p6
ات: یه سوال دیگه
تهیونگ: هووم
ات:تو چجور موجودی هستی؟
تهیونگ: راستش... نمیدونم... هیچکس نمیدونه...چون همه ازم میترسن... فکر کنم هیولام
ات: واقعا؟ بنظرم تو هیولا نیستی... من ازت نمیترسم
تهیونگ: واقعا؟
ات: اره... بنظرم تو جذابی
تهیونگ: بنظرت... من جذابم؟
ات: اره
تهیونگ: پس چرا همه ازم میترسن؟
ات: شاید چون اون روتو نشونشون نمیدی
تهیونگ: اون رو؟
ات: منظرم اون قیافته که منو ترسوند
تهیونگ:(خنده) اها، حالا فهمیدم
ات: من میخوام خونتو ببینم، خواااهش
تهیونگ: پشیمون میشی
ات: نمیشم
تهیونگ: باشه
بعد اینکه اینو کفت هیچی نفهمیدم و سیاهی *
وقتی بهوش اومدم تو یه اتاق تاریک رو تخت خوابیده بودم
تهیونگ: بالاخره بهوش اومدی؟
ات: من چرا بیهوش شدم؟
تهیونگ: انسانها نمیتونن بیان اینجا، مگر اینکه بیهوش شن یا بمیرن
ات: اها... اگه بمیرن روحشون میتونه بیاد؟
تهیونگ: اره
ات: هووم... اینجا خونته؟
تهیونگ: اره
ات: چرا گفتی پشیمون میشم
تهیونگ: از این اتاق بیا بیرون تا بفهمی
رفتم بیرون یه اتاق بود پر از موجودات عجیب و ترسناک که یدفعه موجودی دیشب دیدیم و دیدم
ات: مگه نکفتی توهمه
تهیونگ: اگه بخوام توهمایی که میسازم اینجا زندگی می کنن و هر وقت بخوام غیب میشن
ات: من میترسم میشه غیبش کنی
تهیونگ: باشه
موجوده یدفعه غیب شد که چشمم خورد به بدن که بدون سر رو مبل افتادت بود
ات: جیییغ... این چییههه؟
تهیونگ: هوی، کر شدم... مجسمس
ات: خب خدارو شکر مجسمس... ولی خیلی طبیعیه
تهیونگ: هوم... راستی الان نزدیک صبحه نمیخوای بری؟
ات: چی؟ نزدیک صبح؟ وای من باید بررمم
تهیونگ: باشه
که دوباره یلحظه دنیا تار شد وقتی همچی واضح شد بیرون از دانشگاه بودم
ات: واو چه جالب
زود رفتم سوار ماشین شدم برگشتم خونه
ادامه دارد...
شرط
۱۴ لایک
۷ کامنت
ببخشید این پارت کوتاه شد
تهیونگ: هووم
ات:تو چجور موجودی هستی؟
تهیونگ: راستش... نمیدونم... هیچکس نمیدونه...چون همه ازم میترسن... فکر کنم هیولام
ات: واقعا؟ بنظرم تو هیولا نیستی... من ازت نمیترسم
تهیونگ: واقعا؟
ات: اره... بنظرم تو جذابی
تهیونگ: بنظرت... من جذابم؟
ات: اره
تهیونگ: پس چرا همه ازم میترسن؟
ات: شاید چون اون روتو نشونشون نمیدی
تهیونگ: اون رو؟
ات: منظرم اون قیافته که منو ترسوند
تهیونگ:(خنده) اها، حالا فهمیدم
ات: من میخوام خونتو ببینم، خواااهش
تهیونگ: پشیمون میشی
ات: نمیشم
تهیونگ: باشه
بعد اینکه اینو کفت هیچی نفهمیدم و سیاهی *
وقتی بهوش اومدم تو یه اتاق تاریک رو تخت خوابیده بودم
تهیونگ: بالاخره بهوش اومدی؟
ات: من چرا بیهوش شدم؟
تهیونگ: انسانها نمیتونن بیان اینجا، مگر اینکه بیهوش شن یا بمیرن
ات: اها... اگه بمیرن روحشون میتونه بیاد؟
تهیونگ: اره
ات: هووم... اینجا خونته؟
تهیونگ: اره
ات: چرا گفتی پشیمون میشم
تهیونگ: از این اتاق بیا بیرون تا بفهمی
رفتم بیرون یه اتاق بود پر از موجودات عجیب و ترسناک که یدفعه موجودی دیشب دیدیم و دیدم
ات: مگه نکفتی توهمه
تهیونگ: اگه بخوام توهمایی که میسازم اینجا زندگی می کنن و هر وقت بخوام غیب میشن
ات: من میترسم میشه غیبش کنی
تهیونگ: باشه
موجوده یدفعه غیب شد که چشمم خورد به بدن که بدون سر رو مبل افتادت بود
ات: جیییغ... این چییههه؟
تهیونگ: هوی، کر شدم... مجسمس
ات: خب خدارو شکر مجسمس... ولی خیلی طبیعیه
تهیونگ: هوم... راستی الان نزدیک صبحه نمیخوای بری؟
ات: چی؟ نزدیک صبح؟ وای من باید بررمم
تهیونگ: باشه
که دوباره یلحظه دنیا تار شد وقتی همچی واضح شد بیرون از دانشگاه بودم
ات: واو چه جالب
زود رفتم سوار ماشین شدم برگشتم خونه
ادامه دارد...
شرط
۱۴ لایک
۷ کامنت
ببخشید این پارت کوتاه شد
۱۶.۶k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.