فیک:ساسنگ فن من پارت۸۴
نمیتونستم زمانیکه شماره اش رو بهم داده, اونقدر بی ادب بنظر برسم و هیچ
پیامی بهش ندم.
"ممنونم جونگ کوک"
اون عوضی چطوره؟ :((("
حالت خوبه؟
"
با خوندن لفظ عوضی لبهام کش اومدن. . . بجز من انگار افراد دیگه ای هم
بودن که به عوضی بودن اون پسر پی برده بودن.
ما خوبیم. . . تو چطوری هیونگ؟"
"
بالفاصله جواب پیامم داده شد.
"
منم خوبم. . . البته اگرکاری رو برام انجام بدی خییل بهترم میشم
"
با تعجب پیامش رو خوندم.
من چه کاری میتونستم انجام بدم که باعث بشه حالش بهتر بشه؟
"چه کاری هیونگ؟ فقط بهم بگو"
"اینجا نمیتونم بگم. . . نظرت چیه که فردا همدیگه رو ببینیم؟"
"فردا نمیتونم هیونگ. . . نظرت در مورد پس فردا چیه؟"
"
"عالیه. . . ممنونم جونگکوک. . . یه روزی برات جبرانش میکنم
گردنم رو کج کردم و به تهیونگ که درحال صحبت با جین بود, نگاه کردم.
امیدوار بودم چیزی از مالقات من با رقیبش نفهمه!
روی تخت غلتی زدم و بالشتم رو بغل گرفتم.
هر آن منتظر بودم تا جونگ کوک داخل اتاق بپره و بخواد فانتزی
همیشگیش که شامل خوابیدن کنار من بود رو اجرا کنه اما تنها چیزی که
نصیبم میشد, افتادن نگاهم به آسمون نیمه ابری و تاریک از پشت پنجره
بود.
برام اصال مهم نبود. . . صد البته که اینطوری خیلی بهتر و راحت تر
میخوابیدم. . . بدون وجود هیچ مزاحمی.
برای هزارمین با غلتی زدم و اینبار در حالت دیگه ای روی تخت دراز
کشیدم.
تو خونه ی آقای جئون, روی اون تخت یک نفره با وجود بچه کوآالیی که
بهم چسبیده بود, بیشتر احساس راحتی میکردم تا روی این تخت دونفره ی
بزرگ و نرم.
آهی کشیدم و دستم رو روی چشم هام گذاشتم
اما همچنان مغزم برای به خواب رفتن مقاومت نشون میداد.
روی تخت نشستم و چونه ام رو روی بالشت سفیدم قرار دادم.
شاید بهتر بود به جونگ کوک سر میزدم. . . ممکن بود که خجالت بکشه و
برای همین اینجا نیاد!!
به آرومی از روی تخت پایین پریدم و به سمت اتاقی که کنار اتاق خودم
بود رفتم.
در نیمه باز بود و به همین خاطر به راحتی داخل شدم.
با دیدن جونگ کوکی که به پهلو روی تخت دراز کشیده بود, جلوتر رفتم.
احتمالا اون هم مثل من نتونسته بود بخوابه.
اما با بلند شدن صدایی شبیه ناله و خر و پف از بین لبهاش همونجا ایستادم
و داخل آینه که بخاطر وجود نور کم آباژور مشخص بود, به خودم خیره
شدم.
چرا فکر میکردم این چسبنده ی متحرک نتونسته راحت بخوابه.
کمی جلوتر رفتم و کنار تخت ایستادم
موهاش آشفته و بهم ریخته شده بود و هرازگاهی آب دهنش هم روی
بازویی که روش به خواب رفته بود میریخت.
-خیلی زشته. . .
زیر لب زمزمه کردم و سعی کردم از اونجا دور بشم اما با شنیدن کلمه ای
که به آرومی از بین لبهاش فراری شد, همونجا ایستادم و به پسر به خواب
رفته نگاه کردم.
-نرو. . . نه. . .
بیدار بود یا خودش رو به خواب زده بود؟
بیشتر شبیه به این بود که در حال دیدن یک خوابه.
خواستم دوباره قدمی بردارم اما اینبار دوباره نالید.
-نرو. . .
روی تخت دراز کش شد و بجای خر و پف اینبار خرناس کشید.
