می شنوی؟
می شنوی؟
اینجا صدایِ بی تفاوتی ها
همه جا را پر کرده است.
اینجا انگار کسی
محض رضای عشق
نمی گوید دوستت دارم.
میبینی؟
اینجا اوج احساس
در اوج خواستن جان می دهد،
می میرد!
ماندن اینجا بی فایده است.
اگر آمدی
من جایی دور،
کنار خوشبختی های کوچک نشسته ام.
مثلا کنار یک پیرمرد تنها
که صورتش نشان از دلتنگی می دهد
و دستانش منتظر برای دوباره کنارش بودن،
جایی نزدیکی آسمان می گردد.
شاید هم کنار کودکی دارم باله می رقصم
و شوق چشمانش را نقاشی می کنم.
اگر آمدی،
اگر آمدی بگذار سیر نگاهت کنم
بگذار آنقدر بمانی
تا باورم شود عاشقی
اینجا صدایِ بی تفاوتی ها
همه جا را پر کرده است.
اینجا انگار کسی
محض رضای عشق
نمی گوید دوستت دارم.
میبینی؟
اینجا اوج احساس
در اوج خواستن جان می دهد،
می میرد!
ماندن اینجا بی فایده است.
اگر آمدی
من جایی دور،
کنار خوشبختی های کوچک نشسته ام.
مثلا کنار یک پیرمرد تنها
که صورتش نشان از دلتنگی می دهد
و دستانش منتظر برای دوباره کنارش بودن،
جایی نزدیکی آسمان می گردد.
شاید هم کنار کودکی دارم باله می رقصم
و شوق چشمانش را نقاشی می کنم.
اگر آمدی،
اگر آمدی بگذار سیر نگاهت کنم
بگذار آنقدر بمانی
تا باورم شود عاشقی
۱.۱k
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.