my dumb cousin " pt ⁵ "
پسرعموی خنگ من🐛🔫
پارت پنجم:)
"ساعت و نگاه کردم دیدم ساعت ۲..شت.
برم سریع آماده بشم؛
یه کراپ سفید ساده پوشیدم پایینشم ی شلوارک جین سیاه
یه سویشرت برداشتم و گزاشتمش روی تخت
رفتم جلو میز آرایشیم
موهای بلندم و از بالا بستم
یه خط چشم گربه ای کشیدم
و یه تینت قرمز به لبم زدم و سویشرت و از رو تخت برداشتم و پوشیدمش
گوشیمو برداشتم و از اتاق خارج شدم که یهو جونگکوک جلوم سبز شد":
یاااا تو کلا کارت ترسوندن بقیهس؟
کوک:آره..حالا بگو ببینم کجا داری میری؟
ا.ت:برای بار هزارم..به..تو..چههههههه
کوک:یواش بابا گوشامو کرد کردییی
ا.ت:حالا برو کنار میخوام رد بشم
کوک:اگه نرم چی میشه کوچولو؛
ا.ت:از اون طرف میرم
کوک:منطقی بود....
"از کنارش رد شدم و از پله ها رفتم پایین که مامانم اومد جلوم..خدایا این چه زندگیههه":
عه...مامانجون چیزی شده؟
م.ت:عهه نع بابا هیونجین زنگ زده میگه که بهت بگم گوشیتو جواب بدی
ا.ت:آها اوکی
م.ت:جایی میخواید برین؟
ا.ت:آره کلا با بچه ها میخوایم بریم بیرون
م.ت:باشه خوش بگذره
ا.ت:مرسیبب
"مامان وبغل کردم و رفتم بیرون که یکدفعه از بالا یه چیزی ریخت روم..اصلا نمیتونستم درست جایی رو ببینم دستامو آوردم جلو صورتم که دیدم دستام آبی شده":
(جیغغغغغغغغ)
"صدای خنده های یه نفر میومد..
سرم و بردم بالا که دیدم جونگکوک بود دستشم یه سطل نسبتا بزرگ بود..آیشش عو.ضی روم رنگ ریختههه":
میکشمتتتتتتتت
__________________________________
شکممم✅️
___________________________________
@takook_jxv
#فیک #فیک_جونگکوک
#جونگکوک #جئون_جونگکوک #کوکی
پارت پنجم:)
"ساعت و نگاه کردم دیدم ساعت ۲..شت.
برم سریع آماده بشم؛
یه کراپ سفید ساده پوشیدم پایینشم ی شلوارک جین سیاه
یه سویشرت برداشتم و گزاشتمش روی تخت
رفتم جلو میز آرایشیم
موهای بلندم و از بالا بستم
یه خط چشم گربه ای کشیدم
و یه تینت قرمز به لبم زدم و سویشرت و از رو تخت برداشتم و پوشیدمش
گوشیمو برداشتم و از اتاق خارج شدم که یهو جونگکوک جلوم سبز شد":
یاااا تو کلا کارت ترسوندن بقیهس؟
کوک:آره..حالا بگو ببینم کجا داری میری؟
ا.ت:برای بار هزارم..به..تو..چههههههه
کوک:یواش بابا گوشامو کرد کردییی
ا.ت:حالا برو کنار میخوام رد بشم
کوک:اگه نرم چی میشه کوچولو؛
ا.ت:از اون طرف میرم
کوک:منطقی بود....
"از کنارش رد شدم و از پله ها رفتم پایین که مامانم اومد جلوم..خدایا این چه زندگیههه":
عه...مامانجون چیزی شده؟
م.ت:عهه نع بابا هیونجین زنگ زده میگه که بهت بگم گوشیتو جواب بدی
ا.ت:آها اوکی
م.ت:جایی میخواید برین؟
ا.ت:آره کلا با بچه ها میخوایم بریم بیرون
م.ت:باشه خوش بگذره
ا.ت:مرسیبب
"مامان وبغل کردم و رفتم بیرون که یکدفعه از بالا یه چیزی ریخت روم..اصلا نمیتونستم درست جایی رو ببینم دستامو آوردم جلو صورتم که دیدم دستام آبی شده":
(جیغغغغغغغغ)
"صدای خنده های یه نفر میومد..
سرم و بردم بالا که دیدم جونگکوک بود دستشم یه سطل نسبتا بزرگ بود..آیشش عو.ضی روم رنگ ریختههه":
میکشمتتتتتتتت
__________________________________
شکممم✅️
___________________________________
@takook_jxv
#فیک #فیک_جونگکوک
#جونگکوک #جئون_جونگکوک #کوکی
۱۴.۸k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.