[موهای صورتیت] پارت۹
[موهای صورتیت] پارت۹
.
.
.
.
.
انیا
.
یور:انیا.....انیا اماده شو مدرسه ت دیر میشه
من:باااشه
از رو تخت پریدم پایید که یه چیز فلزی افتاد رو زمین بهش نزدیک شدمو اونو برداشتم یه انگشتر بود با اینکه یه انگشتر فلزی ساده بود ولی خاصه بهش دقیق شدم که داخل انگشتر نوشته بود دامیان دزموند خشک شدم انگشتر اون تو اتاق من چیکار میکرد؟
لوید:انیا.... سرویس مدرست رسید
اوه باز دیر کردم سریع اماده شدم انگشترو گزاشتم تو کیفم و از اتاق زدم بیرون
من:مامان...بابا من رفتم
بلاخره رسیدیم مدرسه یادم باشه انگشتر دامیان و بهش بدم رفتم تو کلاس و کنار بکی نشستم
من:سلام بکی
بکی:سلام انیا یکم دیر کردی الان معلم میاد
من: اره .... با اون چیزی که تو اتاقم بود...
بکی:چی تو اتاقت بود ؟؟؟
من:یه انگشتر که فک کنم مال دامیان باشه
بکی:انیا انگشتر دامیان تو اتاق تو چیکار میکرد؟
من:خودمم نمیدونم شاید مال یه نفر دیگه باشه
انگشترو نشونش دادم
بکی:وای انیا این انگشتر خانوادگی دزموند هاست واقعا تو اتاق تو بود؟
من:اره خوب
بکی:حالا میخای باهاش چیکار کنی؟
من:میخام انگشترو بهش بدم
قیافه بکی خبیث شد و گفت
بکی:اره اره برو بده بهش
یه نگاه به دامیان کردم که مغرور نشسته بود که نگاهش به من افتاد سریع جهت نگاهمو عوض کردمو
من:بکی...میشه ،میشه تو بهش بدی؟
بکی:انیا این انگشتر تو اتاق تو بوده خودت بدی بهتره
هوففف به سختی بلند شدمو به طرف میز دامیان رفتم
.
.
دامیان
داشتم ساعتم نگاه میکردم که نگام به دستم افتاد انگشترم نیس اون انگشتر خانواده دزموند بود با احساس سنگینی نگاهی سرمو بلند کرم که دیدم انیا داره نگام میکنه سریع سرشو به طرف بکی برگردوند انیا اره دیشب که انگشترمو در اوردم
دیدم انیا داره میاد سمتم......
.
.
.
.
.
.
اینجا خماریشو کمتر کردم😂
بچه ها من سیعمو میکنم که حداقل روزی دو یا سه پارت بدم🌙
.
.
.
.
.
انیا
.
یور:انیا.....انیا اماده شو مدرسه ت دیر میشه
من:باااشه
از رو تخت پریدم پایید که یه چیز فلزی افتاد رو زمین بهش نزدیک شدمو اونو برداشتم یه انگشتر بود با اینکه یه انگشتر فلزی ساده بود ولی خاصه بهش دقیق شدم که داخل انگشتر نوشته بود دامیان دزموند خشک شدم انگشتر اون تو اتاق من چیکار میکرد؟
لوید:انیا.... سرویس مدرست رسید
اوه باز دیر کردم سریع اماده شدم انگشترو گزاشتم تو کیفم و از اتاق زدم بیرون
من:مامان...بابا من رفتم
بلاخره رسیدیم مدرسه یادم باشه انگشتر دامیان و بهش بدم رفتم تو کلاس و کنار بکی نشستم
من:سلام بکی
بکی:سلام انیا یکم دیر کردی الان معلم میاد
من: اره .... با اون چیزی که تو اتاقم بود...
بکی:چی تو اتاقت بود ؟؟؟
من:یه انگشتر که فک کنم مال دامیان باشه
بکی:انیا انگشتر دامیان تو اتاق تو چیکار میکرد؟
من:خودمم نمیدونم شاید مال یه نفر دیگه باشه
انگشترو نشونش دادم
بکی:وای انیا این انگشتر خانوادگی دزموند هاست واقعا تو اتاق تو بود؟
من:اره خوب
بکی:حالا میخای باهاش چیکار کنی؟
من:میخام انگشترو بهش بدم
قیافه بکی خبیث شد و گفت
بکی:اره اره برو بده بهش
یه نگاه به دامیان کردم که مغرور نشسته بود که نگاهش به من افتاد سریع جهت نگاهمو عوض کردمو
من:بکی...میشه ،میشه تو بهش بدی؟
بکی:انیا این انگشتر تو اتاق تو بوده خودت بدی بهتره
هوففف به سختی بلند شدمو به طرف میز دامیان رفتم
.
.
دامیان
داشتم ساعتم نگاه میکردم که نگام به دستم افتاد انگشترم نیس اون انگشتر خانواده دزموند بود با احساس سنگینی نگاهی سرمو بلند کرم که دیدم انیا داره نگام میکنه سریع سرشو به طرف بکی برگردوند انیا اره دیشب که انگشترمو در اوردم
دیدم انیا داره میاد سمتم......
.
.
.
.
.
.
اینجا خماریشو کمتر کردم😂
بچه ها من سیعمو میکنم که حداقل روزی دو یا سه پارت بدم🌙
۷.۸k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.