دفتر خاطرات پارت هفتم
قسمت هفتم
از این همه پرویی دهنش باز موند ولی زود خودشو جم جور کرد
جیمین: میرین و کل ورزشگاه،زمین بسکتبال سالن سرور غذا و سرویس مدرسه رو تمیز میکنی
چشمام گشاد شد خواستم اعتراض کنم که زودتر گفت.
جیمین:حق هیچگونه اعتراضی رو ندارین من مدیر هستم و خوشم نمیاد کسی رو حرف من حرف بزنه.
با عصبانیت گفتم.
_ من همچین کاری رو نمیکنم الانم کلاس درسم شروع شده بدرود.
خواستم برگردم که مچ دستمو گرفت و با پوزخند گفت.
جیمین: من بهتون لطف کردم مجازات اون بی احترامی رو که جلوی بچه های به من کردی رو بهتون ارفاق دادم.و درضمن این که از کلاست عقب میوفتی مشکل من نیست میخواستی کاری کنی که به نفعت باشه.
فقط دلم میخواست برم و تک تک موهاشو بکشم پسره احمق.
جیمین:خودم بالا سرت وایمیستم تا کارتو خوب انجام بدی بچه.
خیلی خودمو داشتم کنترل میکردم تا نپرم بهش.
_ خوب باید از کجا شروع کنم.
جیمین:از ورزشگاه.
_ هه این کارا مثل آب خوردنه من میتونم همشو انجام بدم
جیمین:بله خواهیم دید!
......نمیدونم چند ساعت یا چند دقیقه گذشته بود ولی کمرم داشت ناقص میشد دیگه نمیتونستم ادامه بدم.
جیمین:چیه خانم جئون جا زدی؟هنوز که تازه اولشه!.
نفسمو فرستادم بیرون.
_ آقای پارک دیگه بسه من خسته شدم.
خنده کوتاهی کرد و گفت.
جیمین:هنوز سرویس های بهداشتی مونده
دلم میخواست بشینم روی زمین و شروع کنم به گریه کردن ولی حوصله گریه کردن نداشتم اصلا حوصله حرف زدن نداشتم سرم داشت به شدت میترکید من تا الان توی عمرم اینقدر کار نکرده بود اصلا داخل خونه دست به رنگ سیاه سفید نمیزدم خدای من.
_ آقای پارک بیا کارارو نصف نصف کنیم سرویس بهداشتی با شما من تا همینجا بسمه.
جیمین: خانم جئون شما زیادی پرو تشریف دارین نمیشه.
چشمام داشت تار میشد عرق سردی روی پیشونیم نشسته بود و بدتر از همه اینا سردردم بود،خسته شده بودم،تی روی توی دستام گرفتم ولی دیگه جون نداشتم تا بکشمش روی زمین.
جیمین انگاری متوجه حالم شده بود با نگرانی اومد سمتم و تی رو از داخل دستام گرفت.
جیمین: تا همینجا بسه میتونید برین استراحت کنید!.
خواستم اولین قدمم رو بردارم که سرم گیج رفت و دیگه چیزی نفهمیدم.
پایان فلش بک
دفتر خاطرمو بستم،خواستم از جام بلند شم که با دیدن گیتارخودم لبخند تلخی نشست روی لبم،یاد اون روزایی که من گیتار میزدم و جیمین با صدای قشنگنش آهنگ میخوند افتادم،الان دقیقا دلم میخواست گیتار بزنم و جیمین رو به روم بشینه و برام بخونه آهی کشیدمو از جام بلند شدم و به سمت گیتار رفتم خاک نشسته بود روش طبیعیه دوساله که بهش دست نزدم ،بعد مرگ جیمین میخواستم برای کی گیتار بزنم یا کی برام بخونه لبخند تلخم تلخ تر شد گیتار رو برداشتم و به ساعت گردی شکل نگاه کردم تقریبا داشت چهار بعد از ظهر میشد،دلم میخواست برم پیش جیمین و براش گیتار بزنم ولی نبود که برام بخونه،تصمیم رو گرفتم میخواستم برم پیش جیمین و براش تا جایی که میتونم گیتار بزنم،با پوشیدن پالتو و نیم بوت هام از خونه زدم بیرون، حوصله راندگی رو نداشتم برای همین تصمیم گرفتم پیاده برم دوست داشتم تو گذشته ها باشم و فقط به گذشته ها فکر کنم.
