مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود ..ناگهان پسر بچه
مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود ..ناگهان پسر بچه اش سنگی را برمیدارد و با ان چندین ضربه روی بدنه ی ماشین کشید ....
مردبا عصبانیت دست پسرش راکشید و چندین ضربه به اوزد..او بدون اینکه متوجه شده باشد با اچار فرانسوی که در دست داشت اینکارا انجام میداد..در بیمارستان پسرک بدلیل شکستگی های متعدد انگشتانش را از دست داد.وقتی پسرک پدرش رادیدبا نگاهی دردناک پرسید:بابا کی انگشتانم دوباره رشد میکند؟؟
مرد بسیار غمگین شدوهیچ سخنی بر زبان نیاورد..او به سمت ماشینش برگشت و از شدت عصبانیت چندین لگد به ماشینش زد و درحالیکه از کرده ی خودش پشیمان و ناراحت شده بود جلوی ماشین نشست و به خط هایی که پسرش کشیده بود نگاه کرد.پسرش نوشته بود:.......دوستت دارم بابایی
مردبا عصبانیت دست پسرش راکشید و چندین ضربه به اوزد..او بدون اینکه متوجه شده باشد با اچار فرانسوی که در دست داشت اینکارا انجام میداد..در بیمارستان پسرک بدلیل شکستگی های متعدد انگشتانش را از دست داد.وقتی پسرک پدرش رادیدبا نگاهی دردناک پرسید:بابا کی انگشتانم دوباره رشد میکند؟؟
مرد بسیار غمگین شدوهیچ سخنی بر زبان نیاورد..او به سمت ماشینش برگشت و از شدت عصبانیت چندین لگد به ماشینش زد و درحالیکه از کرده ی خودش پشیمان و ناراحت شده بود جلوی ماشین نشست و به خط هایی که پسرش کشیده بود نگاه کرد.پسرش نوشته بود:.......دوستت دارم بابایی
۱.۰k
۲۸ شهریور ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.