proud love پارت15
فردا
اماده شدم ی تیپ اسپرت زدم ست مشکی بود ماسک با عینک زدم سهو هم کلاه گذاشت با ماسک زد تو باغ برگزار میشد راه افتادیم رسیدیم ماشینو پارک کردیم رفتیم ی گوشه وایسادیم ک معلوم نشیم اسم باندمونو گفتن سهو رفت رو صحنه
سهو. ممنون ک اینجاجمع شدید رییس مافیا ما بر خلاف همتون ی دختر قویه ک تونسته این افرادو جمع کنه و بزرگترین باندو بسازه بخاطر مسائلی ک داریم متاسفانه نتونستن اینجا حضور پیدا کنن ولی مطمئنا در مهمونی بعدی حتما خودشون رو مشاهده میکنید ساعتمو نگا کردم هانا رفت بیرون ب بقیه مافیا ها گفتم ممنون ک جمع شدید ی کاری برام پیش اومده باید برم همه دست زدن رفتم تو راه کلامو در اوردم کتمو پوشیدم
نامجون
وقتی داشت صحبت میکرد خیلی برام اشنا اومد رفتش بلند شدم دنبالش رفتم
جیمین. کجا
نامجون. بر میگردم
رفتم پشتش کوبوندمش ب درخت
سهو. چیکار میکنی نامیییی
نامجون. سهو تو اینجا چیکار میکنی
سهو. ببخشید ک پدرم مافیاس کار داشت من اومدم بجاش
نامجون. او ببخشید یادم نبود
سهو. خب من برم بعدا حرف میزنیم بای خداحافظی کردم رفتم پیش هانا
هانا
هانا. پس کجا موندی
سهو. نامجون گرفتم فکنم شک کرده
هانا. مهم نیست بالاخره بزودی میفهمه بریم
رفتیم عمارت ک بادیگارد گفت اقای جیمین میخوان فردا منو ببینن
هانا. اووو فکر نمیکردم انقدر زوددد حرصش در بیاد هه😏 فردا دیره بهش خبر بده امروز میریم پیشش
رفتم حاضر بشم ی دامن کوتاه پوشیدم لباسمم پوشیدم موهامم تازه رنگ کرده بودم کفشامو پوشیدم ناخنامم لاک زدم ارایشمم کردم تو اینه خودمو دیدم اره اقای پارک من از ی دختر کیوت ب ی دختر دارکو مغرور تبدیل شدم درست مثل خودت
رفتم پایین
سهو. اووووو پرنسس بریم
هانا. بریم
رسیدیم ب عمارت من با ماشین خودم اومدم سهو با ماشین خودش بادیگارد در ماشیینو باز کرد منو دید تعجب کرد رفتم داخل تو سالن تمام خدمتکارا با تعجب منو میدیدن اجوما اومد
اجوما. شما شما باورم نمیشه بفرمایید از اینور
رفتم تو سالن نشستم اجوما رفت تا خبر بده اومدم
اجوما. اقا اومدن
جیمین. برو الان میایم
جیمین
با اعضا رفتم پایین
جیمین. خوش اوم... با چیزی ک دیدم کپ کردم اون اون هانا بود
هانا. چیشد اقای پارک😏
جیمین. چیزی نشد خوش اومدید
هانا. ممنون
نشستیم تمام اعضا تعجب کرده بودن تو صورت شوگا و نامجون بقیه خوشحالی دیده میشد ولی من نه باورم نمیشد از اون دختر کوچولو ب همچین چیزی تبدیل شده
هانا
باجیمین صحبت کردم بهمون پیشنهاد داد ک برای بزرگترین جشن ی محموله خیلییی خیلی ارزشمند هست باهم کار بکنیم تا اونو بدست بیاریم منو سهو قبول کردیم چون هم ب نفعمون بود هم میتونستم اینجوری بیشتر اذیتش کنم رفتیم عمارت وسایلو جمع کنیم قرار بود تا روز جشن تو عمارت جیمین باشیم
نامجون
هانا رییس بزرگترین مافیا بود اوناز ی دختر شلوغو با نمک تبدیل شده بود ب ی دختر سردومغرور درست مثل جیمین
