عشق اجباری p7
...جونگ کوک...
یعنی ا/ت کجاست؟
اجوما:اقا من کارا رو انجام دادم دیگه باید برم
جونگ کوک:باشه میتونی بری
اجوما:چشم
(اجوما میره)
...ا/ت...
داشتم با ماشین هانا برمیگشتم ولی از بدشانسیم تو ترافیک بودم
ا/ت:حالا چیکار کنم خیلی دیر شد
هانا:عیبی نداره بهش میگی تو ترافیک بود
(ا/ت ساعت ۱۰:۳۰ به خونه میره)
...جونگ کوک...
ساعت ۱۰:۳۰ بود که دیدم ا/ت داره وارد خونه میشه
جونگ کوک:تا الان کجا بودی
ا/ت:با دوستم بیرون بودم چون ترافیک بود دیر رسیدم
...جونگ کوک...
الان باید حرفشو باور کنم؟عیبی نداره همین یه دفعه رو میگذرم
جونگ کوک:این دفعه رو کاریت ندارم دفعه بعدی تکرار بشه من میدونم و تو
ا/ت:باشه حالا مثلا چیشده خودتم ساعت ۹ برمیگردی
جونگ کوک:من باید برم سرکار
ا/ت:اما جیمین ساعت ۱۲ برمیگرده
جونگ کوک:برام مهم نیست داداش احمقت چیکار میکنه
(جونگ کوک بدون اینکه چیزی بگه میره اتاق تا لباساشو عوض کنه)
...ا/ت...
چرا اینجوری میکنه؟فکر میکنه رئیس منه؟
(جونگ کوک برمیگرده و میاد غذا بخوره...میشینه رو صندلی و غذاشو میخوره)
ا/ت:تو غذا درست کردی؟
جونگ کوک:نه اجوما درست کرده
(ا/ت چیزی نمیگه و میره لباساشو عوض میکنه و برمیگرده تا غذا بخوره...به همراه جونگ کوک داره غذا میخوره)
ا/ت:نمیشه تو هم ساعت ۱۲ برگردی من تنهایی حوصلم سر میره
جونگ کوک:نه
ا/ت:اخه چرا؟
جونگ کوک:دلیلش به خودم مربوطه
(بلند میشه و میره میخوابه)
...ا/ت...
چرا جونگ کوک اینطوریه؟جیمین راست میگفت واقعا سرده...لعنتی الان باید برم کنارش بخوابم؟
(ا/ت غذاشو میخوره و میره کنار جونگ کوک میخوابه)
...ا/ت...
فردا جمعست یعنی جونگ کوک میره سرکار یا نه؟
ا/ت:کوک تو فردا میری سرکار؟
(جونگ کوک با این حرف ا/ت شوکه شد)
جونگ کوک:کوک؟
ا/ت:اوهوم
جونگ کوک:دیگه منو اینجوری صدا نکن
ا/ت:مگه چیه دوست دارم کوک صدات کنم
جونگ کوک:ولی من نمیخوام
ا/ت:ببینم مگه تو رئیسمی؟حتی به حرف زدنمم مشکل داری
جونگ کوک:اصلا هرچی میخوای بگو
ا/ت:جواب سوالمو نگفتی میری سرکار؟
جونگ کوک:نه
ا/ت:خوبه
(جونگ کوک چیزی نمیگه)
...ا/ت...
نمیدونم چیشد ولی انقدر خسته بودم که خوابم برد
(فردا)
...جونگ کوک...
امروز جمعست و تو تختم نمیخوام از خواب بلند شم همیشه صبح زود بلند میشم اما این دفعه میخوام یکم استراحت کنم ا/ت کنارم خوابیده...واقعا دلم نمیخواد باهاش بد رفتار کنم اما احساس میکنم زیاد قراره اذیتم کنه...
ا/ت رو از پشت بغل کرده بودم
...ا/ت...
وقتی از خواب پریدم دیدم جونگ کوک کمرمو از پشت بغل کرده بود منم نا خوداگاه دستاشو گرفتم و دوباره خوابیدم
(ساعت ۱۱ جونگ کوک از خواب بلند میشه و کاراشو میکنه...حالا روی مبله و داره تلویزیون میبینه...ا/ت با صدای تلویزیون از خواب بلند میشه)
#فیک
یعنی ا/ت کجاست؟
اجوما:اقا من کارا رو انجام دادم دیگه باید برم
جونگ کوک:باشه میتونی بری
اجوما:چشم
(اجوما میره)
...ا/ت...
