ان من دیگر p33
سوروس چشمانش را محکم بست تا اشکهایش نامه الیزابت را خراب نکنند. لحظه ای بعد نامه را جلوی بینی اش گرفت و ان رابویید. سپس چندین بوسه ی نرم رو ان گذاشت انگار که بر گونه های پنبه ای الیزابت بوسه میکارد.
با اشتیاقی فراوان به سراغ بقیه نامه ها رفت .انها را یکی یکی باز کرد . اکثرشان شرح حال اتفاقات روزمره و تولد ها و مناسبتها بود یا اینکه دونامه بیشتر باقی نماند .
«الیزابت 16 ساله»
سلام پدر بزرگ .
مطمئن هستم با خواندن این نامه حسابی شوکه خواهید شد .از الان شما را برای خبری ناگهانی اماده میکنم. این داستان زندگی است که اینگونه نگاشته میشود . متاسفانه من مادرم را دیروز عصر از دست دادم. عجیب تر انکه او کشته شده است . به وسیله زهر . نمیخواهم راجب به علت مرگش و اینکه چه کس اینکار را کرده صحبت کنم . فقط میخواستم از شما تشکر کنم . بابت تمامی اینسالها که حمایتتان را از دور احساس میکردم .لطفا دیگر به من جغد نفرستید. دنبالم هم نگردید . میخواهم باقی عمرم را به تنهایی و دور از گذشته ام بگذرانم . ممنون میشوم اگر به عنوان اخرین درخواستم این نامه برا به پدرم برسانید .
دوستدار همیشگی شما :الیزابت
چشمان سوروس برق زد . با خود فکر کرد شاید الیزابت نشانی از خود برای پدرش به جا گذاشته باشد اما...
سلام.
نمیدانم چه زمانی این نامه را میخوانید اما زمان ان هیچ تغییری در محتوای نامه ایجاد نمیکند. من دیروز عصر تنهای تنها شدم.بله!مادرم را از دست دادم. ابتدا خیلی غمگین شدم اما کمی بعد خشمگین. از مادرم انتظار دروغگویی نداشتم . او از تو یک بت برای من ساخته بود . به من گفته بود که مارا خیلی دوست داری ،به ما اهمیت میدهی .او گفت که تو خیلی شجاعی . می گفت که همیشه مراقب ما خواهی بود. اما دروغ بود! مادرم را به راحتی کشتند و تو نیامدی. اشک ریختم ، جیغ کشیدم اما تو نشنیدی . زمین خوردم اما دستم را نگرفتی . تنها شدم و تو مرا در اغوش نگرفتی .کاش بر عقاید کودکی ام پایدار میماندم .کاش همیشه با خیال مرگت زندگیم را سپری میکردم. ازار دهنده ترین حرف مادرم این بود که میگفت من خیلی شبیه شما هستم . ولی من نمیخواهم یک ادم بی مسئولیت و ترسو باشم . ساده عرض کنم . از شما متنفرم . گاهی حس میکنم شما قاتل مادرم هستید . اگر اینگونه باشد مطمئن باشید انتقامم را از شما خواهم گرفت .
امضا الیزابت دختر ماتیلدا
الیزابت به خاطر شک بزرگی که بر او وارد شده بود خیلی متشنج بود . هییچ ایده ای راجب قاتل نداشت . اخر مادرش زن خیلی مهرمان و خوبی بود و امکان نداشت دشمن داشته باشد . در ان لحظه ذهنش به سمت پدرش رفت . پدری که به دلایل نامعلوم همیشه غایب بود و چه کسی مشکوک تر از سوروس برای مرگ ماتیلدا ؟
الیزابت در ان هنگام به هیچ چیز فکر نمیکرد و با کلمات تندش قلب سوروس را نشانه گرفته بود غافل از اینکه پدربی گناهش قرار است 10 بعد این نامه را بخواند . پدری که بیشتر از خودش به او فکر میکرد.
سوروس بعد از خواندن نامه شکه شد . انتظار این را نداشت . لیزی عزیزش از او متنفر بود . امکان نداشت . مگر او نبود که با لب های کوچکش گونه سوروس را بوسه باران میکرد و او را پاپا خطاب میکرد؟
سوروس احساس کرد اتاق به دور سرش میچرخد . پتوی صورتی کم رنگی را که مطعلق به الیزابت بود را برداشت و بویید . انقدر ان را بوکشید که نفهمید خوابش برد یا چشمش سیاهی رفت .
