من سوار موتور مایکی شدم

سلام بچه ها امروز بعد از ظهر رفته بودم خونه مامان بزرگم
به شما ها گفته بودم میام شهرستان
بعد دایی کوچیکم پسر دایی هام دادشم مامانم بابام خالم مامان بزرگ و بابابزرگم داخل حیاط نشسته بودن که داییم موتور اش رو آورد
حالا حدس بزنید موتور اش چی بودcb250t
یعنی موتور دوقولو مایکی
تازه خریده بود🥹
بعد به پسرا گفت بیان و سوار بشن امتحان کنن😔
نکبت ها حتا نتونستن سوار بشن میوفتادن
داییم کمکشون کرد سوار شن
بعد من رفتم به داییم گفتم:دایی میشه من هم سوار شم
بعد اول داییم می‌خواست بگه نه ولی زمانی که بابام با نگاه برزخی نگاهش کرد و داییم هم قبول کرد
همه فک می‌کردن من میوفتم
ولی من با یه حرکت سوار موتور شدم موتور رو جک هم نبود
همه پشماشون ریخته بود
احساس گنگ بودن داشتم😎
داییم سمت پسرا گفت:خاک برسرا یه دختر تونست به دون کمک من سوار موتور بشه اما شما ها نتونستید
البته من این ها رو از مایکی یاد گرفتم☺️
یه لحظه احساس کردم مایکی من رو از پشت بغل کرده سرم رو برگردوندم دیدم هیشکی نیست😢
خولاصه من عینک داییم رو از چشماش برداشتم و گذاشتم رو چشم های خودم و پسرا داشتن از حسادت میموردن
داییم هم تعریف من رو می‌کرد
احساس‌ گنگ بودن می‌کردم ولی دوست داشتم الان مایکی پیشم باشه
عررررررررررررر 😭😭😭