فیک shadow of death 🐢🕸فصل دوم پارت⁹
تهیونگ « عه وا سلام عشقم...تا کی میخواهی پیش عشقت بخوابی پاشو بیا دیر شد-_- حاجی من بیکار نیستماااااا
جیمین « مگه ساعت چنده؟
تهیونگ « ساعت 8 صبحه...9 عملیات شروع میشه....
جیمین « اوکی نیم ساعت دیگه اونجام
لونا « با صدای جیمین چرخی زدم و دقیقا با فاصله نیم صورتی از صورتش قرار گرفتم و بی اختیار لب هاشو بوسیدم...
جیمین « شیطونی نکن خانم پارک
لونا « دلم میخواد شیطونی کنم
جیمین « پس عواقبش پای خودت
لونا « لبخندی زدم و پاشدم رفتم صورتم رو نشستم و آرایش ملایمی کردم...سمت کمد لباس هام رفتم و در کمد رو باز کردم..باید یه لباس اسپرت تنم میکردم...یه مانتوی لی مشکی کوتاه پوشیدم و ساپورت براق مشکی ام باهاش ست کردم...عینک دودیم رو زدم و چشمکی به خودم توی آینه زدم و رفتم تا جیمین آماده میشه شیر یونینگ رو بهش بدم
جیمین « قرار بود خودم کار قاضی رو تموم کنم برای همین اسلحه مخصوص تک تیرانداز رو برداشتم و یه ژاکت مشکی و کلاه لبه دار مشکی برداشتم و شلوار لی مشکی ای هم برداشتم تا تیپم کامل بشه...اسلحه رو گذاشتم توی کاور و دادمش دست جان و رفتم تا یونینگ رو ببینم...
لونا « اومدم توی اتاق یونینگ و همون موقع بیدار شده بود...شیرش رو آماده کردم و دادم دستش...شیرش رو که خورد خواستم بدمش دست آجوما که جیمین اومد توی اتاق...یونینگ عزیزم...بابایی اومد
جیمین « رفتم توی اتاق یونینگ و با دیدن من اینگی کرد و با خوشحالی برام دست و پا میزد...بیا بغل بابا ببینم فسقلی من...
لونا « با هر خنده یونینگ جیمین از اون لبخندا میزد که چشماشو نامرئی میکرد.. بعد از اینکه یه دل سیر پسرش رو بوسید سپردش دست آجوما و راه اوفتادیم...جیمین حتی با گونی هم قشنگ میشد•-• حالت چهره جدیش موقع عملیات و اقتداری که داشت قند تو دلم آب میکرد...قرار بود من و میهی به عنوان خبرنگار جلوی قاضی رو بگیریم...با رسیدن به محل قرار پیاده شدیم و میهی رو بغل کردم...به به چه زن داداش جیگری
میهی « لا اله الاالله....خوشتیپ گمشو بریم دیر شده
لونا « یه پس گردنی میهی رو زدم و با سرعت دور شدم
میهی « با اجازه...وایسساااااااا
تهیونگ « خدایا نوبت شفام رو میدم به اینا...بریم جیمین؟
جیمین « اوهوم بریم...افراد توی موقعیت هاشون قرار گرفتن؟
تهیونگ « اره...رفتیم بالای پشت بوم ساختمونی که به محوطه داداگاه مشرف بود...جیمین اسلحه رو سوار کرد و منم حواسم بود کسی نیاد بالا...
میهی « با خروج قاضی از دادگاه من و لونا سریع بادیگارد ها رو رد کردیم و رفتیم جلوش...
لونا « آقای قاضی میشه راجب پرونده اتون بگید؟
قاضی « خب مطمئن باشید همه چیز طبق عدالت اجرا میشه
🕸🐢💕خب بچه ها من کار دارم بعد میام کامنت ها رو ج میدم... مرسییییییی که هستید... و خب امیدوارم پارت های جدید رو دوست داشته باشید
جیمین « مگه ساعت چنده؟
تهیونگ « ساعت 8 صبحه...9 عملیات شروع میشه....
جیمین « اوکی نیم ساعت دیگه اونجام
لونا « با صدای جیمین چرخی زدم و دقیقا با فاصله نیم صورتی از صورتش قرار گرفتم و بی اختیار لب هاشو بوسیدم...
جیمین « شیطونی نکن خانم پارک
لونا « دلم میخواد شیطونی کنم
جیمین « پس عواقبش پای خودت
لونا « لبخندی زدم و پاشدم رفتم صورتم رو نشستم و آرایش ملایمی کردم...سمت کمد لباس هام رفتم و در کمد رو باز کردم..باید یه لباس اسپرت تنم میکردم...یه مانتوی لی مشکی کوتاه پوشیدم و ساپورت براق مشکی ام باهاش ست کردم...عینک دودیم رو زدم و چشمکی به خودم توی آینه زدم و رفتم تا جیمین آماده میشه شیر یونینگ رو بهش بدم
جیمین « قرار بود خودم کار قاضی رو تموم کنم برای همین اسلحه مخصوص تک تیرانداز رو برداشتم و یه ژاکت مشکی و کلاه لبه دار مشکی برداشتم و شلوار لی مشکی ای هم برداشتم تا تیپم کامل بشه...اسلحه رو گذاشتم توی کاور و دادمش دست جان و رفتم تا یونینگ رو ببینم...
لونا « اومدم توی اتاق یونینگ و همون موقع بیدار شده بود...شیرش رو آماده کردم و دادم دستش...شیرش رو که خورد خواستم بدمش دست آجوما که جیمین اومد توی اتاق...یونینگ عزیزم...بابایی اومد
جیمین « رفتم توی اتاق یونینگ و با دیدن من اینگی کرد و با خوشحالی برام دست و پا میزد...بیا بغل بابا ببینم فسقلی من...
لونا « با هر خنده یونینگ جیمین از اون لبخندا میزد که چشماشو نامرئی میکرد.. بعد از اینکه یه دل سیر پسرش رو بوسید سپردش دست آجوما و راه اوفتادیم...جیمین حتی با گونی هم قشنگ میشد•-• حالت چهره جدیش موقع عملیات و اقتداری که داشت قند تو دلم آب میکرد...قرار بود من و میهی به عنوان خبرنگار جلوی قاضی رو بگیریم...با رسیدن به محل قرار پیاده شدیم و میهی رو بغل کردم...به به چه زن داداش جیگری
میهی « لا اله الاالله....خوشتیپ گمشو بریم دیر شده
لونا « یه پس گردنی میهی رو زدم و با سرعت دور شدم
میهی « با اجازه...وایسساااااااا
تهیونگ « خدایا نوبت شفام رو میدم به اینا...بریم جیمین؟
جیمین « اوهوم بریم...افراد توی موقعیت هاشون قرار گرفتن؟
تهیونگ « اره...رفتیم بالای پشت بوم ساختمونی که به محوطه داداگاه مشرف بود...جیمین اسلحه رو سوار کرد و منم حواسم بود کسی نیاد بالا...
میهی « با خروج قاضی از دادگاه من و لونا سریع بادیگارد ها رو رد کردیم و رفتیم جلوش...
لونا « آقای قاضی میشه راجب پرونده اتون بگید؟
قاضی « خب مطمئن باشید همه چیز طبق عدالت اجرا میشه
🕸🐢💕خب بچه ها من کار دارم بعد میام کامنت ها رو ج میدم... مرسییییییی که هستید... و خب امیدوارم پارت های جدید رو دوست داشته باشید
۹۶.۲k
۱۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.