هانا منو یاد پرنسسم مینداخت اون خیلی شبیه فرشته کوچولوم بود وقتی لج میکردو میخواست اذیت کنه مغرور میشد ووقتی خوشحال بود کرم میریخت هوفف
شوگا
ب جیسو گفتم ک هانا چیکارس تعجب کرده بود اما از اینکه برگشته بود خوشحال بود رابطه منو جیسو خیلی صمیمی شده بود امشب قرار بود بهش پیشنها ازدواج بدم نمیدونم با این وضعیتی ک داشتم قبول کنه
شب شوگا
ی کت شلوار پوشیدم جیسو ی لباس بلند پوشیده دستشو گرفتم همه خواب بودن پشت عمارت بودیم جلوش زانو زدم حلقه رو در اوردم
شوگا. میدونم ی ادم سردو بی روحم یا بی حوصلم و ی مافیام ولی با تمام اینا قلبمو یکی تصاحب کرده با تمام این مشکلا باهام ازدواج میکنی
جیسو. واییی شوگولییی منننن بله بلههههه تا اخر عمر عاشقتم
حلقرو دستش کردم بغلش کردم
هانا
رفتم تو بالکن تو عمارت جیمین بودیم باد نسیمی میزد موهام تکون میخورد پایینو نگا کردم شوگا جلو جیسو زانو زد بعد چند دقیقه همو بغل کردن نمیدونم چرا بغضم گرفت اگه جیمین ادم بودی مهربون بودی الان تو بغل هم بودیم همو دوست داشتیم هق مثل شوگا و جیسو باهم هق اما تو انقدر ادم پستی هستی ک ازت همه متنفرن حتی من اگه خوب بودی مثل شوگا هم سردو بی حوصلس هم مثل ی مرد پای عشقش وایسادو ب اینجا رسید اما تو چی ن محبت بلدی ن عاشق شدن 🥺الان مقصر تمام این موضوعا تویی پس باید تاوانشو پس بدی🥺🥺♥
اینم پارت15 ببخشید یکم دیر شد سرم شلوغههههه بقیشو بعدا میذارمم امیدوارم خوشتون بیادددد🙂💋🥺
اماده شدم ی تیپ اسپرت زدم ست مشکی بود ماسک با عینک زدم سهو هم کلاه گذاشت با ماسک زد تو باغ برگزار میشد راه افتادیم رسیدیم ماشینو پارک کردیم رفتیم ی گوشه وایسادیم ک معلوم نشیم اسم باندمونو گفتن سهو رفت رو صحنه
سهو. ممنون ک اینجاجمع شدید رییس مافیا ما بر خلاف همتون ی دختر قویه ک تونسته این افرادو جمع کنه و بزرگترین باندو بسازه بخاطر مسائلی ک داریم متاسفانه نتونستن اینجا حضور پیدا کنن ولی مطمئنا در مهمونی بعدی حتما خودشون رو مشاهده میکنید ساعتمو نگا کردم هانا رفت بیرون ب بقیه مافیا ها گفتم ممنون ک جمع شدید ی کاری برام پیش اومده باید برم همه دست زدن رفتم تو راه کلامو در اوردم کتمو پوشیدم
نامجون
وقتی داشت صحبت میکرد خیلی برام اشنا اومد رفتش بلند شدم دنبالش رفتم
جیمین. کجا
نامجون. بر میگردم
رفتم پشتش کوبوندمش ب درخت
سهو. چیکار میکنی نامیییی
نامجون. سهو تو اینجا چیکار میکنی
سهو. ببخشید ک پدرم مافیاس کار داشت من اومدم بجاش
نامجون. او ببخشید یادم نبود
سهو. خب من برم بعدا حرف میزنیم بای خداحافظی کردم رفتم پیش هانا
هانا
هانا. پس کجا موندی
سهو. نامجون گرفتم فکنم شک کرده
هانا. مهم نیست بالاخره بزودی میفهمه بریم
رفتیم عمارت ک بادیگارد گفت اقای جیمین میخوان فردا منو ببینن
هانا. اووو فکر نمیکردم انقدر زوددد حرصش در بیاد هه😏 فردا دیره بهش خبر بده امروز میریم پیشش
