چه غوغایی افتاده تو خیمه ها
چه غوغایی افتاده تو خیمه ها
با دست خودش داره فرزندشو
سکینه داره اشک میریزه و
رقیه گرفته کمربندشو...
داره میره تا اینکه دریا بشه
شاید مشکل تشنگی وا بشه
داره میره تا پر کنه دشت رو
از اسم علی...اربا اربا بشه
زد از میمنه بر دل میسره
همه میگن انگار پیغمبره
چقد نیزه در نیزه تیرش زدند
تا فهمیدن اسمش علی اکبره
توون داشت بجنگه هنوزم ولی
گرفت خون جلو چشمای مرکبو
علی در علی شد همه کربلا
گرفتن امید دل زینب و...
تا رفتی تو میدون میگفتن همه
چقد مثل و مانند پیغمبری
به هرجا نیگا میکنم هستی و
حالا از گذشته تو اکبرتری...
نکش پاتو رو خاک سخته برام
چرا دست بابا رو پس می زنی
بازم کوچه در کوچه شد کربلا
داری مثل زهرا نفس می زنی
گرفته در آغوش زینب منو
تا شاید کمی دردم و کم کنه
بگید تا داداشم ابالفضل بیاد
فقط اون میتونه بلندم کنه...
رو لبهای دشمن پر از شادیه
توی خیمه ها شیون و زاریه
بگید تا جوونا بیان اکبر و
آخه بردنش کار دشواریه
با دست خودش داره فرزندشو
سکینه داره اشک میریزه و
رقیه گرفته کمربندشو...
داره میره تا اینکه دریا بشه
شاید مشکل تشنگی وا بشه
داره میره تا پر کنه دشت رو
از اسم علی...اربا اربا بشه
زد از میمنه بر دل میسره
همه میگن انگار پیغمبره
چقد نیزه در نیزه تیرش زدند
تا فهمیدن اسمش علی اکبره
توون داشت بجنگه هنوزم ولی
گرفت خون جلو چشمای مرکبو
علی در علی شد همه کربلا
گرفتن امید دل زینب و...
تا رفتی تو میدون میگفتن همه
چقد مثل و مانند پیغمبری
به هرجا نیگا میکنم هستی و
حالا از گذشته تو اکبرتری...
نکش پاتو رو خاک سخته برام
چرا دست بابا رو پس می زنی
بازم کوچه در کوچه شد کربلا
داری مثل زهرا نفس می زنی
گرفته در آغوش زینب منو
تا شاید کمی دردم و کم کنه
بگید تا داداشم ابالفضل بیاد
فقط اون میتونه بلندم کنه...
رو لبهای دشمن پر از شادیه
توی خیمه ها شیون و زاریه
بگید تا جوونا بیان اکبر و
آخه بردنش کار دشواریه
۲.۰k
۲۹ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.