پارت = ۸۸
تقاص دوستی
۱هفته گذشته بود و کاملا حوصلم از تو خونه موندن سر رفته بود ، یه روند تکراری رو پیش میبردم .
تو اشپزخونه به مینهو خیره شده بودم که تلاش برای برقراری تعادل ۳ تا نمکدون رو هم رو داشت .
بعد از چند دقیقه تلاش بالاخره تونست دقیق رو هم قرارشون بده بدون اینکه بهشون دست بزنه دستاشو برد عقب و با ذوق بهم نگاه کرد .
&تونستمممممم.(بلند )
با لبخند بهش نگاه کردم و دستمو بردم جلو تا بزنیم قدش ، همون لحظه بود که اِما وارد شد .
^مینهو بهت چی گفتم ، نمکدونارو رو هم نزار ، میوفته.
و اومد سمت میز و نمکدونارو از رو هم برداشت و در یه راستا چیدشون .
&مامان کلی زحمت کشیدم تا درست وایساد ، چرا خرابش کردی .
اِما جواب نداد و فقط به سمت ظرفشویی حرکت کرد .
برگشتم سمت مینهو و قیافهی عبوسشو دیدم .
اروم طوری که فقط خودش بشنوه گفتم .
+گوش نکن بهش دوباره بچین ببینم میتونی ۴ تاشو رو هم بزاری .(خیلی اروم)
در اخر هم چشمکی زدم و اونم مشغول رو هم سوار کردن نمکدونا شد .
برگشتم سمت اِما و با کسلی گفتم .
+حوصلم سر رفته ، از بس فقط تو خونه بودم دارم دق میکنم .
یه لیوان اب از شیر ریخت و برگشت سمتم.
^خب چیکارت کنم ؟(خنثی)
لبخند شیطانی گوشه لبم نقش بست .
+ببین میتونیم چند دقیقه ، فقط چند دقیقه بریم بیرون ...
هنوز کامل حرفمو نزده بودم که سریع جواب داد .
^بهش فکر هم نکن ، میدونی که نمیزاره .
+خب باهاش حرف بزنین .
^حرف تورو گوش نمیده انتظار داری حرف مارو بشنوه.
از سرجام بلند شدم و با حالت خواهش وار گفتم .
+ببین چند ساله دوستیم یه کار برای رفیقت بکن دیگه ، به جیمین بگو بهش بگه .
اِما با کلافگی دستی به موهاش کشید و جواب نداد ، منم از خدا خواسته جواب ندادنشو به حساب نظر مثبت تلقی کردم .
۲ ساعت بعد
من و اِما دقیقا جلوی جیمین نشسته بودیم ، دستمو حلقه کرده بودم و چشامو کوچیک کرده بودم . اِما یکی از دستاشو رو میز گذاشته بود و با جدیت به جیمین خیره بود . جیمین دست به سینه به هر دومون چشم دوخته بود .
چند ثانیه بود که همینطوری بهش خیره بودیم ، یهو با خنده تمسخر امیزی صورتشو به سمت پنجره کج کرد و گفت .
÷انگار تو معامله های موادیم ، خیلی تو نقشتون فرو رفتین ، چیکار دارین منو اوردین اینجا تا فردا وقت ندارم .
اِما خودشو به سمت جلو خم کرد و گفت .
^یه تلفن باید بزنی همین .
÷به کی ؟
^جونگ کوک .
بدون اینکه حالت صورت جیمین تغییر کنه گفت .
÷چرا خودتون زنگ نمیزنین .
^چون حرفمونو گوش نمیکنه .
÷بعد فکر میکنین به حرف من گوش میکنه .
ادامه دارد....
۱هفته گذشته بود و کاملا حوصلم از تو خونه موندن سر رفته بود ، یه روند تکراری رو پیش میبردم .
تو اشپزخونه به مینهو خیره شده بودم که تلاش برای برقراری تعادل ۳ تا نمکدون رو هم رو داشت .
بعد از چند دقیقه تلاش بالاخره تونست دقیق رو هم قرارشون بده بدون اینکه بهشون دست بزنه دستاشو برد عقب و با ذوق بهم نگاه کرد .
&تونستمممممم.(بلند )
با لبخند بهش نگاه کردم و دستمو بردم جلو تا بزنیم قدش ، همون لحظه بود که اِما وارد شد .
^مینهو بهت چی گفتم ، نمکدونارو رو هم نزار ، میوفته.
و اومد سمت میز و نمکدونارو از رو هم برداشت و در یه راستا چیدشون .
&مامان کلی زحمت کشیدم تا درست وایساد ، چرا خرابش کردی .
اِما جواب نداد و فقط به سمت ظرفشویی حرکت کرد .
برگشتم سمت مینهو و قیافهی عبوسشو دیدم .
اروم طوری که فقط خودش بشنوه گفتم .
+گوش نکن بهش دوباره بچین ببینم میتونی ۴ تاشو رو هم بزاری .(خیلی اروم)
در اخر هم چشمکی زدم و اونم مشغول رو هم سوار کردن نمکدونا شد .
برگشتم سمت اِما و با کسلی گفتم .
+حوصلم سر رفته ، از بس فقط تو خونه بودم دارم دق میکنم .
یه لیوان اب از شیر ریخت و برگشت سمتم.
^خب چیکارت کنم ؟(خنثی)
لبخند شیطانی گوشه لبم نقش بست .
+ببین میتونیم چند دقیقه ، فقط چند دقیقه بریم بیرون ...
هنوز کامل حرفمو نزده بودم که سریع جواب داد .
^بهش فکر هم نکن ، میدونی که نمیزاره .
+خب باهاش حرف بزنین .
^حرف تورو گوش نمیده انتظار داری حرف مارو بشنوه.
از سرجام بلند شدم و با حالت خواهش وار گفتم .
+ببین چند ساله دوستیم یه کار برای رفیقت بکن دیگه ، به جیمین بگو بهش بگه .
اِما با کلافگی دستی به موهاش کشید و جواب نداد ، منم از خدا خواسته جواب ندادنشو به حساب نظر مثبت تلقی کردم .
۲ ساعت بعد
من و اِما دقیقا جلوی جیمین نشسته بودیم ، دستمو حلقه کرده بودم و چشامو کوچیک کرده بودم . اِما یکی از دستاشو رو میز گذاشته بود و با جدیت به جیمین خیره بود . جیمین دست به سینه به هر دومون چشم دوخته بود .
چند ثانیه بود که همینطوری بهش خیره بودیم ، یهو با خنده تمسخر امیزی صورتشو به سمت پنجره کج کرد و گفت .
÷انگار تو معامله های موادیم ، خیلی تو نقشتون فرو رفتین ، چیکار دارین منو اوردین اینجا تا فردا وقت ندارم .
اِما خودشو به سمت جلو خم کرد و گفت .
^یه تلفن باید بزنی همین .
÷به کی ؟
^جونگ کوک .
بدون اینکه حالت صورت جیمین تغییر کنه گفت .
÷چرا خودتون زنگ نمیزنین .
^چون حرفمونو گوش نمیکنه .
÷بعد فکر میکنین به حرف من گوش میکنه .
ادامه دارد....
۲.۱k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.