رفتم حاضر بشم ی دامن کوتاه پوشیدم لباسمم پوشیدم موهامم تازه رنگ کرده بودم کفشامو پوشیدم ناخنامم لاک زدم ارایشمم کردم تو اینه خودمو دیدم اره اقای پارک من از ی دختر کیوت ب ی دختر دارکو مغرور تبدیل شدم درست مثل خودت
رفتم پایین
سهو. اووووو پرنسس بریم
هانا. بریم
رسیدیم ب عمارت من با ماشین خودم اومدم سهو با ماشین خودش بادیگارد در ماشیینو باز کرد منو دید تعجب کرد رفتم داخل تو سالن تمام خدمتکارا با تعجب منو میدیدن اجوما اومد
اجوما. شما شما باورم نمیشه بفرمایید از اینور
رفتم تو سالن نشستم اجوما رفت تا خبر بده اومدم
اجوما. اقا اومدن
جیمین. برو الان میایم
جیمین
با اعضا رفتم پایین
جیمین. خوش اوم... با چیزی ک دیدم کپ کردم اون اون هانا بود
هانا. چیشد اقای پارک😏
جیمین. چیزی نشد خوش اومدید
هانا. ممنون
نشستیم تمام اعضا تعجب کرده بودن تو صورت شوگا و نامجون بقیه خوشحالی دیده میشد ولی من نه باورم نمیشد از اون دختر کوچولو ب همچین چیزی تبدیل شده
هانا
باجیمین صحبت کردم بهمون پیشنهاد داد ک برای بزرگترین جشن ی محموله خیلییی خیلی ارزشمند هست باهم کار بکنیم تا اونو بدست بیاریم منو سهو قبول کردیم چون هم ب نفعمون بود هم میتونستم اینجوری بیشتر اذیتش کنم رفتیم عمارت وسایلو جمع کنیم قرار بود تا روز جشن تو عمارت جیمین باشیم
نامجون
هانا رییس بزرگترین مافیا بود اوناز ی دختر شلوغو با نمک تبدیل شده بود ب ی دختر سردومغرور درست مثل جیمین
هانا منو یاد پرنسسم مینداخت اون خیلی شبیه فرشته کوچولوم بود وقتی لج میکردو میخواست اذیت کنه مغرور میشد ووقتی خوشحال بود کرم میریخت هوفف
شوگا
ب جیسو گفتم ک هانا چیکارس تعجب کرده بود اما از اینکه برگشته بود خوشحال بود رابطه منو جیسو خیلی صمیمی شده بود امشب قرار بود بهش پیشنها ازدواج بدم نمیدونم با این وضعیتی ک داشتم قبول کنه
شب شوگا
ی کت شلوار پوشیدم جیسو ی لباس بلند پوشیده دستشو گرفتم همه خواب بودن پشت عمارت بودیم جلوش زانو زدم حلقه رو در اوردم
شوگا. میدونم ی ادم سردو بی روحم یا بی حوصلم و ی مافیام ولی با تمام اینا قلبمو یکی تصاحب کرده با تمام این مشکلا باهام ازدواج میکنی
جیسو. واییی شوگولییی منننن بله بلههههه تا اخر عمر عاشقتم
حلقرو دستش کردم بغلش کردم
هانا
رفتم تو بالکن تو عمارت جیمین بودیم باد نسیمی میزد موهام تکون میخورد پایینو نگا کردم شوگا جلو جیسو زانو زد بعد چند دقیقه همو بغل کردن نمیدونم چرا بغضم گرفت اگه جیمین ادم بودی مهربون بودی الان تو بغل هم بودیم همو دوست داشتیم هق مثل شوگا و جیسو باهم هق اما تو انقدر ادم پستی هستی ک ازت همه متنفرن حتی من اگه خوب بودی مثل شوگا هم سردو بی حوصلس هم مثل ی مرد پای عشقش وایسادو ب اینجا رسید اما تو چی ن محبت بلدی ن عاشق شدن 🥺الان مقصر تمام این موضوعا تویی پس باید تاوانشو پس بدی🥺🥺♥
اینم پارت15 ببخشید یکم دیر شد سرم شلوغههههه بقیشو بعدا میذارمم امیدوارم خوشتون بیادددد🙂💋🥺
۳۹.۸k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.