درخواستی : دو پارتی
درخواستی : دو پارتی
اگه خوشتون نمیاد نخونید +۱۸
گزارش نکنید
آنیا و دامیان به جشنی دعوت شده بودن و هر دو به خاطر مشغله کاریشون مجبور بودن جدا جدا برن
از زبان آنیا
رفتم خونه تا اماده شم
تم جشن رنگ قرمز بود پس یه پیراهن قرمز قشنگ پوشیدم و حاضر شدم و رفتم سوار ماشین شدم اما به خاطر ترافیک حسابی دیرم شده بود و دامیان هم تو جشن منتظرم بود
بالاخره با هزار تا دردسر رسیدم
وقتی رفتم تو همه بهم خیره شدن
اروم اروم جلو میرفتم و دنبال دامیان میگشتم
که دیدی داره میاد سمتم
و رفتم سمتش
رفتیم جلوی یکی از میز ها وایسادیم
و بعد چند ثانیه نگا ها کم کم از روم رفتن
دامیان دستشو گذاش دور کمرم
و اروم توی گوشم گفت:
اگه میدونستم ایقد خوشگل میشی.. نمیزاشتم بپوشیش.. اخه همه خیره شدن بهت دیگه چه انتظاری از من داری هااا
یکم خجالت کشیدم
بعد نیم ساعت رقص شروع شد
زوج ها یکی یکی میرفتن و میرقصیدن
که یه پسر اومد و دستشو اورد جلو
گف: به ما این لطف رو میدین که با خانمی به این زیبایی و جذابی برقصم
بدون اینکه فرصت کنم چیزی بگم
دامیان من و چسبوند به خودش و گف: نه!
خندید و گفت: نمی خام بدزدمش فقط میخام با این خوشگله برقصم باهاش برقصم
دامیان: خب منم نمیذارم فقط برقصی
پسره: یهنی بهش اعتماد نداری که داری اینکارو میکنی
دامیان: دیگه داری از حدت میگذری
پسره: اوممم... چ حدی... واسه رقصیدن حد میخاد
دامیان: بله واسه رقصیدن با همسرم حد! میخاد
آنیا: ممنون.. ولی مایل ب رقصیدن نیستم
پسره: وایی چرا ازش میترسی اخه
از زبان نویسنده
و دعواشون کم کم اوج گرفت و صداشون بلند تر میشد که و یهو کتک کاری شد و همدیگر و زدن
همه ریخته بودن رو دامیان تا پسره رو ازش جدا کنن
و بالاخره تونستن ولی دامیان اروم بشو نبود
جشن بهم خورد و دامیان دست آنیا رو گرفت و رفتن
تو راه دامیان چیزی نگفت ولی خیلی عصبی بود و خیلی تند میرفت
رسیدن خونه
دامیان کلا چیزی نمیگفت و رفته بود تو اتاق
بعد از چند ثانیه که رفت تو اتاق آنیا هم دنبالش رفت
رفت سمتش و دستم گذاشتم دور گردنش
آنیا: میدونی من هیچ نمیدونستم اینقدر غیرتی هستی و دخترا عاشق مردای غیرتین... ول جدا از اون وقتی عصبی میشی یجورایی... چیزه.. خیلی....
و بوسیدش
دامیان دستشو گذاشت دور کمر آنیا و همراهیش کرد
کم کم به عقب رفتن و رو تخت دراز کشیدن
اگه خوشتون نمیاد نخونید +۱۸
گزارش نکنید
آنیا و دامیان به جشنی دعوت شده بودن و هر دو به خاطر مشغله کاریشون مجبور بودن جدا جدا برن
از زبان آنیا
رفتم خونه تا اماده شم
تم جشن رنگ قرمز بود پس یه پیراهن قرمز قشنگ پوشیدم و حاضر شدم و رفتم سوار ماشین شدم اما به خاطر ترافیک حسابی دیرم شده بود و دامیان هم تو جشن منتظرم بود
بالاخره با هزار تا دردسر رسیدم
وقتی رفتم تو همه بهم خیره شدن
اروم اروم جلو میرفتم و دنبال دامیان میگشتم
که دیدی داره میاد سمتم
و رفتم سمتش
رفتیم جلوی یکی از میز ها وایسادیم
و بعد چند ثانیه نگا ها کم کم از روم رفتن
دامیان دستشو گذاش دور کمرم
و اروم توی گوشم گفت:
اگه میدونستم ایقد خوشگل میشی.. نمیزاشتم بپوشیش.. اخه همه خیره شدن بهت دیگه چه انتظاری از من داری هااا
یکم خجالت کشیدم
بعد نیم ساعت رقص شروع شد
زوج ها یکی یکی میرفتن و میرقصیدن
که یه پسر اومد و دستشو اورد جلو
گف: به ما این لطف رو میدین که با خانمی به این زیبایی و جذابی برقصم
بدون اینکه فرصت کنم چیزی بگم
دامیان من و چسبوند به خودش و گف: نه!
خندید و گفت: نمی خام بدزدمش فقط میخام با این خوشگله برقصم باهاش برقصم
دامیان: خب منم نمیذارم فقط برقصی
پسره: یهنی بهش اعتماد نداری که داری اینکارو میکنی
دامیان: دیگه داری از حدت میگذری
پسره: اوممم... چ حدی... واسه رقصیدن حد میخاد
دامیان: بله واسه رقصیدن با همسرم حد! میخاد
آنیا: ممنون.. ولی مایل ب رقصیدن نیستم
پسره: وایی چرا ازش میترسی اخه
از زبان نویسنده
و دعواشون کم کم اوج گرفت و صداشون بلند تر میشد که و یهو کتک کاری شد و همدیگر و زدن
همه ریخته بودن رو دامیان تا پسره رو ازش جدا کنن
و بالاخره تونستن ولی دامیان اروم بشو نبود
جشن بهم خورد و دامیان دست آنیا رو گرفت و رفتن
تو راه دامیان چیزی نگفت ولی خیلی عصبی بود و خیلی تند میرفت
رسیدن خونه
دامیان کلا چیزی نمیگفت و رفته بود تو اتاق
بعد از چند ثانیه که رفت تو اتاق آنیا هم دنبالش رفت
رفت سمتش و دستم گذاشتم دور گردنش
آنیا: میدونی من هیچ نمیدونستم اینقدر غیرتی هستی و دخترا عاشق مردای غیرتین... ول جدا از اون وقتی عصبی میشی یجورایی... چیزه.. خیلی....
و بوسیدش
دامیان دستشو گذاشت دور کمر آنیا و همراهیش کرد
کم کم به عقب رفتن و رو تخت دراز کشیدن
۴۷۱
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.