پارت اخر ☺︎
راوی « همینطور ک اشکای اون دختر مظلوم از روی گونش سر میخودن..... و ذهنی ک آشفته بود ب راهش ادامه داد
اونقدری ک تنها چیزی ک اونو ب خودش اورد نوری بود ک با سرعت داشت بهش نزدیک میشد
نور ماشین روبه روش اونقدر زیاد بود و چشم های دختر ک از گریه زیاد سست شده بود
تحمل دیدن اونو نداشت
کنترل ماشین از دستش در رفت نور ب ی میلی متریش رسیده بود ک
+جییییییییغ
جیغی کشید
ات ویو
این.. این ص. صدا.. صدای نامجون بود!؟
_ات!
_ات!
لحظه ای نگذشت ک از اون خاب تلخ بیدار شدم هنوز نمیتونستم باور کنم ک خاب بوده
چشمام رو ک باز کردم
نامجون رو دیدم
اولین کاری ک کردم محکم توی بغلم فشردمش
و گریه کنان گفتم
+هققققق نامجونا... و محکم تر بغلش کردم
کنترل گریه هام از دستم در رفته بود بلند بلند گریه میکردم
درسته اون همش ی خاب بود
ولی اینو فقط ی دختر میتونه درک کنه ک چقد دردناکه اونی ک عاشقشی بهت خیانت کنه!
نامجون دستش رو گذاشت پشت سرم و نوازش کنان گف
_هیی.. ات اروم باش... اون فقط ی خاب بود... نترس تو منو داری
+اتفاقن توی خابم تورو از دس دادم...هق هق هق نامجونا...
.
.
از خودم جداش کردم و با چشمای گریونم بهش خیره شدم
+تو... تو(فین) ک م. م. منو ترک نمیکنی نه؟
بهم خیانت نمیکنی نه؟ هق
درحالی ک انگشت شصتش روی گونم سر میخورد
و اشکام رو پاک میکرد لب زد
_اخه من چطور دلم میاد همچین بیبی گرل دل نازکی رو ول کنم... بعدشم نبود تو توی زندگیم مساوی با مرگ من
+ راس میگی ؟*فین
_اهوم
دوتامون ب تخت تکیه داده بودیم خاستم خابم رو براش تعریف کنم ک دوباره گریم گرفت
نامی ویو
داشت تعریف میکرد ک دوباره اشکش در اومد
منم همچین خابی بدیدم گریه میکردم
ولی.... چرا گریه میکنه دوباره
من ک الان کنارشم چن دقه ای گذشت فکر کردم بخاطر گریشه ک سکوت کرده خاستم بش بگم دیگه گریه نکنه اون منو دارع ...
اما ب کیوت ترین حالت خابیده بود
سرش خم شده بود رو ب پایین
برای اینکه گردنش درد نگیر و دیگه خاب بد نبینه
سرش رو گذاشتم رو پام و شروع کردم ب نوازش کردنش
ک نمیدونم چطور خابم برد :)
فیک بعدی ع هیونجین و مافیایی گفته باشم 😅
اونقدری ک تنها چیزی ک اونو ب خودش اورد نوری بود ک با سرعت داشت بهش نزدیک میشد
نور ماشین روبه روش اونقدر زیاد بود و چشم های دختر ک از گریه زیاد سست شده بود
تحمل دیدن اونو نداشت
کنترل ماشین از دستش در رفت نور ب ی میلی متریش رسیده بود ک
+جییییییییغ
جیغی کشید
ات ویو
این.. این ص. صدا.. صدای نامجون بود!؟
_ات!
_ات!
لحظه ای نگذشت ک از اون خاب تلخ بیدار شدم هنوز نمیتونستم باور کنم ک خاب بوده
چشمام رو ک باز کردم
نامجون رو دیدم
اولین کاری ک کردم محکم توی بغلم فشردمش
و گریه کنان گفتم
+هققققق نامجونا... و محکم تر بغلش کردم
کنترل گریه هام از دستم در رفته بود بلند بلند گریه میکردم
درسته اون همش ی خاب بود
ولی اینو فقط ی دختر میتونه درک کنه ک چقد دردناکه اونی ک عاشقشی بهت خیانت کنه!
نامجون دستش رو گذاشت پشت سرم و نوازش کنان گف
_هیی.. ات اروم باش... اون فقط ی خاب بود... نترس تو منو داری
+اتفاقن توی خابم تورو از دس دادم...هق هق هق نامجونا...
.
.
از خودم جداش کردم و با چشمای گریونم بهش خیره شدم
+تو... تو(فین) ک م. م. منو ترک نمیکنی نه؟
بهم خیانت نمیکنی نه؟ هق
درحالی ک انگشت شصتش روی گونم سر میخورد
و اشکام رو پاک میکرد لب زد
_اخه من چطور دلم میاد همچین بیبی گرل دل نازکی رو ول کنم... بعدشم نبود تو توی زندگیم مساوی با مرگ من
+ راس میگی ؟*فین
_اهوم
دوتامون ب تخت تکیه داده بودیم خاستم خابم رو براش تعریف کنم ک دوباره گریم گرفت
نامی ویو
داشت تعریف میکرد ک دوباره اشکش در اومد
منم همچین خابی بدیدم گریه میکردم
ولی.... چرا گریه میکنه دوباره
من ک الان کنارشم چن دقه ای گذشت فکر کردم بخاطر گریشه ک سکوت کرده خاستم بش بگم دیگه گریه نکنه اون منو دارع ...
اما ب کیوت ترین حالت خابیده بود
سرش خم شده بود رو ب پایین
برای اینکه گردنش درد نگیر و دیگه خاب بد نبینه
سرش رو گذاشتم رو پام و شروع کردم ب نوازش کردنش
ک نمیدونم چطور خابم برد :)
فیک بعدی ع هیونجین و مافیایی گفته باشم 😅
۴۰.۱k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.