قمارِ عشق پارت هجدهم (فصل اول)
جونگ کوک دم در عمارت وایساده بود و به ماشین بنز سیاهش تکیه داده بود.
رونا تو اتاقش بود و داشت لباساش رو عوض میکرد.
همین که داشت لباسش رو عوض میکرد به خودش آمد و گفت:
+من چرا انقدر باهاش گرم گرفتم ... چرا انقدر زود جواب بهش دادم ... اگه گولم بزنه چی .... اگه قلبم رو بشکنه چیی
ولی بعد از چند دقیقه خشک ایستادن و به گوشه ای خیره شدن با خودش گفت:
+بزار یه بار شاد باشم مگه چیه .... مگه من فرقی با بقیه دارم.
لبخند دردناکی زد و اشکی از گوشه ی چشماش چکید:
+اگه الان مامان بود من دختر شادی بودم؟
همون لحظه در باز شد و جونگ کوک ناله کنان آمد تو :
_ تو چرا انقدر .....
با دیدن صورت اشکی رونا حرفش توی دهنش ماسید و چهرش نگران شد .
رونا زود برگشت و اشکاش رو پاک کرد و گفت:
+ بریم ....
_ رونا
+بله
_چرا گریه کردی
+هیچی نیست
_رونا راستش رو بگو
+باور کن هیچی نیست
جونگ کوک آمد جلو تر و رونا رو در آغوش گرفت . همون موقع دختر زد زیر گریه و دستاش رو پشت جونگ کوک قفل کرد و محکم گرفت .
تاحالا توی اغوش کسی جز مادرش گریه نکرده بود. تاحالا بغل کسی به جز مادرش براش آرامش بخش نبود . جونگ کوک دستاش رو بالا برد و روی سر رونا گذاشت و موهای خرمایی دختر رو نوازش کرد و بوسه ی کوچیک اما پر عشقی رو روی سرش گذاشت.
عشق چیز خوبیه البته اگه از دوطرف باشه .
ادما همیشه عشق رو به ازدواج کردن و داشتن بچه میدونن ... ولی عشق این نیست .
عشق یعنی این که وقتی میبینیش تپش قلبت بالا بره
پیشش احساس آرامش کنی
عطرش برات مست کننده باشه و نتونی حتی یک ثانیه هم بدون اون باشی.
عشق رو باید پرستید ... اگه عشق نباشه زندگی بی معناست.. عشق توی وجود همه ی ادم ها هست فقط باید پیداش کنی.
رونا با چشمای اشک الود و بینی قرمز شده به جونگ کوک نگاه کرد .
جونگ کوک با همون لبخند مهربونش لب باز کرد و گفت:
_ رونا ... این رو بدون که اگه تو این دنیا اگه یه نفر باشه که تا ابد باهات باشه ... اون منم .
رونا تو اتاقش بود و داشت لباساش رو عوض میکرد.
همین که داشت لباسش رو عوض میکرد به خودش آمد و گفت:
+من چرا انقدر باهاش گرم گرفتم ... چرا انقدر زود جواب بهش دادم ... اگه گولم بزنه چی .... اگه قلبم رو بشکنه چیی
ولی بعد از چند دقیقه خشک ایستادن و به گوشه ای خیره شدن با خودش گفت:
+بزار یه بار شاد باشم مگه چیه .... مگه من فرقی با بقیه دارم.
لبخند دردناکی زد و اشکی از گوشه ی چشماش چکید:
+اگه الان مامان بود من دختر شادی بودم؟
همون لحظه در باز شد و جونگ کوک ناله کنان آمد تو :
_ تو چرا انقدر .....
با دیدن صورت اشکی رونا حرفش توی دهنش ماسید و چهرش نگران شد .
رونا زود برگشت و اشکاش رو پاک کرد و گفت:
+ بریم ....
_ رونا
+بله
_چرا گریه کردی
+هیچی نیست
_رونا راستش رو بگو
+باور کن هیچی نیست
جونگ کوک آمد جلو تر و رونا رو در آغوش گرفت . همون موقع دختر زد زیر گریه و دستاش رو پشت جونگ کوک قفل کرد و محکم گرفت .
تاحالا توی اغوش کسی جز مادرش گریه نکرده بود. تاحالا بغل کسی به جز مادرش براش آرامش بخش نبود . جونگ کوک دستاش رو بالا برد و روی سر رونا گذاشت و موهای خرمایی دختر رو نوازش کرد و بوسه ی کوچیک اما پر عشقی رو روی سرش گذاشت.
عشق چیز خوبیه البته اگه از دوطرف باشه .
ادما همیشه عشق رو به ازدواج کردن و داشتن بچه میدونن ... ولی عشق این نیست .
عشق یعنی این که وقتی میبینیش تپش قلبت بالا بره
پیشش احساس آرامش کنی
عطرش برات مست کننده باشه و نتونی حتی یک ثانیه هم بدون اون باشی.
عشق رو باید پرستید ... اگه عشق نباشه زندگی بی معناست.. عشق توی وجود همه ی ادم ها هست فقط باید پیداش کنی.
رونا با چشمای اشک الود و بینی قرمز شده به جونگ کوک نگاه کرد .
جونگ کوک با همون لبخند مهربونش لب باز کرد و گفت:
_ رونا ... این رو بدون که اگه تو این دنیا اگه یه نفر باشه که تا ابد باهات باشه ... اون منم .
۵۶.۷k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.