زندگی بی ت 🥀
زندگی بی ت 🥀
(نویسنده: سلام سلام بچه ها آمدم بگم ک این پارت یکم غمگینه اگر آدم احساسی هستین دست مال داشه باشید حتما پیشتون عاشقتونم 🙃👈🏻👉🏻)
صدرا : دیانا ت رو خدا زنگ بزن پیک بیاره من حال ندارم
دیانا : آه تنبل باشه اصلا
صدرا : ای قربونت برم
دیانا :زنگ زدم سوپر مارکت کلی برام شیر کاکائو با پاستیل بباره ²⁰ مین بعد زنگ در امد می توجه دکمه ی ایفن رو زدم ک صدای زنگ در ورودی خونه امد........صدرا درو باز میکنی ؟
صدرا: آره عشقم
ارسلان : اون شب آدرس خونه ی اون پسره ح.ر.و.م ز.ا.د.ه رو از سهیل گرفتم دارم میرم دم خونشون....رسیدم درو وا کرد رفتم بالا در خونشون رو زدم
صدرا : درو باز کردم ارسلان بود
ارسلان: دیانا اینجاست؟..دیانا.؟.دیانا ؟
صدرا : هوووو خفه شو اصلا ت با دیانا چیکارش داری اون الان نامزد داره نامزدشم منم
دیانا : صدرا درو باز کرد صدای ارسلان امد سریع از اتاق رفتم پایین.....همین جوری وایساده بودم خشکم زده بود
ارسلان : دیانا..دیانا...دیاناااااااااا(داد)
صدرا : خمه مشی یا خفت کنم
ارسلان : تورو خدا بزار بینمش تورو خدا بزار یه دیقه یچیزی بگم میرم به خدا میریم (با بغض و عجله )
صدرا : هاااااااا بگو
ارسلان : دیانا تورو خدا بیا خونه دورت بگردم مرگ ارسلان بیا خونه دیانا گور باباع بچه فقدر بگرد دیانا توروخدا دیانا جون ارسلان (گریه )
صدرا : هووووو گمشو پایین باو دیانا هیچ جا نمیاد درو بستم
دیانا : با حرف های ارسلان بغضم ترکید همون جا نشستم زمین صدرا درو بست امد کنارم نشست
صدرا : لیوان آب رو برداشتم و رفتم کنار دیانا نشستم .......دیانا قربونت برم من چرا گریه میکنی دورت بگردم بیا آب بخور میخوایی بری برو فقدر گریه نکن فدات شم
دیانا : صدرا من باید برم (حق حق)
صدرا : کجااااااااا؟
دیانا : صدرا مدونی هیچ کی مثل من دوست نداره ولی من باید برم ببخشید قربونت برم برمیگرم (صدای گرفته)
صدرا: د..یانا واقعا میخوای بری
دیانا : ب خدا دست من نیس....خیلی دوست دارم خوافظ قشنگم ...بغلش کردم
صدرا : منم خدافظ نفس ..منم بغلش کردم
_________________________________________
دیانا : سویشرتم رو پوشیدم ساکم رو برداشتم حرکت کردم سمت عمارت ت راه حالت تعوه شدید و سرگیجه گرفتم یه جاهای داشتم میفتادم رسیدیم عمارت خورم هم کلید داشتم هم ریموت در
ارسلان : داشتم عکاس دیانا رو نگا میکردم ک صدای در ورودی عمارت امد برگشتم دیدم دیاناعه باورم نمیشد دویدم سمتش بغلش کردم خوش آمدی قشنگم
دیانا:............
خماری خش بگذره 😂😂
خدایی چقدر نوشتم براتون 😩😩
۱۲ لایک ۱۲ کام
نکنید شرایط رو بیشتر میکنماااا
(نویسنده: سلام سلام بچه ها آمدم بگم ک این پارت یکم غمگینه اگر آدم احساسی هستین دست مال داشه باشید حتما پیشتون عاشقتونم 🙃👈🏻👉🏻)
صدرا : دیانا ت رو خدا زنگ بزن پیک بیاره من حال ندارم
دیانا : آه تنبل باشه اصلا
صدرا : ای قربونت برم
دیانا :زنگ زدم سوپر مارکت کلی برام شیر کاکائو با پاستیل بباره ²⁰ مین بعد زنگ در امد می توجه دکمه ی ایفن رو زدم ک صدای زنگ در ورودی خونه امد........صدرا درو باز میکنی ؟
صدرا: آره عشقم
ارسلان : اون شب آدرس خونه ی اون پسره ح.ر.و.م ز.ا.د.ه رو از سهیل گرفتم دارم میرم دم خونشون....رسیدم درو وا کرد رفتم بالا در خونشون رو زدم
صدرا : درو باز کردم ارسلان بود
ارسلان: دیانا اینجاست؟..دیانا.؟.دیانا ؟
صدرا : هوووو خفه شو اصلا ت با دیانا چیکارش داری اون الان نامزد داره نامزدشم منم
دیانا : صدرا درو باز کرد صدای ارسلان امد سریع از اتاق رفتم پایین.....همین جوری وایساده بودم خشکم زده بود
ارسلان : دیانا..دیانا...دیاناااااااااا(داد)
صدرا : خمه مشی یا خفت کنم
ارسلان : تورو خدا بزار بینمش تورو خدا بزار یه دیقه یچیزی بگم میرم به خدا میریم (با بغض و عجله )
صدرا : هاااااااا بگو
ارسلان : دیانا تورو خدا بیا خونه دورت بگردم مرگ ارسلان بیا خونه دیانا گور باباع بچه فقدر بگرد دیانا توروخدا دیانا جون ارسلان (گریه )
صدرا : هووووو گمشو پایین باو دیانا هیچ جا نمیاد درو بستم
دیانا : با حرف های ارسلان بغضم ترکید همون جا نشستم زمین صدرا درو بست امد کنارم نشست
صدرا : لیوان آب رو برداشتم و رفتم کنار دیانا نشستم .......دیانا قربونت برم من چرا گریه میکنی دورت بگردم بیا آب بخور میخوایی بری برو فقدر گریه نکن فدات شم
دیانا : صدرا من باید برم (حق حق)
صدرا : کجااااااااا؟
دیانا : صدرا مدونی هیچ کی مثل من دوست نداره ولی من باید برم ببخشید قربونت برم برمیگرم (صدای گرفته)
صدرا: د..یانا واقعا میخوای بری
دیانا : ب خدا دست من نیس....خیلی دوست دارم خوافظ قشنگم ...بغلش کردم
صدرا : منم خدافظ نفس ..منم بغلش کردم
_________________________________________
دیانا : سویشرتم رو پوشیدم ساکم رو برداشتم حرکت کردم سمت عمارت ت راه حالت تعوه شدید و سرگیجه گرفتم یه جاهای داشتم میفتادم رسیدیم عمارت خورم هم کلید داشتم هم ریموت در
ارسلان : داشتم عکاس دیانا رو نگا میکردم ک صدای در ورودی عمارت امد برگشتم دیدم دیاناعه باورم نمیشد دویدم سمتش بغلش کردم خوش آمدی قشنگم
دیانا:............
خماری خش بگذره 😂😂
خدایی چقدر نوشتم براتون 😩😩
۱۲ لایک ۱۲ کام
نکنید شرایط رو بیشتر میکنماااا
۱۱.۳k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.