ꜱᴇᴏᴜʟ ᴄʀᴏꜱꜱɪɴɢ
ꜱᴇᴏᴜʟ ᴄʀᴏꜱꜱɪɴɢ
گذرگاه سئول
پارت 𝟮
فصل 𝟭
(ویو آت )
بعد از اینکه از مدرسه بیرون اومدم خواستم به سمت خونه برم اما من همیشه حس اضافه بودن دارم خواستم از مدیر درمورد مدرسه جدیدم بپرسم اما گفتم ولش کن مهم اینکه شاید اون مدرسه از این مدرسه بهتر باشه با اینکه در موردش کنجکاو بودم ولی مگر مهمه هر جایی هم باشه بازم من همینم که هستم مگر فرقی هم میکنه کدوم مدرسه برم به سمت برج معروف رفتم اونجا تنها جاییه که میتونم با صدای بلند فریاد بزنم خیلی ها فکر میکنن دیونه هستم ولی مگر مهمه آخرش مرگه یا عشقه
آت :من دست از تلاش کردن بر نمیدارم (با داد )
آت:قول میدم (داد)
لبخندی به حرفاش زد بعد از اتمام حرفاش خسته و گشنه به خونه خالی رفت نگاهی به یونیفرم مشکی رنگش کرد و بدون هیچ حرفی دوباره به خواب عمیقی فرو رفت
(فیلیکس ویو)
بعد اینکه مدرسه تموم شد ، با راننده به سمت خونه راه افتادیم ، کل مسیر داشتم به این فکر میکردم که دختری که قراره بیاد به مدرسمون چجوریه ، اسمش چیه اصلا چیکار میکنه
همینطور که داشتم به اون فکر میکردم که با صدای راننده به خودم اومدم
راننده:رسیدیم!
فلیکس:ممنونم(لبخند)
از ماشین پیاده شدم وارد خونه شدم و رفتم پیش مامانم که تو اشپزخونه درحال اشپزی بود
فلیکس:سلام مامان(لبخند)
مامان فلیکس:اوه پسرم اومدی(لبخند)
فلیکس:اره ، بابا کجاست؟
مامان فلیکس:سرکاره
فلیکس:اها
مامان فلیکس:گشنت نیست؟
فلیکس:نه ، بچه ها غذا آورده بودن اونجا غذا خوردیم
مامان فلیکس:باشه پس برو لباساتو عوض کن
فلیکس:هوم
رفتم تو اتاقم ، لباسامو عوض کردم و روی تختم نشستم ، دوباره رفتم تو فکر این دختره
بعد از چند دقیقه فکر کردن تصمیم گرفتم با جیسونگ صحبت کنم ، اون راجب این دختره به احتمال زیاد میدونه
گوشی رو برداشتم و به جیسونگ پیام دادم
(پیام هاشون)
فلیکس:سلام
جیسونگ:سلام
جیسونگ:کاری داشتی؟
فلیکس:اره ، وقت داری؟
جیسونگ:اره وقت دارم ، بگو
فلیکس:راستش میخواستم راجب این دختره که میخواد بیاد مدرسه باهات صحبت کنم
جیسونگ:چیز زیادی ازش نمیدونم فقط میدونم اسم ا.ت ست ، مین ا.ت
فلیکس:هیچ چیز دیگه نمیدونی یعنی؟
جیسونگ:نه
فلیکس:اشکال نداره
فلیکس:فردا میبینمت ، خداحافظ
جیسونگ:خداحافظ
(پایان پیام هاشون)
بعد اینکه خداحافظی کردم باهاش گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم کنار این دختره ا.ت خیلی دهنمو درگیر کرده بود
اما نمیدونم چرا تصمیم گرفتم بخاطر اینکه ذهنمو آروم کنم برم پیاده روی ، برای همین رفتم بیرون (بعد از سه ساعت پیاده روی)
دیگه تصمیم گرفتم برم خونه که بخوابم ، گشنم نبود زیاد
(رسید خونه)
وقتی رسیدم خونه رفتم تو اتاقم در رو بستم و دوباره روی تختم ولو شدم که بعد از کمی فکر کردن از خستگی زیاد خوابم برد
گذرگاه سئول
