به زبان نمی آورد
به زبان نمیآورد
هیچکدام از آنها را
و فقط در دفتر کاهی خود مینوشت
حرف هایی که بازگو نمیشد
دردهایی که در خود پنهان شده بود
و دلتنگی اش
مینوشت به یاد آن معشوق دل شکسته
به یاد آن گل خشک شده اش
«ارکیده من
دیگه جونی ندارم
شب و روز رو با گریه گذروندم
تا شاید دوباره بیای و بهم بگی ...
با هر یدونه اشکی که میریزی
انگار دنیام به پایان میرسه
مثل خنجری میمونه که تو قلبم فرو کردن
پس گریه نکن فرشته کوچولو
من کنارتم....
ولی دیگه نمیتونم اینو بشنوم
دیگه نمیتونم صداتو بشنوم
دیگه نمیتونم
نمیشه
میدونم همش تقصیر من بود
میدونم تو رو نابود کردم
تو هم قرار نیست منو ببخشی
اینو خوب میدونم
حرفای منم شنیدن نداره
ارزشی هم نداره
پس فقط مینویسم
و فقط برای خودم مینویسم
تا روزی که این دستا خشک بشن
تا روزی که حرف زدنو یادم بره
تا روزی که دل هیچ عاشقی رو نشکونم !»
هیچکدام از آنها را
و فقط در دفتر کاهی خود مینوشت
حرف هایی که بازگو نمیشد
دردهایی که در خود پنهان شده بود
و دلتنگی اش
مینوشت به یاد آن معشوق دل شکسته
به یاد آن گل خشک شده اش
«ارکیده من
دیگه جونی ندارم
شب و روز رو با گریه گذروندم
تا شاید دوباره بیای و بهم بگی ...
با هر یدونه اشکی که میریزی
انگار دنیام به پایان میرسه
مثل خنجری میمونه که تو قلبم فرو کردن
پس گریه نکن فرشته کوچولو
من کنارتم....
ولی دیگه نمیتونم اینو بشنوم
دیگه نمیتونم صداتو بشنوم
دیگه نمیتونم
نمیشه
میدونم همش تقصیر من بود
میدونم تو رو نابود کردم
تو هم قرار نیست منو ببخشی
اینو خوب میدونم
حرفای منم شنیدن نداره
ارزشی هم نداره
پس فقط مینویسم
و فقط برای خودم مینویسم
تا روزی که این دستا خشک بشن
تا روزی که حرف زدنو یادم بره
تا روزی که دل هیچ عاشقی رو نشکونم !»
۱۵.۷k
۱۵ دی ۱۴۰۳