‹☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆part_⁴☆›
تهیونگ:چون این سوال و ازم هیچ وقت نپرسیدی
جونگکوک: هوم بای(سرد)
تهیونگ: بای
خب راستش من با تهیونگ صمیمی ترم ولی من بعد از رفتن ات با همه سرد شدم کارم تموم شده بود پس بلند شدم و رفتم لباس پوشیدم موهام و مرتب کردم و رفتم سوار ماشین شدم زفتم که به لیا سر بزنم چند ماهی میشه ندیدمش به هر حال خواهرمه
چند دقیقه بعد
رسیدم پیاده شدم و در زدم یکم بعد خدمتکار در و باز کرد
خدمتکار: خوش آمدید آقا
جونگکوک: هوم...خواهرم کجاست(سرد)
خدمتکار: داخل اتاق خودشون هستن
جونگکوک: هوم.. برو(سرد)
خدومتکار: چشم
خدمتکار رفت منم رفتم داخل و در و بستم رفتم طبقه بالا و در اتاقش و زدم و که گفت بیا تو در و باز کردم و رفتم داخل تا من و دید با تعجب نگاهم کرد (حتما میگید چرا تعجب کرد چون جونگکوک نه بهش زنگ زد و نه پیام داد جواب تماساش و هم نمیداد چون دنبال ات هست و کار های باندش)
لیا:. دا... داداش
جونگکوک: سلام
اومد و پرید بغل
لیا: یااا داداشی چرا زنگ نزدی؟ جواب پیام هام و تماسام و هم نمیدادی؟
منم بغلش کردم
جونگکوک: ببخشید لیا... خودت که میدونی سرم شلوغه
از بغلم جدا شد و روبه روم وایساد
لیا: هنوز پیداش نکردی
جونگکوک: نه... نیستش الان 6 ساله دنبالشم چطور نتونستم پیداش کنم
لیا: داداش نگران نباش پیداش میشه
جونگکوک: هوم
لیا: راستی تهیونگ رفته کجا؟
جونگکوک: فرانسه
لیا: آها
یکم پیش لیا موندم و اومد خونه راستش کاری ندارم بعد رفتن ات انجام بدم همش خونم دور کارم... تصمیم گرفتم زنگ بزنم به کسی که برای پیدا کردن ات استخدام کردم زنگ بزنم و بپرسم چی شد
زنگ زدم بهش بعد چند بوق جواب داد
جونگکوک: الو
(بچه ها من مینویسم پسره)
پسره: بله رئیس
جونگکوک: چی شد(سرد)
پسره: نتونستم پیدا کنم هنوز
جونگکوک، وقتشه خودم دست به کار شم(سرد)
قطع کردم از فردا شروع میکنم
ات ویو
جیا و تهیونگ داشتن با عروسکای جیا بازی میکردن هرچی به تهیونگ گفتم استراحت کنه نرفت اما وسط بازی با جیا گوشیش زنگ خورد و با دیدن اسمش رفت و دوباره اومد...به من چه اصلا.. منم تو این فاصله که اونا بازی میکردم شام و آماده کردم و میز و چیدم
ات: بیاید شام
تهیونگ: بدو بریم
اومدن نشستن رو میز و شروع کردن منم شروع کردم
تهیونگ: مثل همیشه خوشمزه
ات:(خنده)
جیا: مامان.. مامان... عمو یهم قول داد برام یه عروسک قشنگ میگیره
بفرمایید
‹☆part_⁴☆›
تهیونگ:چون این سوال و ازم هیچ وقت نپرسیدی
جونگکوک: هوم بای(سرد)
تهیونگ: بای
خب راستش من با تهیونگ صمیمی ترم ولی من بعد از رفتن ات با همه سرد شدم کارم تموم شده بود پس بلند شدم و رفتم لباس پوشیدم موهام و مرتب کردم و رفتم سوار ماشین شدم زفتم که به لیا سر بزنم چند ماهی میشه ندیدمش به هر حال خواهرمه
چند دقیقه بعد
رسیدم پیاده شدم و در زدم یکم بعد خدمتکار در و باز کرد
خدمتکار: خوش آمدید آقا
جونگکوک: هوم...خواهرم کجاست(سرد)
خدمتکار: داخل اتاق خودشون هستن
جونگکوک: هوم.. برو(سرد)
خدومتکار: چشم
خدمتکار رفت منم رفتم داخل و در و بستم رفتم طبقه بالا و در اتاقش و زدم و که گفت بیا تو در و باز کردم و رفتم داخل تا من و دید با تعجب نگاهم کرد (حتما میگید چرا تعجب کرد چون جونگکوک نه بهش زنگ زد و نه پیام داد جواب تماساش و هم نمیداد چون دنبال ات هست و کار های باندش)
لیا:. دا... داداش
جونگکوک: سلام
اومد و پرید بغل
لیا: یااا داداشی چرا زنگ نزدی؟ جواب پیام هام و تماسام و هم نمیدادی؟
منم بغلش کردم
جونگکوک: ببخشید لیا... خودت که میدونی سرم شلوغه
از بغلم جدا شد و روبه روم وایساد
لیا: هنوز پیداش نکردی
جونگکوک: نه... نیستش الان 6 ساله دنبالشم چطور نتونستم پیداش کنم
لیا: داداش نگران نباش پیداش میشه
جونگکوک: هوم
لیا: راستی تهیونگ رفته کجا؟
جونگکوک: فرانسه
لیا: آها
یکم پیش لیا موندم و اومد خونه راستش کاری ندارم بعد رفتن ات انجام بدم همش خونم دور کارم... تصمیم گرفتم زنگ بزنم به کسی که برای پیدا کردن ات استخدام کردم زنگ بزنم و بپرسم چی شد
زنگ زدم بهش بعد چند بوق جواب داد
جونگکوک: الو
(بچه ها من مینویسم پسره)
پسره: بله رئیس
جونگکوک: چی شد(سرد)
پسره: نتونستم پیدا کنم هنوز
جونگکوک، وقتشه خودم دست به کار شم(سرد)
قطع کردم از فردا شروع میکنم
ات ویو
جیا و تهیونگ داشتن با عروسکای جیا بازی میکردن هرچی به تهیونگ گفتم استراحت کنه نرفت اما وسط بازی با جیا گوشیش زنگ خورد و با دیدن اسمش رفت و دوباره اومد...به من چه اصلا.. منم تو این فاصله که اونا بازی میکردم شام و آماده کردم و میز و چیدم
ات: بیاید شام
تهیونگ: بدو بریم
اومدن نشستن رو میز و شروع کردن منم شروع کردم
تهیونگ: مثل همیشه خوشمزه
ات:(خنده)
جیا: مامان.. مامان... عمو یهم قول داد برام یه عروسک قشنگ میگیره
بفرمایید
۱۶.۵k
۲۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.