پارت113
دیانا، به سمتش رفتم، یکم اروم تر چیز مهمی بود
ارسلان، ارعهههههه
دیانا، دستشو کشیدم الان حالت خوب نیست باشه بعدن
ارسلان، هوف پیداش میکنم، دستمو دادم به سرم
دیانا، اره الان بدتر هم هست چیزی یادت نمیاد
ارسلان، وایسا ببینم، به سمت دیانا قدم برداشتم
دیانا، دست به کمر بود و حی عقب عقب میرفتم، چ چیه
ارسلان، تو
دیانا، من؟
ارسلان، اره تو باید تنبهی بشی
دیانا، با اخرین قدم خوردم به دیوار، چ چرا ببین من اون چیزی مهم برنداشتم
ارسلان، بیشتر نزدیکش شدم، که اینطور
دیانا، بخدا راست میگم
ارسلان، چیزی برنداشتی رو میدونم، ولی کاری که تو پارتی کردی رو اصلا فراموش نکردم
دیانا، چ چی تموم شد رفت داری درمورد همینجوری که داشتم با زور حرف میزدم یه چیزی دور کمرم حس کردم و به سمت ارسلان کشیده شدم
ارسلان، واس من تموم نشده
دیانا، به چشاش نگاه کردم فشنگ داشت داد میزد که.. ببین تو الان مستی همینجوری چرت پرت میگی من
ارسلان، اون یکی دستمم دور کمرش گذاشتم بیشتر فشردمش، نه نمیشه
دیانا، خودمو به زور از چنگش در اوردم و فرار کردم،
ارسلان، دیانا، وایسا اس خدا
دیانا، استرس کل تنمو گرفته بود از پله ها پایین رفتم ودقیقا دیدم وسط حیاتم که ارسلان دستمو کشیید به طرف خودش،
ارسلان، وایسااا دیانا
دیانا، من من هیچ کاری نکردم، نمیدونم چرا یه دفعه ایی اینجوری شدی
ارسلان، میشه بحث کنی
دیانا، نه مشکل همینجاستت
ارسلان، یه لحظه به حرفم گوش کن
دیانا، نمیخوام
ارسلان، بیشتر نزدیکش شدم، دیانا فقط چند ثانیه میفهمی
دیانا، مث اینکه کار اشتباهی کردم، میخوام برم پیش نیکا نمیخوام
ارسلان، فرار کردم و جلوش وایستادم، نمیزارم
دیانا، ارسلان، کنار فردا وقتی حالت خوب شد حرف میزنم
ارسلان، نه نمیخوام
دیانا، هوففف میشه بگی چرا اینجورییی هااا چرا چراااا همیشه مواظبمی من واس تو چی دارم الان اون کارو تو پارتی میکردی نمیشد هوم نمیشد ازم محافظت نکنی
ارسلان، نههه نمیشد میفهمی نمیشددد
دیانا، ههههه درکت نمیکنم و نمیخوام کنم
ارسلان:میدونم نمیفهمی ولی بخاطر تو هر کاری میکنم من هر کاری کردم جلو خودمو گرفتم دیگ باکسی مهربون نباشم گرم نگریم حرف نزدم بعد دد اون اتفاقات که واسم افتاد قل دادم قل دادممممم که دیگ برای کسی اینقدر خوب نباشممم میفهمی من بخاطر تو
دیانا:واس من چی هاا خیلی کار کردی هوم اوک چقدر میشه پرداخت میکنم.
ارسلان:هه همین من واس تو غرورمو گذاشتم کنار
دیانا، مگ کن گفتم ها
ارسلان، تو نگفتی کاری کردی قلبم بگه کاری کردی که متوجه نشم دارم چی کار دارم میکنم
دیانا :م م منظورت چیه؟
ارسلان:اره شاید امشب وقتشه
دیانا، هاا 😶🌫️
ارسلان:ارع دوست دارم، سرمو دادم بالا به چشاش نگاه کردم
دیانا:چشام از حالت عصبانیت خارج شد، انگار همه چیز متوقف بشه،
ارسلان:اومم، بالاخره گفتمش
دیانا، ب باید برمممم
ارسلان:با وجود اینکه بهت گفتم بازم داری میری
دیانا، نه نح نح امکان نداره پسری مث تو اه نه نح
ارسلان:چرا میشه!
دیانا، ارسلان ولم کن چرا داری اینجوری میکنی
ارسلان:دستمو تو موهاش کشید:چون دوست دارممممممم(با داد)
دیانا:دوست داشتن منو تموم کنننننن!
