گربه شاهزاده پارت ۵
روز بعد
روی تختم نشسته بودم که یهو مادر با چهره عصبانی وارد اتاقم شد
🐿 چی شده؟
👗 تو نمیخوای ازدواج کنیییی؟
وای دوباره این بحث رو شروعکردن
🐿 نه نمیخوام !
👗 اگه اینکارو نکنی نمیتونیم صلح کنیم !
🐿 اصلا چه نیازی به صلح هست وقتی انقدر قدرتمندیم ؟
👗 اگه صلح کنیم قدرتمون بیشتر میشه
🐿 نمیشه ! مادر نمیش ....
حرفم با سیلی ای از سمت مادر ناتمام موند
👗 حالا که خودت نمیخوای خودمون برات تصمیم میگیریم !
و از اتاق رفت
معلوم بود هویون سر و صدامون رو شنیده چون بلافاصله به اتاقم اومد
🐼 هوسوکاا حالت خوبههه؟
🐿 خو خوبم
🐼 عایش مادر چرا این کارا رو میکنه آخه
🐿 مشکلی نیست ، هیچ راهی بجز گوش دادن به حرف هاش ندارم
و لبخند تلخی زدم
با ناراحتی نگام میکرد
🐿 به خاطر منناراحت نباش نونا ، درست میشه 🙂
دیدن ناراحتیش برام سخت بود
اون بهتر از هر کسی درکم میکرد
اون چهار سال پیش توی این موقعیت بود
🐼 هوسوکا
🐼 من این فرصت رو از دست دادم ، ولی تو دیگه از دست نده ! اگه شده فقیر ترین آدم شهر رو بگیر ولی شاه شو !
سرمو به نشونه باشه تکون دادم
اونم بغلم کرد ( من اصلا حسودیم نشدا اصلاا )
.
.
.
روی تختم نشسته بودم که یهو مادر با چهره عصبانی وارد اتاقم شد
🐿 چی شده؟
👗 تو نمیخوای ازدواج کنیییی؟
وای دوباره این بحث رو شروعکردن
🐿 نه نمیخوام !
👗 اگه اینکارو نکنی نمیتونیم صلح کنیم !
🐿 اصلا چه نیازی به صلح هست وقتی انقدر قدرتمندیم ؟
👗 اگه صلح کنیم قدرتمون بیشتر میشه
🐿 نمیشه ! مادر نمیش ....
حرفم با سیلی ای از سمت مادر ناتمام موند
👗 حالا که خودت نمیخوای خودمون برات تصمیم میگیریم !
و از اتاق رفت
معلوم بود هویون سر و صدامون رو شنیده چون بلافاصله به اتاقم اومد
🐼 هوسوکاا حالت خوبههه؟
🐿 خو خوبم
🐼 عایش مادر چرا این کارا رو میکنه آخه
🐿 مشکلی نیست ، هیچ راهی بجز گوش دادن به حرف هاش ندارم
و لبخند تلخی زدم
با ناراحتی نگام میکرد
🐿 به خاطر منناراحت نباش نونا ، درست میشه 🙂
دیدن ناراحتیش برام سخت بود
اون بهتر از هر کسی درکم میکرد
اون چهار سال پیش توی این موقعیت بود
🐼 هوسوکا
🐼 من این فرصت رو از دست دادم ، ولی تو دیگه از دست نده ! اگه شده فقیر ترین آدم شهر رو بگیر ولی شاه شو !
سرمو به نشونه باشه تکون دادم
اونم بغلم کرد ( من اصلا حسودیم نشدا اصلاا )
.
.
.
۸.۱k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.