مردمکم رو چرخوندم و خواستم برم اما با گرفته شدن مچ دستم, روی زمین
و کنار تختش پرت شدم
پیامی بهش ندم.
"ممنونم جونگ کوک"
اون عوضی چطوره؟ :((("
حالت خوبه؟
"
با خوندن لفظ عوضی لبهام کش اومدن. . . بجز من انگار افراد دیگه ای هم
بودن که به عوضی بودن اون پسر پی برده بودن.
ما خوبیم. . . تو چطوری هیونگ؟"
"
بالفاصله جواب پیامم داده شد.
"
منم خوبم. . . البته اگرکاری رو برام انجام بدی خییل بهترم میشم
"
با تعجب پیامش رو خوندم.
من چه کاری میتونستم انجام بدم که باعث بشه حالش بهتر بشه؟
"چه کاری هیونگ؟ فقط بهم بگو"
"اینجا نمیتونم بگم. . . نظرت چیه که فردا همدیگه رو ببینیم؟"
"فردا نمیتونم هیونگ. . . نظرت در مورد پس فردا چیه؟"
"
"عالیه. . . ممنونم جونگکوک. . . یه روزی برات جبرانش میکنم
گردنم رو کج کردم و به تهیونگ که درحال صحبت با جین بود, نگاه کردم.
امیدوار بودم چیزی از مالقات من با رقیبش نفهمه!
روی تخت غلتی زدم و بالشتم رو بغل گرفتم.
هر آن منتظر بودم تا جونگ کوک داخل اتاق بپره و بخواد فانتزی
همیشگیش که شامل خوابیدن کنار من بود رو اجرا کنه اما تنها چیزی که
نصیبم میشد, افتادن نگاهم به آسمون نیمه ابری و تاریک از پشت پنجره
بود.
برام اصال مهم نبود. . . صد البته که اینطوری خیلی بهتر و راحت تر
میخوابیدم. . . بدون وجود هیچ مزاحمی.
برای هزارمین با غلتی زدم و اینبار در حالت دیگه ای روی تخت دراز
کشیدم.
تو خونه ی آقای جئون, روی اون تخت یک نفره با وجود بچه کوآالیی که
بهم چسبیده بود, بیشتر احساس راحتی میکردم تا روی این تخت دونفره ی
بزرگ و نرم.
آهی کشیدم و دستم رو روی چشم هام گذاشتم
اما همچنان مغزم برای به خواب رفتن مقاومت نشون میداد.
روی تخت نشستم و چونه ام رو روی بالشت سفیدم قرار دادم.
شاید بهتر بود به جونگ کوک سر میزدم. . . ممکن بود که خجالت بکشه و
برای همین اینجا نیاد!!
به آرومی از روی تخت پایین پریدم و به سمت اتاقی که کنار اتاق خودم
بود رفتم.
در نیمه باز بود و به همین خاطر به راحتی داخل شدم.
با دیدن جونگ کوکی که به پهلو روی تخت دراز کشیده بود, جلوتر رفتم.
احتمالا اون هم مثل من نتونسته بود بخوابه.
اما با بلند شدن صدایی شبیه ناله و خر و پف از بین لبهاش همونجا ایستادم
و داخل آینه که بخاطر وجود نور کم آباژور مشخص بود, به خودم خیره
شدم.
چرا فکر میکردم این چسبنده ی متحرک نتونسته راحت بخوابه.
کمی جلوتر رفتم و کنار تخت ایستادم
موهاش آشفته و بهم ریخته شده بود و هرازگاهی آب دهنش هم روی
بازویی که روش به خواب رفته بود میریخت.
-خیلی زشته. . .
زیر لب زمزمه کردم و سعی کردم از اونجا دور بشم اما با شنیدن کلمه ای
که به آرومی از بین لبهاش فراری شد, همونجا ایستادم و به پسر به خواب
رفته نگاه کردم.
-نرو. . . نه. . .
بیدار بود یا خودش رو به خواب زده بود؟
بیشتر شبیه به این بود که در حال دیدن یک خوابه.
خواستم دوباره قدمی بردارم اما اینبار دوباره نالید.
-نرو. . .
روی تخت دراز کش شد و بجای خر و پف اینبار خرناس کشید.
مردمکم رو چرخوندم و خواستم برم اما با گرفته شدن مچ دستم, روی زمین
و کنار تختش پرت شدم
۲.۶k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.