Funny & fierce 4
Funny & fierce
Part 4
رفتم یه گوشه اتاقم و شروع کردم به گریه کردن که مامانم اومد داخل اتاقم
، دخترم گریه نکن فقط یه ازدواجه بعدش هرکدومتون راه خودتون رو میرید
چون میدونستم مامانم برای دلداری دادن به من این حرفارو میزنه باشه ای گفتم و اشکام رو پاک کردم
مامانم از اتاقم رفت بیرون
+مثل اینکه واقعا چاره ی دیگه ای ندارم
رفتم روی صندلی میز آرایشم نشستم و مو هامو شونه میکردم و با خودم حرف میزدم
+یعنی این خبر بهش رسیده؟
مخالفتی باهاش نداره؟
من نمیخوام باهاش ازدواج کنم اونم نمیخواد پس چرا باید باهم ازدواج کنیم؟
بعد از شونه کردن مو هام روی تختم دراز کشیدم و با دوستم در حال چت بودم(علامت دوست ا.ت/)
/سلام خوبی
+مرسی تو خوبی
/اره.راستی ا.ت حقیقت داره که میخوای با اون پسره ازدواج کنی؟
+اره ولی من نمیخوام خانوادم مجبورم کردن
/تا اونجایی که من میدونم پسر خیلی خوبیه کاش من جای تو بودم
+چی میگی خیلی خشن و سرده اصلا هم خوب نیست
/شایدم اینطوری باشه
+باید ببینمت تا رو در رو بهت بگم
/باش پس امروز میبینمت
+باشه بای
/بای
(ویو جیمین)
رسیدم به عمارت
تا وارد شدم یه خدمتکار پرید جلوم (علامت خدمتکار &)
&قربان بهتون تبریک میگم قراره فردا ازدواج کنید
_ چی. به ا.ت هم این خبر رسیده؟
&بله
_حتما خیلی ناراحت شده. من میرم بیرون یکم کار دارم
و حرکت کردم به سمت خونه ی ا.ت
رسیدم خونشون پدر و مادر ا.ت خیلی خوب ازم پذیرایی کردن ولی هرچی صبر کردم ا.ت نیومد
_خانم لی ا.ت نمیاد؟
، بهش گفتم بیاد ولی میگه حالش خوب نیست و نمیتونه بیاد
_پس مشکلی نیست که من برم پیشش
، نه مشکلی نیست
از روی کاناپه بلند شدم و رفتم دم در اتاق ا.ت و بدون در زدن وارد شدم
(ویو ا.ت)
داشتم لباسامو.....
#فیک #جیمین #bts
Part 4
رفتم یه گوشه اتاقم و شروع کردم به گریه کردن که مامانم اومد داخل اتاقم
، دخترم گریه نکن فقط یه ازدواجه بعدش هرکدومتون راه خودتون رو میرید
چون میدونستم مامانم برای دلداری دادن به من این حرفارو میزنه باشه ای گفتم و اشکام رو پاک کردم
مامانم از اتاقم رفت بیرون
+مثل اینکه واقعا چاره ی دیگه ای ندارم
رفتم روی صندلی میز آرایشم نشستم و مو هامو شونه میکردم و با خودم حرف میزدم
+یعنی این خبر بهش رسیده؟
مخالفتی باهاش نداره؟
من نمیخوام باهاش ازدواج کنم اونم نمیخواد پس چرا باید باهم ازدواج کنیم؟
بعد از شونه کردن مو هام روی تختم دراز کشیدم و با دوستم در حال چت بودم(علامت دوست ا.ت/)
/سلام خوبی
+مرسی تو خوبی
/اره.راستی ا.ت حقیقت داره که میخوای با اون پسره ازدواج کنی؟
+اره ولی من نمیخوام خانوادم مجبورم کردن
/تا اونجایی که من میدونم پسر خیلی خوبیه کاش من جای تو بودم
+چی میگی خیلی خشن و سرده اصلا هم خوب نیست
/شایدم اینطوری باشه
+باید ببینمت تا رو در رو بهت بگم
/باش پس امروز میبینمت
+باشه بای
/بای
(ویو جیمین)
رسیدم به عمارت
تا وارد شدم یه خدمتکار پرید جلوم (علامت خدمتکار &)
&قربان بهتون تبریک میگم قراره فردا ازدواج کنید
_ چی. به ا.ت هم این خبر رسیده؟
&بله
_حتما خیلی ناراحت شده. من میرم بیرون یکم کار دارم
و حرکت کردم به سمت خونه ی ا.ت
رسیدم خونشون پدر و مادر ا.ت خیلی خوب ازم پذیرایی کردن ولی هرچی صبر کردم ا.ت نیومد
_خانم لی ا.ت نمیاد؟
، بهش گفتم بیاد ولی میگه حالش خوب نیست و نمیتونه بیاد
_پس مشکلی نیست که من برم پیشش
، نه مشکلی نیست
از روی کاناپه بلند شدم و رفتم دم در اتاق ا.ت و بدون در زدن وارد شدم
(ویو ا.ت)
داشتم لباسامو.....
#فیک #جیمین #bts
۳۳.۷k
۲۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.