"امروز روز خاصی نبود...
"امروز روز خاصی نبود...
امروز ما به چیزی رسیدیم که تو ماه ها پیش آرزوش رو داشتی...
امروز دستم رو گرفتی،من رو به شانزلیزه بردی،ما بستنی خوردیم و من با لهجه ی عجیبم برای تو شانزلیزه رو خوندم،کلاه فرانسوی تورو گذاشتم و تو محو شدی...
محو خط های کنار لبم،محو چشمهام وقتی میخندیدم،امشب تو همون دیوونه ی بی پروای من بودی رومئو...ما همون عاشقای اسطوره ای شدیم...همونایی که ازشون میترسیدی...و این بار جملمون با "کاش" شروع نشده بود
امروز ما به چیزی رسیدیم که تو ماه ها پیش آرزوش رو داشتی...
امروز دستم رو گرفتی،من رو به شانزلیزه بردی،ما بستنی خوردیم و من با لهجه ی عجیبم برای تو شانزلیزه رو خوندم،کلاه فرانسوی تورو گذاشتم و تو محو شدی...
محو خط های کنار لبم،محو چشمهام وقتی میخندیدم،امشب تو همون دیوونه ی بی پروای من بودی رومئو...ما همون عاشقای اسطوره ای شدیم...همونایی که ازشون میترسیدی...و این بار جملمون با "کاش" شروع نشده بود
۴.۳k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.