part19
#part19
دوروز بعد
محمد-جناب سرهنگ اخه یعنی چی
پیدا نکردیم پس کی پیداش میکنید
گیریم تا اخر عمر پیدا نکردید من همینطور میمونیم
سرهنگ-ببیند ما یچیزایی رو فهمیدیم ولی
به همین راحتیا نست باید
اول مطمعن بشیم بعد
لطفا صبر باشد اقای رضوی
محمد-باش خیلی ممنون
.........
تینا-یعنی چی
همتا(دوست تینا)-تینا جون تسلیت میگم
یکتا دیگه نیستش
تینا-یعنی چی نیست
همتا-یکتا صادف کردش و متسفانه ازاین دنیا
رفت
تینا-باش خیلی ممنون بهم گفی
تلفن و قطع کردم
یکتا بهترین دوستم بود
ازبچگی باهاش رفیق بودم
رفتنش خیلی بده
نمیدونم چزور بانبودش کنار بیام سخته
خیلی سخته
سریع حاضر شدم یه کارگوی مشکی پوشیدم با یه هودیه سفید
یه کپ سفیدپحوصله ی ارایش نداشتم
اصلا صورمو شستم
کیف پولمو با سوئیچ و گوشیو برداشتم رفتم سمت کافه ای که همیشه بایکتا میرفتیم
کافه کاکتوس
........
حامیم-من ازبچگی اهل هنر بودم
عاشق موسیقی عکاسی و کتاب و اینا
برای همین یه کافه زدم به اسم کاکوس
انتخاب اسمش کاملا هویی بود
وانکه هیچکس جز صمیم ترام نمیدونن این کافه برامن
منم بعضی وقتا یسری میزنم به اینجا
امروزم پاشدم برم کافه یه بگ مشکی با یه دورس سفید
پوشیدم و راه افتادم سمت کافه
..........
تینا-رسیدم رفتم
نشستم تو کافه یه لاته سفارش دادم
خیلی دلم گرفته بود گوشیموبرداشتم ایرپادمو گذاشتم
اهنگ خورشیدوماه حامیم و باز کردم
و بد تو گالریم عکسای خودمو یکتارو نگاه کردم
حامیم-وارد کافه شدم
رفتم پیش دوستام یدختر بود خیلی اشنابودبرام
داشت اشک میریخت بااینکه نمیشناختمش ولی
خیلی دوس داشتم بغلش کنم نمیتونستم گریه کردنش و ببینم
خیلی برام اشنا بود یکمی بیشتر فکر کردم
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#حامیم#رمان
دوروز بعد
محمد-جناب سرهنگ اخه یعنی چی
پیدا نکردیم پس کی پیداش میکنید
گیریم تا اخر عمر پیدا نکردید من همینطور میمونیم
سرهنگ-ببیند ما یچیزایی رو فهمیدیم ولی
به همین راحتیا نست باید
اول مطمعن بشیم بعد
لطفا صبر باشد اقای رضوی
محمد-باش خیلی ممنون
.........
تینا-یعنی چی
همتا(دوست تینا)-تینا جون تسلیت میگم
یکتا دیگه نیستش
تینا-یعنی چی نیست
همتا-یکتا صادف کردش و متسفانه ازاین دنیا
رفت
تینا-باش خیلی ممنون بهم گفی
تلفن و قطع کردم
یکتا بهترین دوستم بود
ازبچگی باهاش رفیق بودم
رفتنش خیلی بده
نمیدونم چزور بانبودش کنار بیام سخته
خیلی سخته
سریع حاضر شدم یه کارگوی مشکی پوشیدم با یه هودیه سفید
یه کپ سفیدپحوصله ی ارایش نداشتم
اصلا صورمو شستم
کیف پولمو با سوئیچ و گوشیو برداشتم رفتم سمت کافه ای که همیشه بایکتا میرفتیم
کافه کاکتوس
........
حامیم-من ازبچگی اهل هنر بودم
عاشق موسیقی عکاسی و کتاب و اینا
برای همین یه کافه زدم به اسم کاکوس
انتخاب اسمش کاملا هویی بود
وانکه هیچکس جز صمیم ترام نمیدونن این کافه برامن
منم بعضی وقتا یسری میزنم به اینجا
امروزم پاشدم برم کافه یه بگ مشکی با یه دورس سفید
پوشیدم و راه افتادم سمت کافه
..........
تینا-رسیدم رفتم
نشستم تو کافه یه لاته سفارش دادم
خیلی دلم گرفته بود گوشیموبرداشتم ایرپادمو گذاشتم
اهنگ خورشیدوماه حامیم و باز کردم
و بد تو گالریم عکسای خودمو یکتارو نگاه کردم
حامیم-وارد کافه شدم
رفتم پیش دوستام یدختر بود خیلی اشنابودبرام
داشت اشک میریخت بااینکه نمیشناختمش ولی
خیلی دوس داشتم بغلش کنم نمیتونستم گریه کردنش و ببینم
خیلی برام اشنا بود یکمی بیشتر فکر کردم
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#حامیم#رمان
۳.۵k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.