زندگی گاهی شیرین و گاهی تلخ است
زندگی گاهی شیرین و گاهی تلخ است
کافیست فقط باورش داشته باشیم
زندگی من هم پر از فراز و نشیب های
بسیار میگذرد
همیشه پشت پنجره خانه
چشم انتظار پدر
پدری با دستان پینه بسته
پدرم راننده ماشین های سنگین است
مادرم خانه دار
خدا را شاکرم که سایه این
فرشته ها بالاسرم هست
من گوشه شکسته ام
افتخار شهرم و کشورم
مسابقه داشتیم و
موقع برگشت به خانه
هوش و حافظه ام به فکر فردا
و خوشحالی مردم ایران بود
که ماشینم از کنترل خارج شد
هر کاری کردم نشد کنترلش کنم
دست و پایم شل شد
که یهو ماشینم چپ کرد
و بیهوش
پاهایم را حس نمیکردم
فکر میکردم شکسته است
آخه گوش هایمان بر
روی تشک میشکست
همین حالت بود
ولی پزشکانی که بالا سرم بودند
از چهره هایشان یأس و ناامیدی مشخص بود
چشمانم بسته شد
و از هوش رفتم
و وقتی باز کردم سقف اتاقم را دیدم
همه دورم حلقه زده بودند
مادرم از دور دیدم که اشک میریخت
تازه فهمیدم فلج شده ام
خدا جای من روی تشک کشتی خالیست
کفشانم بر دیوار اتاقم آویخته شده بود
کفش هایی که
هیچوقت تنهایم نگذاشتند
زندگی همین است
گاهی اوقات
باعث افتخاریم
گاهی اوقات نه
فراموش شدگان این شهریم
شهری که مسئولینش در خواب زمستانی اند
زمستانی طولانی و ابدی
گاهی برای یک عکس یادگاری از ما
یاد میکنند .
نویسنده امیدعبدالهی
« حسن رحیمی و جهان پهلوان میثم زارع »
این متن کاملاً واقعیست
( این پهلوان ارزنده کشورمان بر اثر سانحه رانندگی قطع نخاع شده اند
و هم اکنون تحت درمان پزشکان و متخصصان ماهر ایران میباشند)
برای سلامتی همه قهرمانان ایران دعا کنید ❤ ️😭
این متن با کمک و حمایت
برادران کشتی گیر
جنابان (حسین و حسن رنگرز) نوشته شده است
کافیست فقط باورش داشته باشیم
زندگی من هم پر از فراز و نشیب های
بسیار میگذرد
همیشه پشت پنجره خانه
چشم انتظار پدر
پدری با دستان پینه بسته
پدرم راننده ماشین های سنگین است
مادرم خانه دار
خدا را شاکرم که سایه این
فرشته ها بالاسرم هست
من گوشه شکسته ام
افتخار شهرم و کشورم
مسابقه داشتیم و
موقع برگشت به خانه
هوش و حافظه ام به فکر فردا
و خوشحالی مردم ایران بود
که ماشینم از کنترل خارج شد
هر کاری کردم نشد کنترلش کنم
دست و پایم شل شد
که یهو ماشینم چپ کرد
و بیهوش
پاهایم را حس نمیکردم
فکر میکردم شکسته است
آخه گوش هایمان بر
روی تشک میشکست
همین حالت بود
ولی پزشکانی که بالا سرم بودند
از چهره هایشان یأس و ناامیدی مشخص بود
چشمانم بسته شد
و از هوش رفتم
و وقتی باز کردم سقف اتاقم را دیدم
همه دورم حلقه زده بودند
مادرم از دور دیدم که اشک میریخت
تازه فهمیدم فلج شده ام
خدا جای من روی تشک کشتی خالیست
کفشانم بر دیوار اتاقم آویخته شده بود
کفش هایی که
هیچوقت تنهایم نگذاشتند
زندگی همین است
گاهی اوقات
باعث افتخاریم
گاهی اوقات نه
فراموش شدگان این شهریم
شهری که مسئولینش در خواب زمستانی اند
زمستانی طولانی و ابدی
گاهی برای یک عکس یادگاری از ما
یاد میکنند .
نویسنده امیدعبدالهی
« حسن رحیمی و جهان پهلوان میثم زارع »
این متن کاملاً واقعیست
( این پهلوان ارزنده کشورمان بر اثر سانحه رانندگی قطع نخاع شده اند
و هم اکنون تحت درمان پزشکان و متخصصان ماهر ایران میباشند)
برای سلامتی همه قهرمانان ایران دعا کنید ❤ ️😭
این متن با کمک و حمایت
برادران کشتی گیر
جنابان (حسین و حسن رنگرز) نوشته شده است
۴.۳k
۰۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.