پزشک عاشق ؛ قسمت چهارم
اولش به یونس اجازه ورود نمیدادن ولی وقتی کارت نظام پزشکیش رو دیدن متوجه شدن چه کسی هست اجازه دادن با پزشک معالجش صحبت کنه.
بعد از صحبت های بسیار اجازه همراهی در اتاق عمل رو با هماهنگی رئیس دانشگاه جندی شاپور اهواز گرفت.
یونس اجازه نداشت جراحی کنه اما چند مرتبه با راهنمایی های خودش جون بیمارو نجات داد و بعد چند ساعت به همراه جراح از اتاق عمل خارج شدن.
مادر بیمار سراسیمه به سمت جراح دوید و حال فرزندش رو از اون جویا شد که ناگهان نگاهش به نگاه یونس دوخته شد.
یونس دچار شوک شده بود انگار همه دنیا دور سرش میچرخید.
اون لحظه از خدا آرزوی مرگ میکرد!
با شتاب از اونجا دور شد.
فورا لباس هاشو پوشید و از بیمارستان زد بیرون.
انتظار هرچیزی رو داشت جز این
اون سارا بود!
معشوقه چندین و چند ساله یونس!
کسی که بخاطرش تا الان به هیچ دختری نگاه نکرده بود...
کسی که با وجود ازدواجش یونس به یادش هم وفادار بود و حاضر به ازدواج با کسی نکرد.
حالش خوب نبود بعد کلی تماس بی پاسخ از سعید گوشیو برداشت و جواب داد
+جانم
_جانم و کوفتتتت
کجایی دیوونه، یه دقیقه نمیشه تو رو تنها گذاشت؟!
دو ساعت نبودم کجا گذاشتی رفتی چرا گوشیتو جواب نمیدادی؟!
+بیام خونه برات توضیح میدم
الان کجایی؟
_دنبال تو دربدر توی خیابونا!
+به این آدرسی که میفرستم بیا دنبالم ،حالم خوش نیست.
_ باشه منتظر بمون تا بیام
سعید یونسو برای اینکه حال و هواش عوض بشه برد رستوران و چند جا چرخوند
بعدشم دوتایی رفتن لب کارون
+حالا میخوای چیکار کنی؟
_چیو چیکار کنم
+همین سارا خانومو دیگه
_هیچی
+ینی چی هیچی اینهمه سال منتظرش بودی الان که دیدیش هیچی ؟!
_چیزی برای گفتن ندارم
اون الان یه بچه داره ، شوهر داره
+هوم... درست میگی
من میخوام برم هتل تو نمیای؟
_ نه یکم بعد خودم میام
+باشه فعلا
_فعلا
یونس به کارون خیره شده بود...
یه مرد نابینا در فاصله سه متریش نشسته بود و آواز میخواند:
دریا دریا دریا ، من با تموم دردا
آرزو میکنم کنار موج دریا ، یارمو ببینم کنار موجا
آرومم کن ، آخه بی تاب دلم
لب ساحل، شبا میخوابه دلم
چند روزی گذشت که بالاخره تصمیم گرفت بره بیمارستان.
دوست نداشت با سارا چشم تو چشم بشه ولی خب میخواست ببینه بیمار در چه وضعیتی به سر میبره.
خوشبختانه وقتی یونس وارد بخش شد سارا اونجا نبود ، یا حداقل یونس سارا رو ندید!
پزشک معالج به محض دیدن یونس سمتش اومد و قدردانی فراوان کرد
گفت بدون شما انجام این عمل تقریباً ناممکن بود
و بعد یونس رو به صرف عصرانه دعوت کرد. یونس هم رد کردن درخواستش رو بی ادبی میدونست.
بعد یک ساعت گپ و گفت با هم از اتاق رست خارج شدن و به طرف درب خروجی حرکت میکردن که سارا وارد بخش میشه
بعد از صحبت های بسیار اجازه همراهی در اتاق عمل رو با هماهنگی رئیس دانشگاه جندی شاپور اهواز گرفت.
یونس اجازه نداشت جراحی کنه اما چند مرتبه با راهنمایی های خودش جون بیمارو نجات داد و بعد چند ساعت به همراه جراح از اتاق عمل خارج شدن.
مادر بیمار سراسیمه به سمت جراح دوید و حال فرزندش رو از اون جویا شد که ناگهان نگاهش به نگاه یونس دوخته شد.
یونس دچار شوک شده بود انگار همه دنیا دور سرش میچرخید.
اون لحظه از خدا آرزوی مرگ میکرد!
با شتاب از اونجا دور شد.
فورا لباس هاشو پوشید و از بیمارستان زد بیرون.
انتظار هرچیزی رو داشت جز این
اون سارا بود!
معشوقه چندین و چند ساله یونس!
کسی که بخاطرش تا الان به هیچ دختری نگاه نکرده بود...
کسی که با وجود ازدواجش یونس به یادش هم وفادار بود و حاضر به ازدواج با کسی نکرد.
حالش خوب نبود بعد کلی تماس بی پاسخ از سعید گوشیو برداشت و جواب داد
+جانم
_جانم و کوفتتتت
کجایی دیوونه، یه دقیقه نمیشه تو رو تنها گذاشت؟!
دو ساعت نبودم کجا گذاشتی رفتی چرا گوشیتو جواب نمیدادی؟!
+بیام خونه برات توضیح میدم
الان کجایی؟
_دنبال تو دربدر توی خیابونا!
+به این آدرسی که میفرستم بیا دنبالم ،حالم خوش نیست.
_ باشه منتظر بمون تا بیام
سعید یونسو برای اینکه حال و هواش عوض بشه برد رستوران و چند جا چرخوند
بعدشم دوتایی رفتن لب کارون
+حالا میخوای چیکار کنی؟
_چیو چیکار کنم
+همین سارا خانومو دیگه
_هیچی
+ینی چی هیچی اینهمه سال منتظرش بودی الان که دیدیش هیچی ؟!
_چیزی برای گفتن ندارم
اون الان یه بچه داره ، شوهر داره
+هوم... درست میگی
من میخوام برم هتل تو نمیای؟
_ نه یکم بعد خودم میام
+باشه فعلا
_فعلا
یونس به کارون خیره شده بود...
یه مرد نابینا در فاصله سه متریش نشسته بود و آواز میخواند:
دریا دریا دریا ، من با تموم دردا
آرزو میکنم کنار موج دریا ، یارمو ببینم کنار موجا
آرومم کن ، آخه بی تاب دلم
لب ساحل، شبا میخوابه دلم
چند روزی گذشت که بالاخره تصمیم گرفت بره بیمارستان.
دوست نداشت با سارا چشم تو چشم بشه ولی خب میخواست ببینه بیمار در چه وضعیتی به سر میبره.
خوشبختانه وقتی یونس وارد بخش شد سارا اونجا نبود ، یا حداقل یونس سارا رو ندید!
پزشک معالج به محض دیدن یونس سمتش اومد و قدردانی فراوان کرد
گفت بدون شما انجام این عمل تقریباً ناممکن بود
و بعد یونس رو به صرف عصرانه دعوت کرد. یونس هم رد کردن درخواستش رو بی ادبی میدونست.
بعد یک ساعت گپ و گفت با هم از اتاق رست خارج شدن و به طرف درب خروجی حرکت میکردن که سارا وارد بخش میشه
۱۱.۲k
۱۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.