پارت 𝟮
فصل 𝟭
(ویو آت )
بعد از اینکه از مدرسه بیرون اومدم خواستم به سمت خونه برم اما من همیشه حس اضافه بودن دارم خواستم از مدیر درمورد مدرسه جدیدم بپرسم اما گفتم ولش کن مهم اینکه شاید اون مدرسه از این مدرسه بهتر باشه با اینکه در موردش کنجکاو بودم ولی مگر مهمه هر جایی هم باشه بازم من همینم که هستم مگر فرقی هم میکنه کدوم مدرسه برم به سمت برج معروف رفتم اونجا تنها جاییه که میتونم با صدای بلند فریاد بزنم خیلی ها فکر میکنن دیونه هستم ولی مگر مهمه آخرش مرگه یا عشقه
آت :من دست از تلاش کردن بر نمیدارم (با داد )
آت:قول میدم (داد)
لبخندی به حرفاش زد بعد از اتمام حرفاش خسته و گشنه به خونه خالی رفت نگاهی به یونیفرم مشکی رنگش کرد و بدون هیچ حرفی دوباره به خواب عمیقی فرو رفت
(فیلیکس ویو)
بعد اینکه مدرسه تموم شد ، با راننده به سمت خونه راه افتادیم ، کل مسیر داشتم به این فکر میکردم که دختری که قراره بیاد به مدرسمون چجوریه ، اسمش چیه اصلا چیکار میکنه
همینطور که داشتم به اون فکر میکردم که با صدای راننده به خودم اومدم
راننده:رسیدیم!
فلیکس:ممنونم(لبخند)
از ماشین پیاده شدم وارد خونه شدم و رفتم پیش مامانم که تو اشپزخونه درحال اشپزی بود
فلیکس:سلام مامان(لبخند)
مامان فلیکس:اوه پسرم اومدی(لبخند)
فلیکس:اره ، بابا کجاست؟
مامان فلیکس:سرکاره
فلیکس:اها
مامان فلیکس:گشنت نیست؟
فلیکس:نه ، بچه ها غذا آورده بودن اونجا غذا خوردیم
مامان فلیکس:باشه پس برو لباساتو عوض کن
فلیکس:هوم
رفتم تو اتاقم ، لباسامو عوض کردم و روی تختم نشستم ، دوباره رفتم تو فکر این دختره
بعد از چند دقیقه فکر کردن تصمیم گرفتم با جیسونگ صحبت کنم ، اون راجب این دختره به احتمال زیاد میدونه
گوشی رو برداشتم و به جیسونگ پیام دادم
(پیام هاشون)
فلیکس:سلام
جیسونگ:سلام
جیسونگ:کاری داشتی؟
فلیکس:اره ، وقت داری؟
جیسونگ:اره وقت دارم ، بگو
فلیکس:راستش میخواستم راجب این دختره که میخواد بیاد مدرسه باهات صحبت کنم
جیسونگ:چیز زیادی ازش نمیدونم فقط میدونم اسم ا.ت ست ، مین ا.ت
فلیکس:هیچ چیز دیگه نمیدونی یعنی؟
جیسونگ:نه
فلیکس:اشکال نداره
فلیکس:فردا میبینمت ، خداحافظ
جیسونگ:خداحافظ
(پایان پیام هاشون)
بعد اینکه خداحافظی کردم باهاش گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم کنار این دختره ا.ت خیلی دهنمو درگیر کرده بود
اما نمیدونم چرا تصمیم گرفتم بخاطر اینکه ذهنمو آروم کنم برم پیاده روی ، برای همین رفتم بیرون (بعد از سه ساعت پیاده روی)
دیگه تصمیم گرفتم برم خونه که بخوابم ، گشنم نبود زیاد
(رسید خونه)
وقتی رسیدم خونه رفتم تو اتاقم در رو بستم و دوباره روی تختم ولو شدم که بعد از کمی فکر کردن از خستگی زیاد خوابم برد
۳.۶k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.