my devil pt 10
(از زبان دازای)
یدفه ملودی مثل فشنگ دوید داخل. پرام ریخت یلحظه.
♤: دازای!
+: چتههه؟ نمیری یوقت
♤: من و سورن...کلید در رو پیدا کردیم...
نفس نفس میزد...بدنش داشت میلرزید...
+: خب کجاست؟!
♤: داخل اتاق مدیر...
+: چجوری تا طبقه ی بیستم رفتین شما؟
♤: نمیدونم...
(نویسنده: سورن دوست ملودیه)
×: پس یعنی میتونیم بدزدیمش؟!
+: اره...
_: ولی باید ریسک کنیم...
(از زبان ریچارد)
حالم خیلی بد بود. بلند شدم و رفتم بیرون. سرم درد میکرد. به اون پسره حسودیم میشد. اون چشمای ابیش... موهای نرم و خوش رنگش... معلومه خیلی از من خوشگلتره... بخاطر همین دازای دوستش داره. به خودم اومدم و دیدم تو راه رو ها داشتم قدم میزدم و اشک از چشمام پایین میریخت... چشمام کاسه خون شده بود...از قبل هم ضعیف تر شده بودم... لعنتی...دازای اوسامو... بدون تو نمیتونم...
یدفه با صورت خوردن به یکی. بینیم ترکید. پرت شدم روی زمین. بینیم رو گرفتم. یه نگاهی به بالا کردم. یه پسر مو مشکی قد بلند جلوم وایساده بود.
میلو: جلوتو نگاه کن. مگه کوری؟
بی ادب...درست حرف بزن. حالا چرا انقدر عصبی.
×: ببخشید...
یه نگاه از پایین تا بالا بهم انداخت. بدنم لرزید. حس خوبی نبود. پوزخندی زد و چونمو محکم توی دستام گرفت. سرمو اورد بالا و مجبورم کرد تو چشماش نگاه کنم.
میلو: هرزه کوچولوی خوبی هستی...
×: هوی چه گوهی داری میخوری مرتیکه ی...
با لگدی که به شکمم زد حرفمو قطع کرد. از دهنم خون پاشید بیرون. نگاهی بهش کردم. هوس رو تو چشماش میتونستم ببینم.
میلو: قراره امشب حسابی حال کنم...
×: نه...
قبل از این که حرفمو ادامه بدم یه چیزی بهم تزریق کرد. چشمام سیاهی رفت و بعدش نفهمیدم چی شد...
_____________________________________________
ببخشید اگر دیر پارت میدممم
یدفه ملودی مثل فشنگ دوید داخل. پرام ریخت یلحظه.
♤: دازای!
+: چتههه؟ نمیری یوقت
♤: من و سورن...کلید در رو پیدا کردیم...
نفس نفس میزد...بدنش داشت میلرزید...
+: خب کجاست؟!
♤: داخل اتاق مدیر...
+: چجوری تا طبقه ی بیستم رفتین شما؟
♤: نمیدونم...
(نویسنده: سورن دوست ملودیه)
×: پس یعنی میتونیم بدزدیمش؟!
+: اره...
_: ولی باید ریسک کنیم...
(از زبان ریچارد)
حالم خیلی بد بود. بلند شدم و رفتم بیرون. سرم درد میکرد. به اون پسره حسودیم میشد. اون چشمای ابیش... موهای نرم و خوش رنگش... معلومه خیلی از من خوشگلتره... بخاطر همین دازای دوستش داره. به خودم اومدم و دیدم تو راه رو ها داشتم قدم میزدم و اشک از چشمام پایین میریخت... چشمام کاسه خون شده بود...از قبل هم ضعیف تر شده بودم... لعنتی...دازای اوسامو... بدون تو نمیتونم...
یدفه با صورت خوردن به یکی. بینیم ترکید. پرت شدم روی زمین. بینیم رو گرفتم. یه نگاهی به بالا کردم. یه پسر مو مشکی قد بلند جلوم وایساده بود.
میلو: جلوتو نگاه کن. مگه کوری؟
بی ادب...درست حرف بزن. حالا چرا انقدر عصبی.
×: ببخشید...
یه نگاه از پایین تا بالا بهم انداخت. بدنم لرزید. حس خوبی نبود. پوزخندی زد و چونمو محکم توی دستام گرفت. سرمو اورد بالا و مجبورم کرد تو چشماش نگاه کنم.
میلو: هرزه کوچولوی خوبی هستی...
×: هوی چه گوهی داری میخوری مرتیکه ی...
با لگدی که به شکمم زد حرفمو قطع کرد. از دهنم خون پاشید بیرون. نگاهی بهش کردم. هوس رو تو چشماش میتونستم ببینم.
میلو: قراره امشب حسابی حال کنم...
×: نه...
قبل از این که حرفمو ادامه بدم یه چیزی بهم تزریق کرد. چشمام سیاهی رفت و بعدش نفهمیدم چی شد...
_____________________________________________
ببخشید اگر دیر پارت میدممم
۲.۹k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.