با آمدن پسری سمتم سر جام ایستادم.
+ سلام خانم.
_ سلام.
+ ما یه چالش داریم لطفا میشه توی چالش ما شرکت کنید.
دلم نمیخواست توی چالش شرکت کنم ولی به ناچار قبول کردم.
_ بله.
لبخندی زد
+ ممنونم که چالش مارو قبول کردید شما دوست پسر دارین؟.
لبخندی زدم
_ بله ؟.
+ دوستش دارید؟
_ بله!
+ اونم شمارو دوست داره؟.
نمیدونستم جوابشو چی بدم ولی کارایی که جیمین با من میکرد بیشتر از دوست داشتن بود.
_ بله بیشتر از چیزی که فکرشو بکنید.
پسره سرشو تکون داد و گفت.
+ از شما میخوایم بهش زنگ بزنید و قشنگ ترین جمله ای که رو میدونی رو بهش بگید.
با لبخند تلخم گوشیمو از داخل جیبم درآوردم و شماره جیمین رو گرفتم و گذاشتم سر بلندگو
« مشترک مورد نظر خاموش میباشد لطفا بعدا تماس بگیرید»
پسره با تعجب گفت.
+ چرا خاموشه؟.
تلخ گفتم.
_ دوساله که خاموشه!.
+ برای چی؟.
بغض بدی نشست توی گلوم
_ توی یه تصادف عشقمو از دست دادم.
اشکام میخواستن سرازیر شن.
_ ببخشید من میتونم برم؟.
سرشو تکون و ازم خدافظی و تشکر کرد.از دیدش محو شدم یاد اون روزی افتادم که برای دیدن مادربزرگ بیمارش به بوسان رفت.
پایان
از این همه پرویی دهنش باز موند ولی زود خودشو جم جور کرد
جیمین: میرین و کل ورزشگاه،زمین بسکتبال سالن سرور غذا و سرویس مدرسه رو تمیز میکنی
چشمام گشاد شد خواستم اعتراض کنم که زودتر گفت.
جیمین:حق هیچگونه اعتراضی رو ندارین من مدیر هستم و خوشم نمیاد کسی رو حرف من حرف بزنه.
با عصبانیت گفتم.
_ من همچین کاری رو نمیکنم الانم کلاس درسم شروع شده بدرود.
خواستم برگردم که مچ دستمو گرفت و با پوزخند گفت.
جیمین: من بهتون لطف کردم مجازات اون بی احترامی رو که جلوی بچه های به من کردی رو بهتون ارفاق دادم.و درضمن این که از کلاست عقب میوفتی مشکل من نیست میخواستی کاری کنی که به نفعت باشه.
فقط دلم میخواست برم و تک تک موهاشو بکشم پسره احمق.
جیمین:خودم بالا سرت وایمیستم تا کارتو خوب انجام بدی بچه.
خیلی خودمو داشتم کنترل میکردم تا نپرم بهش.
_ خوب باید از کجا شروع کنم.
جیمین:از ورزشگاه.
_ هه این کارا مثل آب خوردنه من میتونم همشو انجام بدم
جیمین:بله خواهیم دید!
......نمیدونم چند ساعت یا چند دقیقه گذشته بود ولی کمرم داشت ناقص میشد دیگه نمیتونستم ادامه بدم.
جیمین:چیه خانم جئون جا زدی؟هنوز که تازه اولشه!.
نفسمو فرستادم بیرون.
_ آقای پارک دیگه بسه من خسته شدم.
خنده کوتاهی کرد و گفت.
جیمین:هنوز سرویس های بهداشتی مونده
دلم میخواست بشینم روی زمین و شروع کنم به گریه کردن ولی حوصله گریه کردن نداشتم اصلا حوصله حرف زدن نداشتم سرم داشت به شدت میترکید من تا الان توی عمرم اینقدر کار نکرده بود اصلا داخل خونه دست به رنگ سیاه سفید نمیزدم خدای من.
