عشق نافرجام
پارت۶
فلش بک به آرایشگاه
ویو ات
شوگا:آماده ای ات
ات:اوهوم
شوگا:شروع کنین
اولین تیکه موهام که دیدم اشکام شروع شد
شوگا:ات چیزی نیست ببین من موهام میزنم
ات:نه نه شوگا دوست ندارم این آخر کچل ببینمت
شوگا:ات تو قول دادی همچین حرفی نگی باشه
ات:باشه ولی نزن
شوگا:باشه
به موهام نگاه میکردم که همینجوری میوفتتادن تا جایی که
دیگه مو نداشتم قطره اشکام همینجوری میریخت و شوگا بغلم کردم با بغل کردن شوگا اشکام بیشتر شدن گرفت
میخواستم بیام بیرون که برای اینکه برای اولین بار بود که بدون مو میام بیرون اعتماد به نفسشو نداشتم که شوگا فهمید گفت همونجا وایستم و رفتم وقتی اومد دیدم یه کلاه خریده برام پوشیدش
شوگا:خوب شد؟
ات:اوهوم
رفتیم شیمیدرمانی و تموم شد رفتیم خونه
شوگا:من میرم لباسام عوض کنم
ویو شوگا
رفتم تو اتاق و لباسام عوض کردم رفتم گوشیم از روی کمد بردارم که چشمم به به چیزی خورد آوردمش بیرون دیدم عکس خاکسپاری ات اشکام با دیدن اون شروع به افتادن کردن چرا باید همچین عکسی رو دختر به این جوانی بگیره داشتم گریه میکردم و عکس ات بغل کردم که ات اومد تو اتاق سریع عکس گذاشتم و اشکام پاک کردم و بغلش کردم رفتیم پایین
فلش بک به سه ماه بعد
ویو ات
تو این سه ماه خیلی باهم خوب بودیم و خاطره های رو ساختیم که خیلی برام ارزش داشتن ولی این آخر دیگه توان بلند شدن هم نداشتم فقط میتونستم نگاه کنم ولی به خاطر دل شوگا خودمو خوب نشون میدادم دیگه نمیرفتم خونه و همش بیمارستانم الان شوگا رفته و میخواد برام نوشیدنی بخره ولی امروز یه حس عجیبی دارم احساس تموم شدن زندگیمو دارم احساس میکنم دیگه بخوابم بیدار نمیشم خیلی خوابم میاد شاید حسم درست باشه پس امروز روز خداحافظیه شوگا اومد
شوگا:خوببببب بفرمایید
ات:مرسییییی
نوشیدنی خوردم
ات:شوگا میدونی که خیلی دوست دارم هوم
شوگا:توهم میدونی که من خیلی بیشتر از خودت دوست دارم
ات:شوگا خوابم میاد (گریه آروم)
شوگا:اوهوم (اشک خاش که میریزه روی صورتش)
ات:شوگا قول بده حالت خوب باشه بعد من
شوگا:بعد تویی وجود نداره
ات:شوگا بیا واقعیت ببینیم
شوگا:منم واقعیت میبینم اگه بمیری منم میمیرم
ات:باشه
ات:شوگا میخوام بخوابم
شوگا:خوب بخوابی
ویو ات تموم
ویو نویسنده
ات چشماش بست اولش هیچ مشکلی نبود ولی بعد دوساعت بود که ات چشماش برای همیشه بسته شد و علامت ضربان قلب ات برای همیشه یه خط صاف شد و دیگه به حرکت در نیومد و شوگا که فقط گریه میکرد و داد میزد و ات صدا میزد...
فلش بک به آرایشگاه
ویو ات
شوگا:آماده ای ات
ات:اوهوم
شوگا:شروع کنین
اولین تیکه موهام که دیدم اشکام شروع شد
شوگا:ات چیزی نیست ببین من موهام میزنم
ات:نه نه شوگا دوست ندارم این آخر کچل ببینمت
شوگا:ات تو قول دادی همچین حرفی نگی باشه
ات:باشه ولی نزن
شوگا:باشه
به موهام نگاه میکردم که همینجوری میوفتتادن تا جایی که
دیگه مو نداشتم قطره اشکام همینجوری میریخت و شوگا بغلم کردم با بغل کردن شوگا اشکام بیشتر شدن گرفت
میخواستم بیام بیرون که برای اینکه برای اولین بار بود که بدون مو میام بیرون اعتماد به نفسشو نداشتم که شوگا فهمید گفت همونجا وایستم و رفتم وقتی اومد دیدم یه کلاه خریده برام پوشیدش
شوگا:خوب شد؟
ات:اوهوم
رفتیم شیمیدرمانی و تموم شد رفتیم خونه
شوگا:من میرم لباسام عوض کنم
ویو شوگا
رفتم تو اتاق و لباسام عوض کردم رفتم گوشیم از روی کمد بردارم که چشمم به به چیزی خورد آوردمش بیرون دیدم عکس خاکسپاری ات اشکام با دیدن اون شروع به افتادن کردن چرا باید همچین عکسی رو دختر به این جوانی بگیره داشتم گریه میکردم و عکس ات بغل کردم که ات اومد تو اتاق سریع عکس گذاشتم و اشکام پاک کردم و بغلش کردم رفتیم پایین
فلش بک به سه ماه بعد
ویو ات
تو این سه ماه خیلی باهم خوب بودیم و خاطره های رو ساختیم که خیلی برام ارزش داشتن ولی این آخر دیگه توان بلند شدن هم نداشتم فقط میتونستم نگاه کنم ولی به خاطر دل شوگا خودمو خوب نشون میدادم دیگه نمیرفتم خونه و همش بیمارستانم الان شوگا رفته و میخواد برام نوشیدنی بخره ولی امروز یه حس عجیبی دارم احساس تموم شدن زندگیمو دارم احساس میکنم دیگه بخوابم بیدار نمیشم خیلی خوابم میاد شاید حسم درست باشه پس امروز روز خداحافظیه شوگا اومد
شوگا:خوببببب بفرمایید
ات:مرسییییی
نوشیدنی خوردم
ات:شوگا میدونی که خیلی دوست دارم هوم
شوگا:توهم میدونی که من خیلی بیشتر از خودت دوست دارم
ات:شوگا خوابم میاد (گریه آروم)
شوگا:اوهوم (اشک خاش که میریزه روی صورتش)
ات:شوگا قول بده حالت خوب باشه بعد من
شوگا:بعد تویی وجود نداره
ات:شوگا بیا واقعیت ببینیم
شوگا:منم واقعیت میبینم اگه بمیری منم میمیرم
ات:باشه
ات:شوگا میخوام بخوابم
شوگا:خوب بخوابی
ویو ات تموم
ویو نویسنده
ات چشماش بست اولش هیچ مشکلی نبود ولی بعد دوساعت بود که ات چشماش برای همیشه بسته شد و علامت ضربان قلب ات برای همیشه یه خط صاف شد و دیگه به حرکت در نیومد و شوگا که فقط گریه میکرد و داد میزد و ات صدا میزد...
۵.۴k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.