Gate of hope &27
یویی:یااا هوانگگگ هیونجینن لنگهه ظهرههه بلندد شووو دیگه!
یویی دید که هیونجین بلند نمیشه رفت جلو و دم گوشش زمزمه کرد
یویی:اگه بلند شی میذارم از لبام ببوسی!
هیونجین بدون توقف چشاشو باز کرد که یویی چشاش از حدقه زدن بیرون یه قدم رفت عقب و خواست فرار کنه که هیونجین دستشو گرفت و محکم کشید سمتش که یویی افتاد رو پاهاش...
هیونجین:خوب حالا که بیدار شدم بوسمو بده!
یویی لبخند شیطانی زد و گفت:نه!
هیونجین خندید و گفت:مجبوری بگیرم ناراحت نمیشی بیبی؟!
یویی اینبار به چشای هیونجین خیره شد و گفت:فک کنم یادت رفته که من فرشته ام!
و بعد از اتمام حرفش از بغل هیونجین محو شد
هیونجین هوفف بلندی کشید و گفت:پس باید با رضایت خودت ببوسمت حالا کجاییی دربیا!
یویی رو اپن ظاهر شد و لبخند کیوتی زد و گفت:رضایت نمیدم تا موقعی که منو ببری پاریسو بگردونی نه اینکه تا لنگ ظهر بخوابی!
هیونجین از مبل پاشد و رفت سمت به نزدیک ترین حالت به یویی نزدیک شد و دستاشو دور کمر دختر حلقه زد..
هیونجین:اوکی بریم!
یویی از خوشحالی دستاشو دور گردن هیونجین حلقه میزنه که هیونجین یویی رو از رون پاهاش بلند کرده و به طرف اتاق خواب میره که وقتی رسید یویی رو دراز کرد رو تخت خودشم روش دراز کشید و گفت:میشه اول لباتو مزه کنم؟!
یویی میخنده و به انسان تبدیل میشه
یویی:فقط یه بار فهمیدی؟!
هیونجین سرشو تکون میده و به خاطر اینکه یویی فرار نکنه دو دستاشو تو دستش قفل میکنه و لباشو نزدیک لباش میاره
هیونجین:یویی..
یویی که چشاشو بسته بود آروم زمزمه کرد:هوم؟!
هیونجین بوسه سطحی روی لبای یویی میذاره و میگه:یویی؟(خمار)
یویی به تغیر صدای هیونجین چشاشو باز کرد و با دیدن چشمای خمار هیونجین کمی خوفی به تنش نشست
یویی:بگو دیگه میشنوم!
هیونجین دوباره لبای یویی رو سطحی میبوسه و دوباره ادامه میده:عاشقتم!
یویی با شنیدن این حرف هیونجین قلبش میره رو هزار و لپاش سرخ میشه..
که هیونجین میخنده و لبایی یویی رو دوباره سطحی میبوسه که وقتی اینبار خواست جدا شه یویی نذاشت و بوسه رو طولانی تر کرد!
(اسمات گذاشته نخواهد شد)
ویو یورا(من)
با اینکه این عشق بعد سه هفته قراره به اتمام برسه ولی اونا برای طولانی و قشنگ کردن این سه هفته راضین از جان خود بگذرن!:)
(پست بعدی خبر مهمه!!)
یویی دید که هیونجین بلند نمیشه رفت جلو و دم گوشش زمزمه کرد
یویی:اگه بلند شی میذارم از لبام ببوسی!
هیونجین بدون توقف چشاشو باز کرد که یویی چشاش از حدقه زدن بیرون یه قدم رفت عقب و خواست فرار کنه که هیونجین دستشو گرفت و محکم کشید سمتش که یویی افتاد رو پاهاش...
هیونجین:خوب حالا که بیدار شدم بوسمو بده!
یویی لبخند شیطانی زد و گفت:نه!
هیونجین خندید و گفت:مجبوری بگیرم ناراحت نمیشی بیبی؟!
یویی اینبار به چشای هیونجین خیره شد و گفت:فک کنم یادت رفته که من فرشته ام!
و بعد از اتمام حرفش از بغل هیونجین محو شد
هیونجین هوفف بلندی کشید و گفت:پس باید با رضایت خودت ببوسمت حالا کجاییی دربیا!
یویی رو اپن ظاهر شد و لبخند کیوتی زد و گفت:رضایت نمیدم تا موقعی که منو ببری پاریسو بگردونی نه اینکه تا لنگ ظهر بخوابی!
هیونجین از مبل پاشد و رفت سمت به نزدیک ترین حالت به یویی نزدیک شد و دستاشو دور کمر دختر حلقه زد..
هیونجین:اوکی بریم!
یویی از خوشحالی دستاشو دور گردن هیونجین حلقه میزنه که هیونجین یویی رو از رون پاهاش بلند کرده و به طرف اتاق خواب میره که وقتی رسید یویی رو دراز کرد رو تخت خودشم روش دراز کشید و گفت:میشه اول لباتو مزه کنم؟!
یویی میخنده و به انسان تبدیل میشه
یویی:فقط یه بار فهمیدی؟!
هیونجین سرشو تکون میده و به خاطر اینکه یویی فرار نکنه دو دستاشو تو دستش قفل میکنه و لباشو نزدیک لباش میاره
هیونجین:یویی..
یویی که چشاشو بسته بود آروم زمزمه کرد:هوم؟!
هیونجین بوسه سطحی روی لبای یویی میذاره و میگه:یویی؟(خمار)
یویی به تغیر صدای هیونجین چشاشو باز کرد و با دیدن چشمای خمار هیونجین کمی خوفی به تنش نشست
یویی:بگو دیگه میشنوم!
هیونجین دوباره لبای یویی رو سطحی میبوسه و دوباره ادامه میده:عاشقتم!
یویی با شنیدن این حرف هیونجین قلبش میره رو هزار و لپاش سرخ میشه..
که هیونجین میخنده و لبایی یویی رو دوباره سطحی میبوسه که وقتی اینبار خواست جدا شه یویی نذاشت و بوسه رو طولانی تر کرد!
(اسمات گذاشته نخواهد شد)
ویو یورا(من)
با اینکه این عشق بعد سه هفته قراره به اتمام برسه ولی اونا برای طولانی و قشنگ کردن این سه هفته راضین از جان خود بگذرن!:)
(پست بعدی خبر مهمه!!)
۱۲.۷k
۰۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.