"جانشینان لجباز"
جانشینان لجباز پارت 8
تهیونگ بعد کلی گریه کردن با دلداری های ا.ت آروم شد و تو بغل ا.ت خوابش برد
ا.ت میخواست بره ولی دلش نیومد تهیونگ رو همینجوری ول کنه.
تهیونگ رو با کلی بدبختش به اتاقش برد و رو تختش گذاشته و وقتی خواست بره تهیونگ دست ا.ت رو گرفت و سمت خودش کشید :نرو....لطفا....تنهام نزار....
ا.ت نگاهی به تهیونگ کرد آروم زمزمه کرد:هوفففف... همینه دیگه! وقتی رو میدی آستر هم میخواد....باید همونجا....
وقتی چشمش به تهیونگ افتاد که هنوز تو خواب هم اشکاش امونش نمیدن و اسم میهی رو صدا میزنه حرفش نصفه موند...
روی صندلی کنار تخت نشست و دست تهیونگ رو فشار داد: همچی درست میشه قول میدم...
.
.
.
تغریبا پنج ساعت از اومدن ا.ت گذشته بود و ا.ت روی صندلی درحالی که هنوز دست تهیونگ رو ول نکرده بود خوابش برده بود
تهیونگ ویو:
با سر درد خیلی شدیدی از خواب بیدار شدم چند دقیقه طول کشید که بتونم کامل چشمامو باز کنم خیلی مست کرده بودم و الان هوشیارم یادم نمیاد خودم روی تخت اومده باشم....یهو همه چیز مثل یه فیلم از جلو چشمام رد شد و یادم اومدم که ا.ت اومده بود پیشم حتما کار اون بوده... من واقعا سنگینم نمیدونم منو چطور تا اتاق آورده
یه نگاه به دور و برم انداختم دیدم دست ا.ت رو گرفتم و ا.ت هم روی صندلی خوابش برده
اصلا نمیتونستم تصورشم بکنم این دختر یه همچین قلب مهربونی داشته باشه آروم دستشو باز کرد و دستمو کشیدم و از تخت بیرون اومدم. چشمش به رد پاهای خونی روی سرامیک افتاد... پاهای منکه سالم بود...
پاهای ا.ت بدجور زخمی شد بود و هنوز تیکه های شیشه توی پاهاش مونده بود رفتم جعبه کمک های اولیه رو آوردم و تیکه های شیشه رو آروم از پاهاش درآوردم... ا.ت تو خواب از درد گریه میکرد! تا جایی که میتونستم آرومی پاهاشو پانسمان کردم که دردش نیاد بعد بغلش کردم و روی تختم گذاشتمش
خودمم رفتم که دوش بگیرم
ا.ت ویو:
با دردی که توی پاهام احساس میکردم از خواب بیدار شدم و به دور و برم نگاه کردم تهیونک نبود من تا جایی که یادم میاد روی صندلی خوابیده بودم!
خواستم بلند شم که.....
تهیونگ بعد کلی گریه کردن با دلداری های ا.ت آروم شد و تو بغل ا.ت خوابش برد
ا.ت میخواست بره ولی دلش نیومد تهیونگ رو همینجوری ول کنه.
تهیونگ رو با کلی بدبختش به اتاقش برد و رو تختش گذاشته و وقتی خواست بره تهیونگ دست ا.ت رو گرفت و سمت خودش کشید :نرو....لطفا....تنهام نزار....
ا.ت نگاهی به تهیونگ کرد آروم زمزمه کرد:هوفففف... همینه دیگه! وقتی رو میدی آستر هم میخواد....باید همونجا....
وقتی چشمش به تهیونگ افتاد که هنوز تو خواب هم اشکاش امونش نمیدن و اسم میهی رو صدا میزنه حرفش نصفه موند...
روی صندلی کنار تخت نشست و دست تهیونگ رو فشار داد: همچی درست میشه قول میدم...
.
.
.
تغریبا پنج ساعت از اومدن ا.ت گذشته بود و ا.ت روی صندلی درحالی که هنوز دست تهیونگ رو ول نکرده بود خوابش برده بود
تهیونگ ویو:
با سر درد خیلی شدیدی از خواب بیدار شدم چند دقیقه طول کشید که بتونم کامل چشمامو باز کنم خیلی مست کرده بودم و الان هوشیارم یادم نمیاد خودم روی تخت اومده باشم....یهو همه چیز مثل یه فیلم از جلو چشمام رد شد و یادم اومدم که ا.ت اومده بود پیشم حتما کار اون بوده... من واقعا سنگینم نمیدونم منو چطور تا اتاق آورده
یه نگاه به دور و برم انداختم دیدم دست ا.ت رو گرفتم و ا.ت هم روی صندلی خوابش برده
اصلا نمیتونستم تصورشم بکنم این دختر یه همچین قلب مهربونی داشته باشه آروم دستشو باز کرد و دستمو کشیدم و از تخت بیرون اومدم. چشمش به رد پاهای خونی روی سرامیک افتاد... پاهای منکه سالم بود...
پاهای ا.ت بدجور زخمی شد بود و هنوز تیکه های شیشه توی پاهاش مونده بود رفتم جعبه کمک های اولیه رو آوردم و تیکه های شیشه رو آروم از پاهاش درآوردم... ا.ت تو خواب از درد گریه میکرد! تا جایی که میتونستم آرومی پاهاشو پانسمان کردم که دردش نیاد بعد بغلش کردم و روی تختم گذاشتمش
خودمم رفتم که دوش بگیرم
ا.ت ویو:
با دردی که توی پاهام احساس میکردم از خواب بیدار شدم و به دور و برم نگاه کردم تهیونک نبود من تا جایی که یادم میاد روی صندلی خوابیده بودم!
خواستم بلند شم که.....
۵۷.۵k
۰۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.