p2 از فصل ۲
ویو ات
اروم چشمامو باز کردم عجیب بود... زنده ام... اخرین چیزی که یادمه این بود که کوک تفنگو سمت من گرفت و از سر اجبار بهم شلیک کرد بعد از اون یه صدایی از کوک و تهیونگ و همینطور صدای یه شلیک دیگه ـدیگه چیزی متوج نشدم نمیدونم چرا ولی با اینکه کوک اون کارو کرد هنوز میخوام یه چیزی بهش بگم اما نمیدونم چی... اینجا خونه خودمه من اینجا چیکار میکنم وای نه نکنه کوک به خودش شلیک کرده اصلا چرا باید به دشمنم فکر کنم اصلا کی منو اورده اینجا
مامان ات (م/ا)
م/ا: بیدار شدی دخترم
ات: ااااااااااا (جیغ) تو تو مامان.... نه تو مردی... دارم خواب میبینم مگه اون روز تو بیمارستان تو... نه امکان نداره
م/ا: اروم باش همه چیو بهت میگم
ات: نه تو مامان من نیستی تو خیلی وقته مردی (اشک)
ات رو بغل میکنه
م/ا: دخترم خیلی بزرگ شده قربونش برم تو دو ماهه که بیهوشی من نجاتت دادم
ات: پس اون ماموری که بهم شلیک کرد جچی شد
م/ا: جسدش کنار تو افتاده بود اونور اتاق و یه اقایی داشت میرفت سمتش منم او رو برداشتم و اومدم بیرون
ات: یعنی اون مرده (اشک:
م/ا: دوست پسرت بود؟؟
ات: نه نه فراموشش کن وای بهتره همه چیو بهم بگی
اروم چشمامو باز کردم عجیب بود... زنده ام... اخرین چیزی که یادمه این بود که کوک تفنگو سمت من گرفت و از سر اجبار بهم شلیک کرد بعد از اون یه صدایی از کوک و تهیونگ و همینطور صدای یه شلیک دیگه ـدیگه چیزی متوج نشدم نمیدونم چرا ولی با اینکه کوک اون کارو کرد هنوز میخوام یه چیزی بهش بگم اما نمیدونم چی... اینجا خونه خودمه من اینجا چیکار میکنم وای نه نکنه کوک به خودش شلیک کرده اصلا چرا باید به دشمنم فکر کنم اصلا کی منو اورده اینجا
مامان ات (م/ا)
م/ا: بیدار شدی دخترم
ات: ااااااااااا (جیغ) تو تو مامان.... نه تو مردی... دارم خواب میبینم مگه اون روز تو بیمارستان تو... نه امکان نداره
م/ا: اروم باش همه چیو بهت میگم
ات: نه تو مامان من نیستی تو خیلی وقته مردی (اشک)
ات رو بغل میکنه
م/ا: دخترم خیلی بزرگ شده قربونش برم تو دو ماهه که بیهوشی من نجاتت دادم
ات: پس اون ماموری که بهم شلیک کرد جچی شد
م/ا: جسدش کنار تو افتاده بود اونور اتاق و یه اقایی داشت میرفت سمتش منم او رو برداشتم و اومدم بیرون
ات: یعنی اون مرده (اشک:
م/ا: دوست پسرت بود؟؟
ات: نه نه فراموشش کن وای بهتره همه چیو بهم بگی
۱۵.۸k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.