ارسلان:جلو تر رفتم :نمیتونممممممممم،
دیانا، اروم عقب اومدم رو زمین نشستم، دستمو دادم به گوشم،
ارسلان، نشستم روبروش دستاشو گرفتم، ارم باش
دیانا، واقعا د د د داری راست میگی
ارسلان:فکر میکنی دارم شوخی میکنم هوم
دیانا:اگ واقعا داری چرا زودتر نگفتی
ارسلان:میترسیدم که... که فکر کنی دورغ میگم
دیانا، تو از اون پسرایی بودی که اصلا
ارسلان:تو عوضش کردی
دیانا، به چشاش نگاه کردم انگار داشت از استرس میمرد، اروم بلند شدم
ارسلان، ارعهههههه
دیانا، دستشو کشیدم الان حالت خوب نیست باشه بعدن
ارسلان، هوف پیداش میکنم، دستمو دادم به سرم
دیانا، اره الان بدتر هم هست چیزی یادت نمیاد
ارسلان، وایسا ببینم، به سمت دیانا قدم برداشتم
دیانا، دست به کمر بود و حی عقب عقب میرفتم، چ چیه
ارسلان، تو
دیانا، من؟
ارسلان، اره تو باید تنبهی بشی
دیانا، با اخرین قدم خوردم به دیوار، چ چرا ببین من اون چیزی مهم برنداشتم
ارسلان، بیشتر نزدیکش شدم، که اینطور
دیانا، بخدا راست میگم
ارسلان، چیزی برنداشتی رو میدونم، ولی کاری که تو پارتی کردی رو اصلا فراموش نکردم
دیانا، چ چی تموم شد رفت داری درمورد همینجوری که داشتم با زور حرف میزدم یه چیزی دور کمرم حس کردم و به سمت ارسلان کشیده شدم
ارسلان، واس من تموم نشده
دیانا، به چشاش نگاه کردم فشنگ داشت داد میزد که.. ببین تو الان مستی همینجوری چرت پرت میگی من
ارسلان، اون یکی دستمم دور کمرش گذاشتم بیشتر فشردمش، نه نمیشه
دیانا، خودمو به زور از چنگش در اوردم و فرار کردم،
ارسلان، دیانا، وایسا اس خدا
دیانا، استرس کل تنمو گرفته بود از پله ها پایین رفتم ودقیقا دیدم وسط حیاتم که ارسلان دستمو کشیید به طرف خودش،
ارسلان، وایسااا دیانا
دیانا، من من هیچ کاری نکردم، نمیدونم چرا یه دفعه ایی اینجوری شدی
ارسلان، میشه بحث کنی
دیانا، نه مشکل همینجاستت
ارسلان، یه لحظه به حرفم گوش کن
دیانا، نمیخوام
ارسلان، بیشتر نزدیکش شدم، دیانا فقط چند ثانیه میفهمی
دیانا، مث اینکه کار اشتباهی کردم، میخوام برم پیش نیکا نمیخوام
ارسلان، فرار کردم و جلوش وایستادم، نمیزارم
دیانا، ارسلان، کنار فردا وقتی حالت خوب شد حرف میزنم
ارسلان، نه نمیخوام
دیانا، هوففف میشه بگی چرا اینجورییی هااا چرا چراااا همیشه مواظبمی من واس تو چی دارم الان اون کارو تو پارتی میکردی نمیشد هوم نمیشد ازم محافظت نکنی
ارسلان، نههه نمیشد میفهمی نمیشددد
دیانا، ههههه درکت نمیکنم و نمیخوام کنم
ارسلان:میدونم نمیفهمی ولی بخاطر تو هر کاری میکنم من هر کاری کردم جلو خودمو گرفتم دیگ باکسی مهربون نباشم گرم نگریم حرف نزدم بعد دد اون اتفاقات که واسم افتاد قل دادم قل دادممممم که دیگ برای کسی اینقدر خوب نباشممم میفهمی من بخاطر تو
دیانا:واس من چی هاا خیلی کار کردی هوم اوک چقدر میشه پرداخت میکنم.
ارسلان:هه همین من واس تو غرورمو گذاشتم کنار
دیانا، مگ کن گفتم ها
ارسلان، تو نگفتی کاری کردی قلبم بگه کاری کردی که متوجه نشم دارم چی کار دارم میکنم
دیانا :م م منظورت چیه؟
ارسلان:اره شاید امشب وقتشه
دیانا، هاا 😶🌫️
ارسلان:ارع دوست دارم، سرمو دادم بالا به چشاش نگاه کردم
دیانا:چشام از حالت عصبانیت خارج شد، انگار همه چیز متوقف بشه،
ارسلان:اومم، بالاخره گفتمش
دیانا، ب باید برمممم
ارسلان:با وجود اینکه بهت گفتم بازم داری میری
دیانا، نه نح نح امکان نداره پسری مث تو اه نه نح
ارسلان:چرا میشه!
دیانا، ارسلان ولم کن چرا داری اینجوری میکنی
ارسلان:دستمو تو موهاش کشید:چون دوست دارممممممم(با داد)
دیانا:دوست داشتن منو تموم کنننننن!
ارسلان:جلو تر رفتم :نمیتونممممممممم،
دیانا، اروم عقب اومدم رو زمین نشستم، دستمو دادم به گوشم،
ارسلان، نشستم روبروش دستاشو گرفتم، ارم باش
دیانا، واقعا د د د داری راست میگی
ارسلان:فکر میکنی دارم شوخی میکنم هوم
دیانا:اگ واقعا داری چرا زودتر نگفتی
ارسلان:میترسیدم که... که فکر کنی دورغ میگم
دیانا، تو از اون پسرایی بودی که اصلا
ارسلان:تو عوضش کردی
دیانا، به چشاش نگاه کردم انگار داشت از استرس میمرد، اروم بلند شدم
۲۶.۲k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.