زندگی میان مردگان
یکی موهای اون زامبی رو کشید زامبی به بیرون پرت شد با دیدن اون دختر خوشحال شدم زود اومدم بیرون زامبی بلند شد دختر دستاشو گرفت منم رفتم از ش بالا و دستمو کردم توی دهنش
+ کارشو تموم که
- دلم میخواد ولی خو سخته
با تمام زور دهنشو باز کردم زامبی تقلا میکرد و خر خر میکرد گوشم کتار دهنش بود صدای پاره شدن پوسشو وقتی شنیدم حالم بد شد زامبی خر خراش بیشتر و بلند تر شده بود
+ زود باش
- منم می خوام زود باشتم آخه پلاستیک که نیست زامبی سرشو تکوت داد که باعث شد جمجمه و پوست سرش راحت تر کنده شه و بیوفته زمین رفتمو جمجمه و پوست سرشو انداختم توی دست شویی و سیفون رو کشیدم با صدای سیفون حالم بد شد
+ زودتر تمومش میکردی
- ببخشید پلاستیک نبود همینم که الا کنده شد بخاطر اینکه ی مرده بود استخوانش و پوست ی جورایی دوام نداشت
باهم از دست شویی اومدیم بیرون رفتمو همه رو پیدا کردم
و از مدرسه زدیم بیرون از خواب بیدار شدم ساعت چهار بود لامپ حموم رو زدمو نشستم و شروع کردم به درس خوندن ساعت 7 صبح بابا رفت مامانم ساعت 7 بیدار شد خواهرمو فرستاد مدرسه بعد جمع کردن خونه نشستم سر درسم ساعت 12:30بود که بابامو خواهرم رسیدن خونه نهار و خوردیم بعد شستن ظرف ها همه نشستیم منم سرم توی گوشی بود
مامان گفت: «راحله زنگ زد»
&خوب چی گفت چه عجبی تو به خانواده ما زنگ زدی
@خوبه همش زنگ میزنم خوب بزار بگم گفت رفته پیش ی دعا نویس
&اگه این دعا نویسا نبودن خانواده من چیکار میکردن
......
+ کارشو تموم که
- دلم میخواد ولی خو سخته
با تمام زور دهنشو باز کردم زامبی تقلا میکرد و خر خر میکرد گوشم کتار دهنش بود صدای پاره شدن پوسشو وقتی شنیدم حالم بد شد زامبی خر خراش بیشتر و بلند تر شده بود
+ زود باش
- منم می خوام زود باشتم آخه پلاستیک که نیست زامبی سرشو تکوت داد که باعث شد جمجمه و پوست سرش راحت تر کنده شه و بیوفته زمین رفتمو جمجمه و پوست سرشو انداختم توی دست شویی و سیفون رو کشیدم با صدای سیفون حالم بد شد
+ زودتر تمومش میکردی
- ببخشید پلاستیک نبود همینم که الا کنده شد بخاطر اینکه ی مرده بود استخوانش و پوست ی جورایی دوام نداشت
باهم از دست شویی اومدیم بیرون رفتمو همه رو پیدا کردم
و از مدرسه زدیم بیرون از خواب بیدار شدم ساعت چهار بود لامپ حموم رو زدمو نشستم و شروع کردم به درس خوندن ساعت 7 صبح بابا رفت مامانم ساعت 7 بیدار شد خواهرمو فرستاد مدرسه بعد جمع کردن خونه نشستم سر درسم ساعت 12:30بود که بابامو خواهرم رسیدن خونه نهار و خوردیم بعد شستن ظرف ها همه نشستیم منم سرم توی گوشی بود
مامان گفت: «راحله زنگ زد»
&خوب چی گفت چه عجبی تو به خانواده ما زنگ زدی
@خوبه همش زنگ میزنم خوب بزار بگم گفت رفته پیش ی دعا نویس
&اگه این دعا نویسا نبودن خانواده من چیکار میکردن
......
۹.۸k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.