بخش اول پارت ۱۸ فیک تهکوک
مرسی که میخونی شرایط پارت بعدی رو آخر فیک گذاشتم
ویو کوک
صدای دینگ دینگ کامپیوترم رفت بالا بلند شدم که ببینم چش شده که دیدم روی ی نقشه ی نقطه ی قرمز داره چشمک میزنه......ی ...ی لحظه این ...این ردیاب ته....یادم اومد که برای تمام لباسای ته ردیاب گذاشتم ....صفحه نمایش رو بزرگ تر کردم و دیدم از محدوده ای که برای ته تعیین کرده بودم خارج شده......وایساااا....اون....اون...لباسای ته رو داشت ولی صورت نداشت .....اما اون ماهگرفتگیشو داشت ....... صبر کن ماه گرفتگی ته روی ترقوه ی راستشه اما اون روی ترقوه ی چپش بود....پس یعنی ته میتونه زنده باشه....[ای چی بگم بهتون این همه وقت بهتون دادم ده بار از اول اینو بخونین که متوجه عوض شدن ماه گرفتگی بشین و بفهمین همچین چیزیه ولی شما نفهمیدید]...با چند تا از بادیگارد هام راهی اونجا شدیم .......به ی جنگل رسیدیم ...گوشیمو چک کردم .،مکان رو درست اومده بودیم ولی حتی خونه ای هم اینجا نبود....
_همه جا رو بگردید[رو به بادیگارد ها]
بادیگارد ها:چشم
وارد جنگل شدیم و شروع کردیم به گشتن .....
[فلش بک به ۱ ساعت بعد ]
تقریبا کل جنگل رو گشته بودیم ولی حتی ی موجود زنده هم نبود....رسیدیم کنار ی رودی که جنگل رو به دو قسمت تقسیم میکرد
_۱۰ نفر اینجا بمونن و بقیه با من بیان
بادیگاردها:چشم
اون ور رودخونه شروع به گشتن کردیم .....
[۳۰ مین بعد]
همینطور بی مقصد و با هدف پیدا کردن تهیونگ میگشتم که چشمم به ی جسمی خورد بدو بدو رفتم سمتش و خوب نگاش کردم تهیونگ بود ...اون خودش بود ...دستم و گذاشتم رو نبضش میزد ولی ضعیف بود بلندش کردم و .....رفتم و سوار ماشین شدم و رفتیم بیمارستان
[۲ روز بعد]
از همون روز که پیداش کردم بیهوشه و دکترا دلیلشو خستگی ناشی از دویدن میدونن...تمام امیدم به اینکه امروز بیدار بشه و بهم امید بده .....کنار تختش نشسته بودم و دستش و دستم گرفته بودم ......چشمام سنگین شدن و میخواستم سرمو بزارم کنارش بخوابم که احساس کردم دستش تو دستم تکون میخوره.....خوب دقت کردم آره تکون میخورد
_تهیونگ ....ته؟
آروم آروم چشماشو باز کرد .....سریع بلند شدم زنگ اطلاع بیمار رو فشار دادم
+من کجام؟
_تو ،تو بیمارستانی!
+جونگ کوک..!
_جانم ....جانم...؟[بغض]
+ببخشید....
دکترا اومدن تو و منو بیرون کردن.....
[۱۰ مین بعد]
دکتر از اتاق ته بیرون اومد
دکتر:همراه کیم تهیونگ شمایید؟
_بله[نه پس اومده بود ببینه عمش اینجا نیست دوروز اونجا بود بچم...!]
دکتر:حالش خوبه و فردا میتونه مرخص بشه زیاد بهش فشار نیارید و برای هزینه ی بیمارستان به پذیرش برید ...ممنون
_خودم اینارو میدونستم.....گمشووو[تو دلش]
و رفت و من وارد اتاق ته شدم.
_تهیونگ؟.
+جونگ کوکی!
_خوبی ؟...
+هممم...
_میتونی حرف بزنی بگی چیشد؟!
+اوهوم بیا بشین تا برات تعریف کنم
_همممم.......
رفتم نشستم کنارش و
_خب....
+از دانشگاه که مرخص شدم منتظر بودم تا یکی بیاد دنبال ولی نمیدونستم اینی که میاد دنبال کیه و چه شکلی که اونا اومدن پیشم بهشون گفتم جونگ کوک شما رو فرستاده گفتن آره و منم باهاشون رفتم و سوار ماشین شدم چند مین بعد همشون ی کلاه ماسک دار زدن و ی دودی تو ماشین پخش شد و من بیهوش شدم ....وقتی بهوش اومدم رو تخت بودم ولی نه تختی که باید میبودم بلند شدم رفتم سمت در ولی در قفل بود....شروع کردم به داد و فریاد کردن که یکی اومد و با دیدنش گسستم ....کایل بود اومد و گفت [چطوری گود بوی ؟....از این به بعد توومال منی و......[از این چرت و پرتااا]امشبم تو مال خودم میشی]و منم قبل از اینکه شب بشه با کمک یکی از اون داداشی های با مرام فرار کردم و تا جایی که میتونستم دور شدم که رسیدم به ی جنگل و دیگه یادم نیست و چشمام رو تو بیمارستان باز کردم......
پیشونیش رو بوسه ی نرم و پرعشقی زدم که
+ولی من لباتو میخواستم....!🥺
ویو ته
اینو بش گفتم، لباشو اسیر کردم و بعد از ۵ مین ازش جدا شدم.....
+کی میریم خونه...؟
_دکترت گف فردا مرخص میشی
+نمیشه الان برگردیم..؟
_نچ....
+ولی من دوروز تووبیمارستان بودم .....!
