"تيمارستان صورتی" پارت سی و دوم
ویو ا/ت
واو چه عمارتی..اخهه چرا من با هرکی روبه رو میشم عمارت داره؟..نکنه اینم مافیاس؟گور خودمو کندم..
دا یونگ:به چی فکر میکنی
ا/ت:هیچی..درمورد تحقیق کردی نه؟
دا یونگ:دختر باهوشی هستی..
ا/ت:درسته.
دایونگ:پس از خانواده پارک هستی درسته؟
ا/ت:درسته..نکنه دشمن شون هستی؟
دایونگ:بنظرت؟پس بیول رو میشناسی؟
ا/ت:چ..چی بیول؟
دایونگ:پس میشناسیش..
ا/ت:چه نسبتی باهاش داری..
دایونگ:ببین ا/ت گول جونگ کوک و جیمینرونخور..
ا/ت:گفتم چه نسبتی باهاش داری؟
دایونگ:بیول..خواهرم بود..البته ناتنی..اون زیاد از من خوشش نمییومد ولی خب من اونو خواهر کوچولوم میدونستم..و میتونم بگم به اندازه یه دنیا دوسش داشتم..
ا/ت:چه اتفاقی واسش افتاد؟اون یه مدت دوست صمیمیم بود..
دایونگ:دوست صمیمی..هه خنده دار..اون خودکشی کرد..
ا/ت:خ..خود..کشی؟
دایونگ:دیگه دربرابر اعذاباش توانی نداشت..خودشو خلاص کرد..
ا/ت:کی اعذابش میداد؟
دایونگ:اول از همه جیمین بعد از اون جونگ کوک..ببین من فقط میخوام کمکت کنم..که سرنوشتت شبیه خواهرم نشه..وگرنه کل دنیا همه بمیرن..چه فرقی به حال من داره؟
ا/ت:از من چیمیخوای؟
دایونگ:جیمین...واسم نابودش کن..اون یه سنگ دله..تازه تورو هم خیلی اذیت کرده اینطور نیست؟
ا/ت:چرا من؟
دایونگ:تو بهترین مهره ای..
ا/ت:چطور باید اینکارو کنم؟..
ویو جیمین
عجب آدم کله خریه..بقیه رو یکم آروم کردم و خودم رفتم دنبالش بگردم..باید گندی که زدمو جمع کنم..شب شده بود ..هوا تقریبا تاریک شده بود..
جیمین:ا/تتتت..کجایی؟
جیمین:اهااااییی صدامو میشنویی؟
ا/ت:*جیغ*
جیمین:ا/تتتتت
ا/ت:جیمینن کجایییی
هرچی جلوتر میرفتم به صدا نزدیک تر میشدم..دیدمش..ا..ا/ت؟لباساش پاره شده بود ..پریشون بود..ترسیده بود..چی شده؟
جیمین:ا/تت چت شدههه؟
ا/ت:*گریه*
بغلش کردم و شروع کردم به دوییدن تا زودتر برسونمش کلبه..دیگه صدای هق هق هاش نمیاد..نبضش اروم شده بود ..نکنه بلایی سرش بیاد..باید ببرمش بیمارستان..
زنگ زدم به سویون و بهشون گفتم که بیان بیمارستان ..
ویو ا/ت
نمیدونمچرا پیشنهاد دایونگرو قبول کردم..باید نقش بازی میکردم..اهه هرچی نباشه بیول دوست من بوده..باید انتقامش رو بگیرم..از عمارتش رفتمبیرونکه...
.
.
از قبلی هم زیاد حمایت نکردین؟
واو چه عمارتی..اخهه چرا من با هرکی روبه رو میشم عمارت داره؟..نکنه اینم مافیاس؟گور خودمو کندم..
دا یونگ:به چی فکر میکنی
ا/ت:هیچی..درمورد تحقیق کردی نه؟
دا یونگ:دختر باهوشی هستی..
ا/ت:درسته.
دایونگ:پس از خانواده پارک هستی درسته؟
ا/ت:درسته..نکنه دشمن شون هستی؟
دایونگ:بنظرت؟پس بیول رو میشناسی؟
ا/ت:چ..چی بیول؟
دایونگ:پس میشناسیش..
ا/ت:چه نسبتی باهاش داری..
دایونگ:ببین ا/ت گول جونگ کوک و جیمینرونخور..
ا/ت:گفتم چه نسبتی باهاش داری؟
دایونگ:بیول..خواهرم بود..البته ناتنی..اون زیاد از من خوشش نمییومد ولی خب من اونو خواهر کوچولوم میدونستم..و میتونم بگم به اندازه یه دنیا دوسش داشتم..
ا/ت:چه اتفاقی واسش افتاد؟اون یه مدت دوست صمیمیم بود..
دایونگ:دوست صمیمی..هه خنده دار..اون خودکشی کرد..
ا/ت:خ..خود..کشی؟
دایونگ:دیگه دربرابر اعذاباش توانی نداشت..خودشو خلاص کرد..
ا/ت:کی اعذابش میداد؟
دایونگ:اول از همه جیمین بعد از اون جونگ کوک..ببین من فقط میخوام کمکت کنم..که سرنوشتت شبیه خواهرم نشه..وگرنه کل دنیا همه بمیرن..چه فرقی به حال من داره؟
ا/ت:از من چیمیخوای؟
دایونگ:جیمین...واسم نابودش کن..اون یه سنگ دله..تازه تورو هم خیلی اذیت کرده اینطور نیست؟
ا/ت:چرا من؟
دایونگ:تو بهترین مهره ای..
ا/ت:چطور باید اینکارو کنم؟..
ویو جیمین
عجب آدم کله خریه..بقیه رو یکم آروم کردم و خودم رفتم دنبالش بگردم..باید گندی که زدمو جمع کنم..شب شده بود ..هوا تقریبا تاریک شده بود..
جیمین:ا/تتتت..کجایی؟
جیمین:اهااااییی صدامو میشنویی؟
ا/ت:*جیغ*
جیمین:ا/تتتتت
ا/ت:جیمینن کجایییی
هرچی جلوتر میرفتم به صدا نزدیک تر میشدم..دیدمش..ا..ا/ت؟لباساش پاره شده بود ..پریشون بود..ترسیده بود..چی شده؟
جیمین:ا/تت چت شدههه؟
ا/ت:*گریه*
بغلش کردم و شروع کردم به دوییدن تا زودتر برسونمش کلبه..دیگه صدای هق هق هاش نمیاد..نبضش اروم شده بود ..نکنه بلایی سرش بیاد..باید ببرمش بیمارستان..
زنگ زدم به سویون و بهشون گفتم که بیان بیمارستان ..
ویو ا/ت
نمیدونمچرا پیشنهاد دایونگرو قبول کردم..باید نقش بازی میکردم..اهه هرچی نباشه بیول دوست من بوده..باید انتقامش رو بگیرم..از عمارتش رفتمبیرونکه...
.
.
از قبلی هم زیاد حمایت نکردین؟
۱۳.۱k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.