.
.
.
تورو خدا فحش ندید :)
با اشتیاقی فراوان به سراغ بقیه نامه ها رفت .انها را یکی یکی باز کرد . اکثرشان شرح حال اتفاقات روزمره و تولد ها و مناسبتها بود یا اینکه دونامه بیشتر باقی نماند .
«الیزابت 16 ساله»
سلام پدر بزرگ .
مطمئن هستم با خواندن این نامه حسابی شوکه خواهید شد .از الان شما را برای خبری ناگهانی اماده میکنم. این داستان زندگی است که اینگونه نگاشته میشود . متاسفانه من مادرم را دیروز عصر از دست دادم. عجیب تر انکه او کشته شده است . به وسیله زهر . نمیخواهم راجب به علت مرگش و اینکه چه کس اینکار را کرده صحبت کنم . فقط میخواستم از شما تشکر کنم . بابت تمامی اینسالها که حمایتتان را از دور احساس میکردم .لطفا دیگر به من جغد نفرستید. دنبالم هم نگردید . میخواهم باقی عمرم را به تنهایی و دور از گذشته ام بگذرانم . ممنون میشوم اگر به عنوان اخرین درخواستم این نامه برا به پدرم برسانید .
دوستدار همیشگی شما :الیزابت
چشمان سوروس برق زد . با خود فکر کرد شاید الیزابت نشانی از خود برای پدرش به جا گذاشته باشد اما...
سلام.
نمیدانم چه زمانی این نامه را میخوانید اما زمان ان هیچ تغییری در محتوای نامه ایجاد نمیکند. من دیروز عصر تنهای تنها شدم.بله!مادرم را از دست دادم. ابتدا خیلی غمگین شدم اما کمی بعد خشمگین. از مادرم انتظار دروغگویی نداشتم . او از تو یک بت برای من ساخته بود . به من گفته بود که مارا خیلی دوست داری ،به ما اهمیت میدهی .او گفت که تو خیلی شجاعی . می گفت که همیشه مراقب ما خواهی بود. اما دروغ بود! مادرم را به راحتی کشتند و تو نیامدی. اشک ریختم ، جیغ کشیدم اما تو نشنیدی . زمین خوردم اما دستم را نگرفتی . تنها شدم و تو مرا در اغوش نگرفتی .کاش بر عقاید کودکی ام پایدار میماندم .کاش همیشه با خیال مرگت زندگیم را سپری میکردم. ازار دهنده ترین حرف مادرم این بود که میگفت من خیلی شبیه شما هستم . ولی من نمیخواهم یک ادم بی مسئولیت و ترسو باشم . ساده عرض کنم . از شما متنفرم . گاهی حس میکنم شما قاتل مادرم هستید . اگر اینگونه باشد مطمئن باشید انتقامم را از شما خواهم گرفت .
امضا الیزابت دختر ماتیلدا
الیزابت به خاطر شک بزرگی که بر او وارد شده بود خیلی متشنج بود . هییچ ایده ای راجب قاتل نداشت . اخر مادرش زن خیلی مهرمان و خوبی بود و امکان نداشت دشمن داشته باشد . در ان لحظه ذهنش به سمت پدرش رفت . پدری که به دلایل نامعلوم همیشه غایب بود و چه کسی مشکوک تر از سوروس برای مرگ ماتیلدا ؟
الیزابت در ان هنگام به هیچ چیز فکر نمیکرد و با کلمات تندش قلب سوروس را نشانه گرفته بود غافل از اینکه پدربی گناهش قرار است 10 بعد این نامه را بخواند . پدری که بیشتر از خودش به او فکر میکرد.
سوروس بعد از خواندن نامه شکه شد . انتظار این را نداشت . لیزی عزیزش از او متنفر بود . امکان نداشت . مگر او نبود که با لب های کوچکش گونه سوروس را بوسه باران میکرد و او را پاپا خطاب میکرد؟
سوروس احساس کرد اتاق به دور سرش میچرخد . پتوی صورتی کم رنگی را که مطعلق به الیزابت بود را برداشت و بویید . انقدر ان را بوکشید که نفهمید خوابش برد یا چشمش سیاهی رفت .
.
.
.
تورو خدا فحش ندید :)
۸.۳k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.