_ آقای پارک بیا کارارو نصف نصف کنیم سرویس بهداشتی با شما من تا همینجا بسمه.
جیمین: خانم جئون شما زیادی پرو تشریف دارین نمیشه.
چشمام داشت تار میشد عرق سردی روی پیشونیم نشسته بود و بدتر از همه اینا سردردم بود،خسته شده بودم،تی روی توی دستام گرفتم ولی دیگه جون نداشتم تا بکشمش روی زمین.
جیمین انگاری متوجه حالم شده بود با نگرانی اومد سمتم و تی رو از داخل دستام گرفت.
جیمین: تا همینجا بسه میتونید برین استراحت کنید!.
خواستم اولین قدمم رو بردارم که سرم گیج رفت و دیگه چیزی نفهمیدم.
پایان فلش بک
دفتر خاطرمو بستم،خواستم از جام بلند شم که با دیدن گیتارخودم لبخند تلخی نشست روی لبم،یاد اون روزایی که من گیتار میزدم و جیمین با صدای قشنگنش آهنگ میخوند افتادم،الان دقیقا دلم میخواست گیتار بزنم و جیمین رو به روم بشینه و برام بخونه آهی کشیدمو از جام بلند شدم و به سمت گیتار رفتم خاک نشسته بود روش طبیعیه دوساله که بهش دست نزدم ،بعد مرگ جیمین میخواستم برای کی گیتار بزنم یا کی برام بخونه لبخند تلخم تلخ تر شد گیتار رو برداشتم و به ساعت گردی شکل نگاه کردم تقریبا داشت چهار بعد از ظهر میشد،دلم میخواست برم پیش جیمین و براش گیتار بزنم ولی نبود که برام بخونه،تصمیم رو گرفتم میخواستم برم پیش جیمین و براش تا جایی که میتونم گیتار بزنم،با پوشیدن پالتو و نیم بوت هام از خونه زدم بیرون، حوصله راندگی رو نداشتم برای همین تصمیم گرفتم پیاده برم دوست داشتم تو گذشته ها باشم و فقط به گذشته ها فکر کنم.
با آمدن پسری سمتم سر جام ایستادم.
+ سلام خانم.
_ سلام.
+ ما یه چالش داریم لطفا میشه توی چالش ما شرکت کنید.
دلم نمیخواست توی چالش شرکت کنم ولی به ناچار قبول کردم.
_ بله.
لبخندی زد
+ ممنونم که چالش مارو قبول کردید شما دوست پسر دارین؟.
لبخندی زدم
_ بله ؟.
+ دوستش دارید؟
_ بله!
+ اونم شمارو دوست داره؟.
نمیدونستم جوابشو چی بدم ولی کارایی که جیمین با من میکرد بیشتر از دوست داشتن بود.
_ بله بیشتر از چیزی که فکرشو بکنید.
پسره سرشو تکون داد و گفت.
+ از شما میخوایم بهش زنگ بزنید و قشنگ ترین جمله ای که رو میدونی رو بهش بگید.
با لبخند تلخم گوشیمو از داخل جیبم درآوردم و شماره جیمین رو گرفتم و گذاشتم سر بلندگو
« مشترک مورد نظر خاموش میباشد لطفا بعدا تماس بگیرید»
پسره با تعجب گفت.
+ چرا خاموشه؟.
تلخ گفتم.
_ دوساله که خاموشه!.
+ برای چی؟.
بغض بدی نشست توی گلوم
_ توی یه تصادف عشقمو از دست دادم.
اشکام میخواستن سرازیر شن.
_ ببخشید من میتونم برم؟.
سرشو تکون و ازم خدافظی و تشکر کرد.از دیدش محو شدم یاد اون روزی افتادم که برای دیدن مادربزرگ بیمارش به بوسان رفت.
پایان
۱۸.۳k
۰۸ دی ۱۴۰۲