فیک کوک (ناخواسته)پارت۱۹
از زبان ا/ت
سرگرم صحبت با جکسون بودم که نگاه سنگینی رو روی خودم حس کردم..جونگ کوکه همیشه وقتی نگام میکنه یه اخم تحویلش میدم ولی اون فقط بهم لبخند میزنه.
جکسون رفت سمته بقیه من سره میز تنها بودم لونا و مورا هم که همینطوری می چرخیدن آقای هیون اومد سمتم... شنیدم خیلی مرده هوس بازیه کنارم وایستاد و گفت : خانم کیم امروز بسیار زیبا شدین
ایششش چقدر بد نگاه میکنه میخوام بکشمش گفتم : ممنون آقای هیون
دستش رو گذاشت روی کمرم از موقعی که اون اتفاق افتاده دوست ندارم دست هیچ مردی رو بدنم باشه خودمو کشیدم عقب و گفتم : من باید برم جایی فعلا..از خودتون پذیرایی کنید
یه لبخند هیزی برام زد خدا به کیا پول میده
رفتم سمته سرویس بهداشتی یه جوری شدم امروز خیلی فشار رومه... احساس کردم یکی پشتم داره میاد ولی توهم زدم.
سره رو شویی وایستادم اگر به صورتم آب بزنم آرایشم خراب میشه دستام رو زیر آب سرد گرفتم
در باز شد از آینه دیدم که هیون اومد تو این شغال اینجا چیکار میکنه ؟
برگشتم برم بیرون که بازوی لختم رو گرفت..مور مورم شد بدون اینکه نگاش کنم گفتم : ولم کنید لطفاً آقای هیون..با پوزخند بر اندازم کرد و گفت : حیف این بدن و صورت زیبا نیست
دستم و از دستش کشیدم و فوراً از دست شویی اومدم بیرون ولی دوباره گرفتم و چسبوندم به دیوار هیچکس نبود اینجا عوضی سرش رو تو گردنم کرده بود داشتم دیوونه میشدم.. گفتم : عوضی ولم کن ولم کن..کمک کسی اینجا نیست لطفاً کمکم کنید
اینقدر ظریف بودم که نمیتونستم خودمو نجات بدم...یهو صدای داد جونگ کوک رو شنیدم اومد هیون رو از پشت گرفت و انداخت روی زمین چندتا مشت حرومش کرد جداش کردم ازش گرفتم و گفت : ا/ت خوبی آسیبی که ندیدی
بازم داشت میرفت سمتش که از دستش کشیدم و گفتم : نه..جونگ کوک ولش کن
روبه هیون کرد و گفت : عوضی جرأت داری یه بارم دور و وره ا/ت باشی کاری میکنم جنازت هم پیاده نشه آشغال
کمکم کرد و بردم سمته بقیه خودمو ازش جدا کردم تازه قراره سخنرانی هم بکنم.
رفتم روی سِن مانیتور رو روشن کردم داشتم متن هام رو آماده میکردم که صدای یکی از بلندگو ها پیچید تو کل سالن همه ساکت شدن
سرگرم صحبت با جکسون بودم که نگاه سنگینی رو روی خودم حس کردم..جونگ کوکه همیشه وقتی نگام میکنه یه اخم تحویلش میدم ولی اون فقط بهم لبخند میزنه.
جکسون رفت سمته بقیه من سره میز تنها بودم لونا و مورا هم که همینطوری می چرخیدن آقای هیون اومد سمتم... شنیدم خیلی مرده هوس بازیه کنارم وایستاد و گفت : خانم کیم امروز بسیار زیبا شدین
ایششش چقدر بد نگاه میکنه میخوام بکشمش گفتم : ممنون آقای هیون
دستش رو گذاشت روی کمرم از موقعی که اون اتفاق افتاده دوست ندارم دست هیچ مردی رو بدنم باشه خودمو کشیدم عقب و گفتم : من باید برم جایی فعلا..از خودتون پذیرایی کنید
یه لبخند هیزی برام زد خدا به کیا پول میده
رفتم سمته سرویس بهداشتی یه جوری شدم امروز خیلی فشار رومه... احساس کردم یکی پشتم داره میاد ولی توهم زدم.
سره رو شویی وایستادم اگر به صورتم آب بزنم آرایشم خراب میشه دستام رو زیر آب سرد گرفتم
در باز شد از آینه دیدم که هیون اومد تو این شغال اینجا چیکار میکنه ؟
برگشتم برم بیرون که بازوی لختم رو گرفت..مور مورم شد بدون اینکه نگاش کنم گفتم : ولم کنید لطفاً آقای هیون..با پوزخند بر اندازم کرد و گفت : حیف این بدن و صورت زیبا نیست
دستم و از دستش کشیدم و فوراً از دست شویی اومدم بیرون ولی دوباره گرفتم و چسبوندم به دیوار هیچکس نبود اینجا عوضی سرش رو تو گردنم کرده بود داشتم دیوونه میشدم.. گفتم : عوضی ولم کن ولم کن..کمک کسی اینجا نیست لطفاً کمکم کنید
اینقدر ظریف بودم که نمیتونستم خودمو نجات بدم...یهو صدای داد جونگ کوک رو شنیدم اومد هیون رو از پشت گرفت و انداخت روی زمین چندتا مشت حرومش کرد جداش کردم ازش گرفتم و گفت : ا/ت خوبی آسیبی که ندیدی
بازم داشت میرفت سمتش که از دستش کشیدم و گفتم : نه..جونگ کوک ولش کن
روبه هیون کرد و گفت : عوضی جرأت داری یه بارم دور و وره ا/ت باشی کاری میکنم جنازت هم پیاده نشه آشغال
کمکم کرد و بردم سمته بقیه خودمو ازش جدا کردم تازه قراره سخنرانی هم بکنم.
رفتم روی سِن مانیتور رو روشن کردم داشتم متن هام رو آماده میکردم که صدای یکی از بلندگو ها پیچید تو کل سالن همه ساکت شدن
۱۳۱.۱k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.