[فلش بک فردا صبح زود]
ویو کوک
صدای دینگ دینگ کامپیوترم رفت بالا بلند شدم که ببینم چش شده که دیدم روی ی نقشه ی نقطه ی قرمز داره چشمک میزنه......ی ...ی لحظه این ...این ردیاب ته....یادم اومد که برای تمام لباسای ته ردیاب گذاشتم ....صفحه نمایش رو بزرگ تر کردم و دیدم از محدوده ای که برای ته تعیین کرده بودم خارج شده......وایساااا....اون....اون...لباسای ته رو داشت ولی صورت نداشت .....اما اون ماهگرفتگیشو داشت ....... صبر کن ماه گرفتگی ته روی ترقوه ی راستشه اما اون روی ترقوه ی چپش بود....پس یعنی ته میتونه زنده باشه....[ای چی بگم بهتون این همه وقت بهتون دادم ده بار از اول اینو بخونین که متوجه عوض شدن ماه گرفتگی بشین و بفهمین همچین چیزیه ولی شما نفهمیدید]...با چند تا از بادیگارد هام راهی اونجا شدیم .......به ی جنگل رسیدیم ...گوشیمو چک کردم .،مکان رو درست اومده بودیم ولی حتی خونه ای هم اینجا نبود....
_همه جا رو بگردید[رو به بادیگارد ها]
بادیگارد ها:چشم
وارد جنگل شدیم و شروع کردیم به گشتن .....
[فلش بک به ۱ ساعت بعد ]
تقریبا کل جنگل رو گشته بودیم ولی حتی ی موجود زنده هم نبود....رسیدیم کنار ی رودی که جنگل رو به دو قسمت تقسیم میکرد
_۱۰ نفر اینجا بمونن و بقیه با من بیان
بادیگاردها:چشم
اون ور رودخونه شروع به گشتن کردیم .....
[۳۰ مین بعد]
همینطور بی مقصد و با هدف پیدا کردن تهیونگ میگشتم که چشمم به ی جسمی خورد بدو بدو رفتم سمتش و خوب نگاش کردم تهیونگ بود ...اون خودش بود ...دستم و گذاشتم رو نبضش میزد ولی ضعیف بود بلندش کردم و .....رفتم و سوار ماشین شدم و رفتیم بیمارستان
[۲ روز بعد]
از همون روز که پیداش کردم بیهوشه و دکترا دلیلشو خستگی ناشی از دویدن میدونن...تمام امیدم به اینکه امروز بیدار بشه و بهم امید بده .....کنار تختش نشسته بودم و دستش و دستم گرفته بودم ......چشمام سنگین شدن و میخواستم سرمو بزارم کنارش بخوابم که احساس کردم دستش تو دستم تکون میخوره.....خوب دقت کردم آره تکون میخورد
_تهیونگ ....ته؟
آروم آروم چشماشو باز کرد .....سریع بلند شدم زنگ اطلاع بیمار رو فشار دادم
+من کجام؟
_تو ،تو بیمارستانی!
+جونگ کوک..!
_جانم ....جانم...؟[بغض]
+ببخشید....
دکترا اومدن تو و منو بیرون کردن.....
[۱۰ مین بعد]
دکتر از اتاق ته بیرون اومد
دکتر:همراه کیم تهیونگ شمایید؟
_بله[نه پس اومده بود ببینه عمش اینجا نیست دوروز اونجا بود بچم...!]
دکتر:حالش خوبه و فردا میتونه مرخص بشه زیاد بهش فشار نیارید و برای هزینه ی بیمارستان به پذیرش برید ...ممنون
_خودم اینارو میدونستم.....گمشووو[تو دلش]
و رفت و من وارد اتاق ته شدم.
_تهیونگ؟.
+جونگ کوکی!
_خوبی ؟...
+هممم...
_میتونی حرف بزنی بگی چیشد؟!
+اوهوم بیا بشین تا برات تعریف کنم
_همممم.......
رفتم نشستم کنارش و
_خب....
+از دانشگاه که مرخص شدم منتظر بودم تا یکی بیاد دنبال ولی نمیدونستم اینی که میاد دنبال کیه و چه شکلی که اونا اومدن پیشم بهشون گفتم جونگ کوک شما رو فرستاده گفتن آره و منم باهاشون رفتم و سوار ماشین شدم چند مین بعد همشون ی کلاه ماسک دار زدن و ی دودی تو ماشین پخش شد و من بیهوش شدم ....وقتی بهوش اومدم رو تخت بودم ولی نه تختی که باید میبودم بلند شدم رفتم سمت در ولی در قفل بود....شروع کردم به داد و فریاد کردن که یکی اومد و با دیدنش گسستم ....کایل بود اومد و گفت [چطوری گود بوی ؟....از این به بعد توومال منی و......[از این چرت و پرتااا]امشبم تو مال خودم میشی]و منم قبل از اینکه شب بشه با کمک یکی از اون داداشی های با مرام فرار کردم و تا جایی که میتونستم دور شدم که رسیدم به ی جنگل و دیگه یادم نیست و چشمام رو تو بیمارستان باز کردم......
پیشونیش رو بوسه ی نرم و پرعشقی زدم که
+ولی من لباتو میخواستم....!🥺
ویو ته
اینو بش گفتم، لباشو اسیر کردم و بعد از ۵ مین ازش جدا شدم.....
+کی میریم خونه...؟
_دکترت گف فردا مرخص میشی
+نمیشه الان برگردیم..؟
_نچ....
+ولی من دوروز تووبیمارستان بودم .....!
[فلش بک فردا صبح زود]
۱۱.۸k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.