چهل و سه
متین: گفتم پیاده شو
نیکا:پیاده شدم هوا طوفانی بود که یه دفه بارون بارید و متینم رفت کسی هم تو خیابون نبود که به ارسلان زنگ بزنم رفتم تو پارک و روصندله پارک نشستم و خوابم برد که یه دفه یه مرده بیدارم کرد و دیدم رضاعه
رضا: ا نیکا تو اینجا چیکار میکنی
نیکا: من...،، همه ی ماجرا رو برا رضا تعریف کردم،، حالا تو اینجا چیکار میکنی
رضا: من امده بودم قدم بزنم راستی میدونی....
نیکا: چیو؟
رضا: هیچی ولش کن
نیکا: گوشیت رو میدی زنگ بزنم به داداشم
رضا: باش بیا
نیکا: مرسی،، زنگ زدم به ارسلان
#مکالمه ارنیکا
-الو داداش سلام نیکام
. سلام نیکا چرا با گوشی رضا زنگ زدی پس گوشی خودت
-همه ماجرا رو تعریف کردم،، همین بعد رضا امد و گوشیش رو گرفتم و زنگ زدم بهت
. نیکا بهت گفتم متین مریضه روانیه (بابت این تیکه متاسفم)
-ارسلان میای دنبالم
. اره داداش نوکرتم هستم ولی
-ولی چی
. شب باید جدا بخوابی
-هوف باشه خدافظ
. خداحافظ
#پایان مکالمه ارنیکا
ارسلان: متین میکشمت
دیانا: چیشده ارسلان چرا انقد ناراحتی
برید دو خماری
نیکا:پیاده شدم هوا طوفانی بود که یه دفه بارون بارید و متینم رفت کسی هم تو خیابون نبود که به ارسلان زنگ بزنم رفتم تو پارک و روصندله پارک نشستم و خوابم برد که یه دفه یه مرده بیدارم کرد و دیدم رضاعه
رضا: ا نیکا تو اینجا چیکار میکنی
نیکا: من...،، همه ی ماجرا رو برا رضا تعریف کردم،، حالا تو اینجا چیکار میکنی
رضا: من امده بودم قدم بزنم راستی میدونی....
نیکا: چیو؟
رضا: هیچی ولش کن
نیکا: گوشیت رو میدی زنگ بزنم به داداشم
رضا: باش بیا
نیکا: مرسی،، زنگ زدم به ارسلان
#مکالمه ارنیکا
-الو داداش سلام نیکام
. سلام نیکا چرا با گوشی رضا زنگ زدی پس گوشی خودت
-همه ماجرا رو تعریف کردم،، همین بعد رضا امد و گوشیش رو گرفتم و زنگ زدم بهت
. نیکا بهت گفتم متین مریضه روانیه (بابت این تیکه متاسفم)
-ارسلان میای دنبالم
. اره داداش نوکرتم هستم ولی
-ولی چی
. شب باید جدا بخوابی
-هوف باشه خدافظ
. خداحافظ
#پایان مکالمه ارنیکا
ارسلان: متین میکشمت
دیانا: چیشده ارسلان چرا انقد ناراحتی
برید دو خماری
۳۵.۴k
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.