چند پارتی جونگکوک
وقتی نمیدونه حامله ای......
Part 1
جانگ کوک *
ا/ت ویو :
اصلا حواسش بهم نبود
مثلا میخواستم امشب بهش بگم باردارم
ولی گفت شرکت به مهمونی داره باید منم برم
و بزور منم با خودش آورد
اصلا حواسش نبود که منی هم وجود دارم
مشغول حرف زدن و خندیدن با اون دختره بود
و هی دختره خودشو میمالید بهش
جونگ کوک هم دستشو دور کمر اون حلقه کرده بود
درسته دعوا کرده بودیم ولی دست من نبود که بچه دار نمیشدم
الان هم که حاملم ، حتی براش مهم نیست که بزاره بهش بگم
تصمیم گرفتم فردا بهش بگم جدا شیم
بدون توجه بهش کیفمو برداشتم
و از سالن خارج شدم
اصلا برام مهم نبود که میخوان چی راجبم بگن
سوا تاکسی شدم و تصمیم گرفتم برم جایی که کوک بلد نبود
آدرس خونه ی جنگلیم رو دادم
که هیچ کس به جز من جاشو بلد نبود
فردا هم توی پیام به کوک میگم که جدا شیم
اینطوری منم راحت میشم
اون دوسم نداره چون تا الان بچه دار نمیشدم
ولی دیگه دیره از دستم داده و بدست اوردنم هم کار سختیه
رفتم توی اتاقم و رو تخت لم دادم
گوشیمو ورداشتم تا برای فردا آلارم بزارم
که متوجه پیامی که از یه ناشناس به گوشیم اومده بود شدم پیامو باز کردم
و چیزی که نباید میدیدم رو دیدم اروم اشکام اوومد پایین
حالم بد شد گوشیرو پرت کردم و تصمیم برای جدا شدن قطعی شد
خوابیدم و فردا شد ....
ا/ت ویو :
پاشدم ولی اینقد گریه کرده بودم که چشمام خون بود
گوشیو باز کردم و متوجه پیام های زیاد تماس و... شدم
همشون از کسی به نام *مرد زندگیم* بود
تنها راه این بود که رابطه رو توی یه پیام تموم کنم
رفتم توی پیویش و شروع به تایپ با دستای لرزون کردم
پیام :
جئون جانگ کوک رابطه ی ما همینجا تموم شد
بهتره بری با همون دختره که دیشب باهاش حال کردی بمونی
و خواستم فقط یه چیز رو بدونی این که
*لذت پدر شدن رو ازت میگیرم*
محضر آماده باش ساعت ۷
پیامو سند کردم که به ثانیه نکشید سین کرد
بلاکش کردم و گوشیرو پرت کردم رو تخت
تصمیم گرفتم برم حموم
و مدتی بعد دوباره ازداوج میکنم تا بچم بی پدر نباشه
کوک ویو :
با پیامی که بهم داد تموم شدم
حس کردم مردم
من از دستش دادم
اون .. اون برای همین میخواست باهام حرف بزنه
باردار بود
تموم شدم
دیگه نمیتونم ا/ت و بچم رو داشته باشم
دیشب توی لیوان قرص تحریک کننده ریخته بودن و ازم فیلم گرفتن تا از ا/ت جدا شم
اون دختره ی هرزه
گفت میخواد ازم طلاق بگیره؟
ا/ت ویو:
جلوی محضر منتظرش بودم
و بالخره دیدم ماشینش پارک شد و پیاده شد
بدون حرفی سمت داخل رفتم
دنبالم میومد و اسمم رو صدا میزد ولی توجهی نمیکردم...
Part 1
جانگ کوک *
ا/ت ویو :
اصلا حواسش بهم نبود
مثلا میخواستم امشب بهش بگم باردارم
ولی گفت شرکت به مهمونی داره باید منم برم
و بزور منم با خودش آورد
اصلا حواسش نبود که منی هم وجود دارم
مشغول حرف زدن و خندیدن با اون دختره بود
و هی دختره خودشو میمالید بهش
جونگ کوک هم دستشو دور کمر اون حلقه کرده بود
درسته دعوا کرده بودیم ولی دست من نبود که بچه دار نمیشدم
الان هم که حاملم ، حتی براش مهم نیست که بزاره بهش بگم
تصمیم گرفتم فردا بهش بگم جدا شیم
بدون توجه بهش کیفمو برداشتم
و از سالن خارج شدم
اصلا برام مهم نبود که میخوان چی راجبم بگن
سوا تاکسی شدم و تصمیم گرفتم برم جایی که کوک بلد نبود
آدرس خونه ی جنگلیم رو دادم
که هیچ کس به جز من جاشو بلد نبود
فردا هم توی پیام به کوک میگم که جدا شیم
اینطوری منم راحت میشم
اون دوسم نداره چون تا الان بچه دار نمیشدم
ولی دیگه دیره از دستم داده و بدست اوردنم هم کار سختیه
رفتم توی اتاقم و رو تخت لم دادم
گوشیمو ورداشتم تا برای فردا آلارم بزارم
که متوجه پیامی که از یه ناشناس به گوشیم اومده بود شدم پیامو باز کردم
و چیزی که نباید میدیدم رو دیدم اروم اشکام اوومد پایین
حالم بد شد گوشیرو پرت کردم و تصمیم برای جدا شدن قطعی شد
خوابیدم و فردا شد ....
ا/ت ویو :
پاشدم ولی اینقد گریه کرده بودم که چشمام خون بود
گوشیو باز کردم و متوجه پیام های زیاد تماس و... شدم
همشون از کسی به نام *مرد زندگیم* بود
تنها راه این بود که رابطه رو توی یه پیام تموم کنم
رفتم توی پیویش و شروع به تایپ با دستای لرزون کردم
پیام :
جئون جانگ کوک رابطه ی ما همینجا تموم شد
بهتره بری با همون دختره که دیشب باهاش حال کردی بمونی
و خواستم فقط یه چیز رو بدونی این که
*لذت پدر شدن رو ازت میگیرم*
محضر آماده باش ساعت ۷
پیامو سند کردم که به ثانیه نکشید سین کرد
بلاکش کردم و گوشیرو پرت کردم رو تخت
تصمیم گرفتم برم حموم
و مدتی بعد دوباره ازداوج میکنم تا بچم بی پدر نباشه
کوک ویو :
با پیامی که بهم داد تموم شدم
حس کردم مردم
من از دستش دادم
اون .. اون برای همین میخواست باهام حرف بزنه
باردار بود
تموم شدم
دیگه نمیتونم ا/ت و بچم رو داشته باشم
دیشب توی لیوان قرص تحریک کننده ریخته بودن و ازم فیلم گرفتن تا از ا/ت جدا شم
اون دختره ی هرزه
گفت میخواد ازم طلاق بگیره؟
ا/ت ویو:
جلوی محضر منتظرش بودم
و بالخره دیدم ماشینش پارک شد و پیاده شد
بدون حرفی سمت داخل رفتم
دنبالم میومد و اسمم رو صدا میزد ولی توجهی نمیکردم...
۱۶۷.۸k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.