونگ شده بود دیگه با منم حرف نمیزد، خدایا اول به صبری به من بده بعد یه جنبه به سوآ، یه جوری رفتار میکنه که انگار از اول تهیونگ اونو دوست داشت، اصن به من ربطی نداره، هرکاری میخواد بکنه 😒
اینم پارت 3💕💕💕
$: الو.. سلام... تصمیمتو گرفتی؟
%: سلام...آره گرفتم ولی زیاد مطمئن نیستم
$:خب؟ تصمیمت چیه؟
%: اول بیا دنبالم
$: باشه پس منتظر باش
بعد از 20 دقیقه رسید، رفتم و سوار ماشینش شدم
$: خب تصمیمت؟
%:نمیخوام دوست دخترت باشم
$: اونوقت به چه دلیل؟
%: تو از من خواستی تصمیم بگیرم، منم تصمیم گرفتم، جواب من رده، بعد الان میگی چرا؟
$: باشه پس از ماشین پیاده شو
%: تهیونگ متأسفم، نمیخواستم ناراحتت کنم😔
$: باشه ولی من ناراحت شدم
%: متاسفم
$: تاسف تو به درد من نمیخوره، برو پایین
%: باشه، تو اصلا جنبه نداری، پس نمیتونی دوست پسر من باشی
$: تو... تو به خاطر اینکه من جنبه ندارم بهم گفتی نه؟
%: معلومه که نه! اینجور چیزا ملاک نیست
$: پس چرا گفتی نه؟
%: تهیونگ دلیل نخوا، مدرسم دیر شده 😑
$: باشه، پس منم دیگه نمیخوام ببینمت
%: شاید نخوای بشنوی ولی منم همینطور و ازت متنفرم و دیگه نمیخوام ریخت نحس تورو ببینم آقای کیم تهیونگ
$: تو به چه جرئتی با من اینجوری حرف زدی؟ ( با داد)
%: با همون جرئتی که تو به خودت اجازه میدی توی زندگی من دخالت کنی و تصمیم بگیری
$: آهان اونوقت من توی زندگی تو دخالت کردم؟
%: همین که به خودت اجازه دادی از من دلیل تصمیمم و بپرسی ( با داد)
$: من ده تای تورو میخرم و میفروشم، اجازه ی هرکاری هم دارم، افرادی مثل تو برای من کار میکنن، چون درخواستی که بهت دادمو رد کردی میتونستم بکشمت ولی چون تو رو دوست دارم نکشتمت
%: منت سر من نذار، پولدار بودنت هم به رخ من نکش، مگه دنیا هر کی به هرکیه که آدمایی مثل تو بخوان منو بکشن؟ ( با داد)
$: حالا که میبینی هرکی به هرکیه، اگر بخوام میتونم تورو بکشم
%:میخواستم بهت جواب مثبت بدم ولیحالا که اینطور شد قطعا جوابم منفیه 😡
و لیا از ماشین پیاده شد و با گریه به به سمت مدرسه حرکت کرد و رسید
* : چرا انقد ناراحتی لیا؟
%: هیچی، همینجوری بریم تا کلاس شروع نشده
* : باشه، به من نگی به می میخوای بگی
%: سوآ باور کن چیزی نشده، فقط دلم گرفته
* : باشه پس هر موقع خواستی بهم بگو
%: باشه
رفتیم توی کلاس، تهیونگ از کنارم رد شد ولی تحویلش نگرفتم، انگار غریبس، دیگه حالم ازش بهم میخورد و نگاشم نمیکردم. کسی که فک میکردم با همه ی پسرا فرق میکنه، الان فهمیدم بدتر از بقیه ی پسراس
* : لیا به نظرت کیم تهیونگ منو به عنوان دوست دخترش قبول میکنه؟
%: نمیدونم سوآ ، اون پسره هیچ کارش معلومی نداره
* : امروز میخوام دعوتش کنم کافه و بهش بگم که دوسش دارم، حالا شاید قبول کنه 😁
%: ولی اینم در نظر بگیر که شاید بگه نه
* : اوهوم راس میگی، ولی بیا مثبت فک کنیم
چند ساعت بعد از قرار سوآ و تهیونگ :
* : وای لیا دارم از خوشحالی میترکم، اون واقعا از من خوشش اومده 😍
%: چ.. چطور؟
* : بهم گفت قبول میکنه 😁😁
%: سوآ.. این واقعا عالیه، بهت تبریک میگم 🙂
* : ممنونم لیا 😘
ذهن لیا: داشتم از ناراحتی میمردم، چرا به شانسی که داشتم گفتم نه.... هق... چراااااا😭😭
از اون روز به بعد سوآ و تهیونگ باهم میومدن مدرسه، سعی کردم کاری بهشون نداشته باشم و سرم تو کار خودم باشه ولی واقعا نمیتونستم، سوآ جنبه نداشت، از وقتی دوست دختر تهیونگ شده بود دیگه با منم حرف نمیزد، خدایا اول به صبری به من بده بعد یه جنبه به سوآ، یه جوری رفتار میکنه که انگار از اول تهیونگ اونو دوست داشت، اصن به من ربطی نداره، هرکاری میخواد بکنه 😒
اینم پارت 3💕💕💕
۴۹.۵k
۰۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.