فیک جیمین ( زندگی من) پارت 14
از زبان ا/ت :
صبح ساعت 7 بیدار شدم و لباس دکمه داره سیاهمو و با شلوار جین مشکی.
بابام تا جلو در باهام اومد زنگ زدم به جیمین. گفتم : جیمین کی میای منتظرم.
بابام پرسید : مگه لانا نمیاد دنبالت.
گفتم : اون دیگه ازدواج کرده لانا هم جیمینو فرستاده.
گفت : که اینطور.
بعد جیمین اومد و در زد. رفتم سوار ماشینش شدم و رفتیم سمت شرکت.
( نیم ساعت بعد )
لانا اومد و گفت : امروز جلسه داریم .
گفتم : الان!!
گفت : اره
بعد باهاش رفتم سر جلسه. وقتی جلسه شروع شد همه حرفاشونو زدن تا اینکه جیمین در گوش تهیونگ یچی گفت و تهیونگ پاشید گفت : خانم ا/ت لطفا با من بیاین.
رفتم باهاش بهم گفت : بیا این کلید خونه من و لاناعه برو اونجا روی میز یه سری مدارک یادم رفت بیارم لطفا برام بیار ( خیلی مشکوکه)
منم گفتم باشه و رفتم.
(1 ساعت بعد)
وقتی برگشتم شرکت همه چراغا خواموش بود و جایی رو نمی دیده تا یه قدم برداشتم یهو چراغا روشت شد.
درو بورم رو شمع گذاشته بودن و دور شرکت جمع شده بودن. لانا تهیونگ اومدن جلوم و گفتن : سوپرایز.
بعد جیمین اومد جلوم زانو زد..... گفتم : اه چی کار می کنی.
یه جعبه کوچولو دستش بود اونو باز کرد توش یه انگشتر بود و بهم گفت : ا/ت با من ازدواج می کنی؟
حتی مامان بابامم اونجا بودن.
داشت گریم می گرفت دستمو گذاشتم رو صورتم جوری که چشام فقت معلوم باشه و گفتم : ب...... بله
همه دست زدم جیغ زدن جیمین هم انگشتر رو دستم کرد. بعدش بغلم کرد.
( 1 هفته بعد)
از زبان ا/ت :
امروز روز عروسیمه خیلی خوشحالم لباس عروس و همه چی اماده جیمین و تهیونگم داشتن تالار رو اماده میکردن لاناهم پیش من بود.
بعد چند دقیقه رفتیم سر مراسم.
۰۰۰۰۰۰۰
صبح ساعت 7 بیدار شدم و لباس دکمه داره سیاهمو و با شلوار جین مشکی.
بابام تا جلو در باهام اومد زنگ زدم به جیمین. گفتم : جیمین کی میای منتظرم.
بابام پرسید : مگه لانا نمیاد دنبالت.
گفتم : اون دیگه ازدواج کرده لانا هم جیمینو فرستاده.
گفت : که اینطور.
بعد جیمین اومد و در زد. رفتم سوار ماشینش شدم و رفتیم سمت شرکت.
( نیم ساعت بعد )
لانا اومد و گفت : امروز جلسه داریم .
گفتم : الان!!
گفت : اره
بعد باهاش رفتم سر جلسه. وقتی جلسه شروع شد همه حرفاشونو زدن تا اینکه جیمین در گوش تهیونگ یچی گفت و تهیونگ پاشید گفت : خانم ا/ت لطفا با من بیاین.
رفتم باهاش بهم گفت : بیا این کلید خونه من و لاناعه برو اونجا روی میز یه سری مدارک یادم رفت بیارم لطفا برام بیار ( خیلی مشکوکه)
منم گفتم باشه و رفتم.
(1 ساعت بعد)
وقتی برگشتم شرکت همه چراغا خواموش بود و جایی رو نمی دیده تا یه قدم برداشتم یهو چراغا روشت شد.
درو بورم رو شمع گذاشته بودن و دور شرکت جمع شده بودن. لانا تهیونگ اومدن جلوم و گفتن : سوپرایز.
بعد جیمین اومد جلوم زانو زد..... گفتم : اه چی کار می کنی.
یه جعبه کوچولو دستش بود اونو باز کرد توش یه انگشتر بود و بهم گفت : ا/ت با من ازدواج می کنی؟
حتی مامان بابامم اونجا بودن.
داشت گریم می گرفت دستمو گذاشتم رو صورتم جوری که چشام فقت معلوم باشه و گفتم : ب...... بله
همه دست زدم جیغ زدن جیمین هم انگشتر رو دستم کرد. بعدش بغلم کرد.
( 1 هفته بعد)
از زبان ا/ت :
امروز روز عروسیمه خیلی خوشحالم لباس عروس و همه چی اماده جیمین و تهیونگم داشتن تالار رو اماده میکردن لاناهم پیش من بود.
بعد چند دقیقه رفتیم سر مراسم.
۰۰۰۰۰۰۰
۹.۱k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