پارت۹
ویو جیمین
بعد از دودقیقه دیدم اون دوتا پسر با دماغ شکسته اومدن بیرون ولی یونگی نیمده
نگران شدم رفتم دنبالش
که دیدم پشتمه
+دنباله چیزی میگردی؟
∆عا.. یونگی خوبی
ویو ادمین
بعد رفت تو بغل یونگی
ببخشید باعث شدم...
+باعث شدی چی من که چیزی نشده
•شما دوتا الان واقعا رابطتو چیه؟
+برادریم
•واتتتتت
∆اره داداشیم
رفتن پیش بقیه که
$تو کی هستی؟
+من یونگیم برادر جیمین
∆عا.. یونگی این جینگ بومه
$کوتوله دیدی یه نفره نمیترنی از پسمون بر بیای رفتی محافظ گیر اوردی؟
+تو نمیخوای خفه شی؟
$واقعا اخه نگاش کن.... خیر سرش از من بزرگ تره ولی پشت تو قایم شده تازه یه دستم الان نداره هههه
+گمشو بابا... جیمین میخوای باهم بریم خونه؟
∆نه خوبم ممنون
☆پسرا میگم میخواین شما دوتا برید خونه
+عه منم همینو گفتم
∆اومم.. خب بریم
+با موتور بریم؟
∆اوم باشه
پسرا سوار موتور شدن و راه افتادن
+میگم اونا چرا با تو انقدر بدن
∆عه..اخه...به خاطر مامانم....راستش مامان وضع مالی خوبی نداشت ولی بابام عاشقش شد و اصن کلا مامانم خدمت کار خونه ی بابام بود برای همین کلا با مامانم چپ بودن
تا وقتی مرد هیشکی هیچی نمیگفت ولی بعدش دیگه...
+اووو.متاسفم میگم میخوای به جای خونه بریم یه جای دیگه؟
∆کجا؟
+شهر بازی
∆باشههههه
و پسرا راه افتادن سمت شهر بازی....
بچه ها واقعا.. واقعا... و واقعا هیچ ایده ای ندارم کلااااا
بعد از دودقیقه دیدم اون دوتا پسر با دماغ شکسته اومدن بیرون ولی یونگی نیمده
نگران شدم رفتم دنبالش
که دیدم پشتمه
+دنباله چیزی میگردی؟
∆عا.. یونگی خوبی
ویو ادمین
بعد رفت تو بغل یونگی
ببخشید باعث شدم...
+باعث شدی چی من که چیزی نشده
•شما دوتا الان واقعا رابطتو چیه؟
+برادریم
•واتتتتت
∆اره داداشیم
رفتن پیش بقیه که
$تو کی هستی؟
+من یونگیم برادر جیمین
∆عا.. یونگی این جینگ بومه
$کوتوله دیدی یه نفره نمیترنی از پسمون بر بیای رفتی محافظ گیر اوردی؟
+تو نمیخوای خفه شی؟
$واقعا اخه نگاش کن.... خیر سرش از من بزرگ تره ولی پشت تو قایم شده تازه یه دستم الان نداره هههه
+گمشو بابا... جیمین میخوای باهم بریم خونه؟
∆نه خوبم ممنون
☆پسرا میگم میخواین شما دوتا برید خونه
+عه منم همینو گفتم
∆اومم.. خب بریم
+با موتور بریم؟
∆اوم باشه
پسرا سوار موتور شدن و راه افتادن
+میگم اونا چرا با تو انقدر بدن
∆عه..اخه...به خاطر مامانم....راستش مامان وضع مالی خوبی نداشت ولی بابام عاشقش شد و اصن کلا مامانم خدمت کار خونه ی بابام بود برای همین کلا با مامانم چپ بودن
تا وقتی مرد هیشکی هیچی نمیگفت ولی بعدش دیگه...
+اووو.متاسفم میگم میخوای به جای خونه بریم یه جای دیگه؟
∆کجا؟
+شهر بازی
∆باشههههه
و پسرا راه افتادن سمت شهر بازی....
بچه ها واقعا.. واقعا... و واقعا هیچ ایده ای ندارم کلااااا
۶.۰k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.