پارت سیزده
ات ویو
در اتاق سئوجون رو باز کردم و رفتم داخل
ات:سئوجون
اونو تو بغل یکی دیدم حال بهم زن
جون:ات تو
ات:مزاحم نمیشم
اینو گفتم و رفتم بیرون
سئوجون
ات نباید میدید بلند شدم لباس پوشیدم و رفتم دنبالش
جون:ات وایسا
ات:چیه ها چیه
جون:من دیشب
ات:توضیح نده چون برام مهم نیس
آه:گشنمه
ته:یه بار گفتی فهمیدم
آه:اونا سئوجون و ات نیستن دارن دعوا می کنم
ات:با وجود اینکه ازت متنفرم ولی فکر می کردم واقعا دوسم داری چطور بهم خیانت کردی ازت متنفرم فهمیدی ازت متنفرم
جون: دیشب ندیدی چه حال بودم تو زنمی میفهمی چرا بهم اجازه نمیدی بهت دست بزنم
ات: چون ازت بدم میاد و با این صحنه ای که دیدم حالم بشتر ازت بهم میخوره فهمیدی تو حال بهم زنی ازت متنف
با سیلی ای که سئوجون به ات زد حرفش نیمه موند سئوجون از موهای ات میگیره
جون:برای من زبون بازی نکن دلت میخواد بمیری
ات:دردم میاد
آه: مرتیکه داره چیکار میکنی
سئوجون ات رو ول میکنه
ات:یون آه برو
آه:ولی این داشت کتکت
ات:به تو چه ها
ات اینو گفت و رفت
ات
داشتم میرفتم که تهیونگ رو دیدم لابد الان خیلی خوشحاله که منو تو این وضعیت میبینه
آه:گفتم یه چیزی درست نیس حتما اون ور تو باعث شدی از کمر خونریزی کنه
جون:خانم یون آه این مسئله ای بین من و همسرمه ربطی به شما نداره
سئوجونم رفت
آه:تو چرا نیومدی جلو
ته:به من ربطی نداره من میرم صبحانه بخورم
ته
دلم میخواست دست ات رو بگیرم و برم ولی نمیشه اون زن سئوجونه کاری نمیتونم کنم
ات
سوار تاکسی شدم
دلم میخواد برم بغل مامانم گریه کنم بگم من هنوز بزرگ نشدم تو درسام کمکم کن، اجازمو بگیر نرم سر کار، مواظب باش بقیه اذیتم نکنن، بهم محبت کن.
ولی بازم تنها چیزی که الان دارم میتونم برم سر خاکش دلم واسش تنگ شده
رسیدم رفتم مزارش
ته ویو
صحنه سیلی خوردن آن از ذهنم بیرون نمیره پسر نباید عاشق اون باشی نباید
آه:خرسی
ته:بله
آه:امروز چیکار کنیم
ته:هرچی بگی پایه ام
آه:بریم کشتی سواری
ته:اوکی
ات
مامان صدامو می شنوی دلم برات تنگ شده.....
در اتاق سئوجون رو باز کردم و رفتم داخل
ات:سئوجون
اونو تو بغل یکی دیدم حال بهم زن
جون:ات تو
ات:مزاحم نمیشم
اینو گفتم و رفتم بیرون
سئوجون
ات نباید میدید بلند شدم لباس پوشیدم و رفتم دنبالش
جون:ات وایسا
ات:چیه ها چیه
جون:من دیشب
ات:توضیح نده چون برام مهم نیس
آه:گشنمه
ته:یه بار گفتی فهمیدم
آه:اونا سئوجون و ات نیستن دارن دعوا می کنم
ات:با وجود اینکه ازت متنفرم ولی فکر می کردم واقعا دوسم داری چطور بهم خیانت کردی ازت متنفرم فهمیدی ازت متنفرم
جون: دیشب ندیدی چه حال بودم تو زنمی میفهمی چرا بهم اجازه نمیدی بهت دست بزنم
ات: چون ازت بدم میاد و با این صحنه ای که دیدم حالم بشتر ازت بهم میخوره فهمیدی تو حال بهم زنی ازت متنف
با سیلی ای که سئوجون به ات زد حرفش نیمه موند سئوجون از موهای ات میگیره
جون:برای من زبون بازی نکن دلت میخواد بمیری
ات:دردم میاد
آه: مرتیکه داره چیکار میکنی
سئوجون ات رو ول میکنه
ات:یون آه برو
آه:ولی این داشت کتکت
ات:به تو چه ها
ات اینو گفت و رفت
ات
داشتم میرفتم که تهیونگ رو دیدم لابد الان خیلی خوشحاله که منو تو این وضعیت میبینه
آه:گفتم یه چیزی درست نیس حتما اون ور تو باعث شدی از کمر خونریزی کنه
جون:خانم یون آه این مسئله ای بین من و همسرمه ربطی به شما نداره
سئوجونم رفت
آه:تو چرا نیومدی جلو
ته:به من ربطی نداره من میرم صبحانه بخورم
ته
دلم میخواست دست ات رو بگیرم و برم ولی نمیشه اون زن سئوجونه کاری نمیتونم کنم
ات
سوار تاکسی شدم
دلم میخواد برم بغل مامانم گریه کنم بگم من هنوز بزرگ نشدم تو درسام کمکم کن، اجازمو بگیر نرم سر کار، مواظب باش بقیه اذیتم نکنن، بهم محبت کن.
ولی بازم تنها چیزی که الان دارم میتونم برم سر خاکش دلم واسش تنگ شده
رسیدم رفتم مزارش
ته ویو
صحنه سیلی خوردن آن از ذهنم بیرون نمیره پسر نباید عاشق اون باشی نباید
آه:خرسی
ته:بله
آه:امروز چیکار کنیم
ته:هرچی بگی پایه ام
آه:بریم کشتی سواری
ته:اوکی
ات
مامان صدامو می شنوی دلم برات تنگ شده.....
۸.۹k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.