*شیرین*
*شیرین*
یکم تنفسم مشکل داشت دکتر بعد معاینه گفت : طبیعیه استراحت کنید الانم می تونید برید
فرزام : مشکلی نیست
دکتر : نه این داروها رو هم براش بگیرید
مریم کمکم کرد از تخت اومدم پایین محمود نمی اومد طرفم بهش لبخند زدم وگفتم : دایی مارو نمی دونست خواهر زادش نمی تونه شنا کنه
محمود اومد بغلم کرد وگفت : اگه بلایی سرت میومد خودم زنده نمی زاشتم قربونت برم ببخشم.اگه بردیا نبود ...
فرزام : اِاِاِ مرد گنده گریه می کنه
مریم : میشه برید بیرون شیرین لباس بپوشه
با رفتن اونا گفتم : کی منو نجات داده بردیا؟
مریم : اره
- پس کجاست
مریم : اونم از دیشب بستریه ...می دونستی...
- چی شد
مریم : انگار قلبش مشکل داره
- اها
لباس پوشیدم وهمراه مریم اومدم بیرون
- میشه بردیا رو ببینم
فرزام : البته
همراه مریم وفرزام رفتم فرزام دراتاقی رو باز کرد
- خودم میرم
آروم رفتم داخل بردیا روی تخت کنار پنجره بود رفتم کنارش ایستادم برگشت نگام کرد
بردیا : شیرین ...
- حالت خوبه ؟
بردیا : خوبم .تو چطوری
- به لطف تو دارم نفس می کشم
خنده ای کرد که بیشتر شبیه گریه بود
- اصلا دوس ندارم تو این حال ببینمت اون غرور
بردیا : می بینی که
بهش لبخند زدم وگفتم : مرسی بردیا بخاطر من جون خودتم افتاد تو خطر
بردیا : فدای سرت
لبمو گزیدم اخم کرد وگفت : نکن دختر خوب .مرسی اومدی دیدنم
بهش لبخند زدم وگفتم : زود خوب شو
بردیا : چشم
نگاش کردم تو چشام نگاه کرد چشای سیاهش چه بی فروغ بود دلم یه جوری شد
دستشو گرفتم فقط نگام می کرد
- تو خیلی مهربونی ببخش در موردت قضاوت نا بجا کردم
خندید وگفت : حتما هیولا ساختی از من
- بخاطر اون چشای شیشه ات بود
- شیرین
برگشتم مریم بود اومد جلو وگفت : خوبی بردیا
بردیا : خوبم
مریم : دکتر گفت فردا مرخص میشی فرزام پیشت می مونه
بردیا : همیشه بود
- اومدین بریم دریا
بردیا خندید وگفت : حتما
مریم : ما میریم دیگه شیرین باید استراحت کنه
- می بینمت
دستشو فشردم با مریم اومدیم بیرون محمود وبهارم اومدن فرزام پیش بردیا موند وما برگشتیم ویلا لباس عوض کردم وتو تخت درازکشیدم مریم نشسته بود لبه ای تخت ورفته بود تو فکر
- چی شده مریم
مریم : دارم به بردیا فکر می کنم
- چطور
مریم سرشو راست کرد وگفت : فرزام داشت با دکترش حرف می زد ...حالش خیلی بده
- می دونم
مریم : می دونی
- اره ...میخوام ...اگه دوباره پیشنهاد ازدواج دادقبول کنم
مریم متحیر گفت : واقعا
- اره
مریم : امیر رو فراموش کردی بلاخره
- نه
مریم : پس چی ؟
- نمیشه بگم میشه تنهام بزاری استراحت کنم
مریم: البته
مریم که رفت لبمو گزیدم تصمیم خودمو گرفتم هر چی میشه بشه ....
*********
یکم تنفسم مشکل داشت دکتر بعد معاینه گفت : طبیعیه استراحت کنید الانم می تونید برید
فرزام : مشکلی نیست
دکتر : نه این داروها رو هم براش بگیرید
مریم کمکم کرد از تخت اومدم پایین محمود نمی اومد طرفم بهش لبخند زدم وگفتم : دایی مارو نمی دونست خواهر زادش نمی تونه شنا کنه
محمود اومد بغلم کرد وگفت : اگه بلایی سرت میومد خودم زنده نمی زاشتم قربونت برم ببخشم.اگه بردیا نبود ...
فرزام : اِاِاِ مرد گنده گریه می کنه
مریم : میشه برید بیرون شیرین لباس بپوشه
با رفتن اونا گفتم : کی منو نجات داده بردیا؟
مریم : اره
- پس کجاست
مریم : اونم از دیشب بستریه ...می دونستی...
- چی شد
مریم : انگار قلبش مشکل داره
- اها
لباس پوشیدم وهمراه مریم اومدم بیرون
- میشه بردیا رو ببینم
فرزام : البته
همراه مریم وفرزام رفتم فرزام دراتاقی رو باز کرد
- خودم میرم
آروم رفتم داخل بردیا روی تخت کنار پنجره بود رفتم کنارش ایستادم برگشت نگام کرد
بردیا : شیرین ...
- حالت خوبه ؟
بردیا : خوبم .تو چطوری
- به لطف تو دارم نفس می کشم
خنده ای کرد که بیشتر شبیه گریه بود
- اصلا دوس ندارم تو این حال ببینمت اون غرور
بردیا : می بینی که
بهش لبخند زدم وگفتم : مرسی بردیا بخاطر من جون خودتم افتاد تو خطر
بردیا : فدای سرت
لبمو گزیدم اخم کرد وگفت : نکن دختر خوب .مرسی اومدی دیدنم
بهش لبخند زدم وگفتم : زود خوب شو
بردیا : چشم
نگاش کردم تو چشام نگاه کرد چشای سیاهش چه بی فروغ بود دلم یه جوری شد
دستشو گرفتم فقط نگام می کرد
- تو خیلی مهربونی ببخش در موردت قضاوت نا بجا کردم
خندید وگفت : حتما هیولا ساختی از من
- بخاطر اون چشای شیشه ات بود
- شیرین
برگشتم مریم بود اومد جلو وگفت : خوبی بردیا
بردیا : خوبم
مریم : دکتر گفت فردا مرخص میشی فرزام پیشت می مونه
بردیا : همیشه بود
- اومدین بریم دریا
بردیا خندید وگفت : حتما
مریم : ما میریم دیگه شیرین باید استراحت کنه
- می بینمت
دستشو فشردم با مریم اومدیم بیرون محمود وبهارم اومدن فرزام پیش بردیا موند وما برگشتیم ویلا لباس عوض کردم وتو تخت درازکشیدم مریم نشسته بود لبه ای تخت ورفته بود تو فکر
- چی شده مریم
مریم : دارم به بردیا فکر می کنم
- چطور
مریم سرشو راست کرد وگفت : فرزام داشت با دکترش حرف می زد ...حالش خیلی بده
- می دونم
مریم : می دونی
- اره ...میخوام ...اگه دوباره پیشنهاد ازدواج دادقبول کنم
مریم متحیر گفت : واقعا
- اره
مریم : امیر رو فراموش کردی بلاخره
- نه
مریم : پس چی ؟
- نمیشه بگم میشه تنهام بزاری استراحت کنم
مریم: البته
مریم که رفت لبمو گزیدم تصمیم خودمو گرفتم هر چی میشه بشه ....
*********
۲۲.۴k
۰۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.