عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 2۸☆
رفتم داخل آشپزخونه دیدم اجوما مشغول آشپزیه رفتم نزدیک و بهش سلام کردم
تهیونگ: سلام اجوما
اجوما: سلام پسرم
تهیونگ: اجوما سومی چش شده بود که دکتر خبر کردین؟
اجوما: خب من دیدم سومی از اتاقش خیلی وقته بیرون نیومده رفتم بهش سر بزنن هر چقدر دراتاقش رو زدم جواب نداد منم نگران شدم رفتم داخل دیدم بیهوش شده و رنگش پریده سریع رفتم به دکتر زنگ زدن و اون اومد معاینش کرد گفت که بخاطر فشار عصبی که بهش وارد شده حالش بد شده و باعث بیهوش شدنش شده بخاطر همین یه آرام بخش بهش تزریق کرد و برای اینکه فشارشم پایین بود سرم بهش زد
تهیونگ: چه مدته بیهوشه؟
اجوما: تقریبا یه دو ساعتی میشه
تهیونگ: ممنون
رفتم سمت اتاق سومی و واردش شدم که دیدم سومی بهوش اومده و به سقف زل زده رفتم نزدیک که متوجه حضور من شد و تک نگاهی بهم انداخت و دوباره به سقف خیره شد میدونم که خیلی از دستم ناراحت و عصبانیه و البته حقم داره
تهیونگ: عشقم حالت بهتره؟
سومی: مهمونی خوش گذشت
تهیونگ تعجب کرد اون از کجا میدونست
سومی: چیه تعجب کردی؟ وقتی دیشب مامانت بهت پیام داده بود مهمونی ظهر رو حتما بری فهمیدم
تهیونگ: سومی چرا اینجوری میکنی با خودت عشقم ببین رنگ و روت پریده
سومی: تو چرا اینکار رو باهام کردی؟
تهیونگ: سومی بهت گفتم که من مجبورم بعدم من هنوزم سر قولم هستم مطمئن باش حل میکنم این موضوع رو
سومی: قول دادیا
تهیونگ: قول دادم عشقم و بهشم عمل میکنم
سومی نگاهشو از تهیونگ گرفت و به سرمی که تموم شدهبود داد
سومی: میشه از دستم درش بیاری؟
تهیونگ: آره عشقم وایستا پد الکلی بیارم
تهیونگ پد الکلی رو برداشت و سوزن سرم رو از دست سومی کشید بیرون و انداختش دور و پد رو با چسب به دست سومی چسبوند
تهیونگ: تموم شد
سومی: ممنون
تهیونگ: خواهش میکنم حالا بلند شو بریم پایین یچیزی بخوری از صبح هیچی نخوردی
سومی: آخه میل ندارم
تهیونگ: باید بیای بخوری بدو دستتو بده به من
سومی دست تهیونگ رو گرفت و هر دو رفتن پایین و تهیونگ سریع یه چیزی آماده کرد و داد سومی خورد بعد با هم رفتن پیش تیسا تا با اون وقت بگذرونن
کپی ممنوع ❌
تهیونگ: سلام اجوما
اجوما: سلام پسرم
تهیونگ: اجوما سومی چش شده بود که دکتر خبر کردین؟
اجوما: خب من دیدم سومی از اتاقش خیلی وقته بیرون نیومده رفتم بهش سر بزنن هر چقدر دراتاقش رو زدم جواب نداد منم نگران شدم رفتم داخل دیدم بیهوش شده و رنگش پریده سریع رفتم به دکتر زنگ زدن و اون اومد معاینش کرد گفت که بخاطر فشار عصبی که بهش وارد شده حالش بد شده و باعث بیهوش شدنش شده بخاطر همین یه آرام بخش بهش تزریق کرد و برای اینکه فشارشم پایین بود سرم بهش زد
تهیونگ: چه مدته بیهوشه؟
اجوما: تقریبا یه دو ساعتی میشه
تهیونگ: ممنون
رفتم سمت اتاق سومی و واردش شدم که دیدم سومی بهوش اومده و به سقف زل زده رفتم نزدیک که متوجه حضور من شد و تک نگاهی بهم انداخت و دوباره به سقف خیره شد میدونم که خیلی از دستم ناراحت و عصبانیه و البته حقم داره
تهیونگ: عشقم حالت بهتره؟
سومی: مهمونی خوش گذشت
تهیونگ تعجب کرد اون از کجا میدونست
سومی: چیه تعجب کردی؟ وقتی دیشب مامانت بهت پیام داده بود مهمونی ظهر رو حتما بری فهمیدم
تهیونگ: سومی چرا اینجوری میکنی با خودت عشقم ببین رنگ و روت پریده
سومی: تو چرا اینکار رو باهام کردی؟
تهیونگ: سومی بهت گفتم که من مجبورم بعدم من هنوزم سر قولم هستم مطمئن باش حل میکنم این موضوع رو
سومی: قول دادیا
تهیونگ: قول دادم عشقم و بهشم عمل میکنم
سومی نگاهشو از تهیونگ گرفت و به سرمی که تموم شدهبود داد
سومی: میشه از دستم درش بیاری؟
تهیونگ: آره عشقم وایستا پد الکلی بیارم
تهیونگ پد الکلی رو برداشت و سوزن سرم رو از دست سومی کشید بیرون و انداختش دور و پد رو با چسب به دست سومی چسبوند
تهیونگ: تموم شد
سومی: ممنون
تهیونگ: خواهش میکنم حالا بلند شو بریم پایین یچیزی بخوری از صبح هیچی نخوردی
سومی: آخه میل ندارم
تهیونگ: باید بیای بخوری بدو دستتو بده به من
سومی دست تهیونگ رو گرفت و هر دو رفتن پایین و تهیونگ سریع یه چیزی آماده کرد و داد سومی خورد بعد با هم رفتن پیش تیسا تا با اون وقت بگذرونن
کپی ممنوع ❌
۹۲.۸k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.