داشتم با ماشین هانا برمیگشتم ولی از بدشانسیم تو ترافیک بودم
ا/ت:حالا چیکار کنم خیلی دیر شد
هانا:عیبی نداره بهش میگی تو ترافیک بود
(ا/ت ساعت ۱۰:۳۰ به خونه میره)
...جونگ کوک...
ساعت ۱۰:۳۰ بود که دیدم ا/ت داره وارد خونه میشه
جونگ کوک:تا الان کجا بودی
ا/ت:با دوستم بیرون بودم چون ترافیک بود دیر رسیدم
...جونگ کوک...
الان باید حرفشو باور کنم؟عیبی نداره همین یه دفعه رو میگذرم
جونگ کوک:این دفعه رو کاریت ندارم دفعه بعدی تکرار بشه من میدونم و تو
ا/ت:باشه حالا مثلا چیشده خودتم ساعت ۹ برمیگردی
جونگ کوک:من باید برم سرکار
ا/ت:اما جیمین ساعت ۱۲ برمیگرده
جونگ کوک:برام مهم نیست داداش احمقت چیکار میکنه
(جونگ کوک بدون اینکه چیزی بگه میره اتاق تا لباساشو عوض کنه)
...ا/ت...
چرا اینجوری میکنه؟فکر میکنه رئیس منه؟
(جونگ کوک برمیگرده و میاد غذا بخوره...میشینه رو صندلی و غذاشو میخوره)
ا/ت:تو غذا درست کردی؟
جونگ کوک:نه اجوما درست کرده
(ا/ت چیزی نمیگه و میره لباساشو عوض میکنه و برمیگرده تا غذا بخوره...به همراه جونگ کوک داره غذا میخوره)
ا/ت:نمیشه تو هم ساعت ۱۲ برگردی من تنهایی حوصلم سر میره
جونگ کوک:نه
ا/ت:اخه چرا؟
جونگ کوک:دلیلش به خودم مربوطه
(بلند میشه و میره میخوابه)
...ا/ت...
چرا جونگ کوک اینطوریه؟جیمین راست میگفت واقعا سرده...لعنتی الان باید برم کنارش بخوابم؟
(ا/ت غذاشو میخوره و میره کنار جونگ کوک میخوابه)
...ا/ت...
فردا جمعست یعنی جونگ کوک میره سرکار یا نه؟
ا/ت:کوک تو فردا میری سرکار؟
(جونگ کوک با این حرف ا/ت شوکه شد)
جونگ کوک:کوک؟
ا/ت:اوهوم
جونگ کوک:دیگه منو اینجوری صدا نکن
ا/ت:مگه چیه دوست دارم کوک صدات کنم
جونگ کوک:ولی من نمیخوام
ا/ت:ببینم مگه تو رئیسمی؟حتی به حرف زدنمم مشکل داری
جونگ کوک:اصلا هرچی میخوای بگو
ا/ت:جواب سوالمو نگفتی میری سرکار؟
جونگ کوک:نه
ا/ت:خوبه
(جونگ کوک چیزی نمیگه)
...ا/ت...
نمیدونم چیشد ولی انقدر خسته بودم که خوابم برد
(فردا)
...جونگ کوک...
امروز جمعست و تو تختم نمیخوام از خواب بلند شم همیشه صبح زود بلند میشم اما این دفعه میخوام یکم استراحت کنم ا/ت کنارم خوابیده...واقعا دلم نمیخواد باهاش بد رفتار کنم اما احساس میکنم زیاد قراره اذیتم کنه...
ا/ت رو از پشت بغل کرده بودم
...ا/ت...
وقتی از خواب پریدم دیدم جونگ کوک کمرمو از پشت بغل کرده بود منم نا خوداگاه دستاشو گرفتم و دوباره خوابیدم
(ساعت ۱۱ جونگ کوک از خواب بلند میشه و کاراشو میکنه...حالا روی مبله و داره تلویزیون میبینه...ا/ت با صدای تلویزیون از خواب بلند میشه)
#فیک
۳۴۹
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.