رمان مافیای من فصل ۱ عشق یا نفرت قسمت ۳
_____________
ویو ا/ت
آلارم گوشیم زنگ خورد طبق معمول ساعت ۵:۳۰ بیدارشدم ولی ایندفعه نه برای کار تو کافه بلکه تو این عمارت هوففف بلند شدم و رفتم دست شویی کارهای لازمه رو کردم و اومدم بیرون و لباس رو پوشیدم ولی از حق نگذریم لباسه خوشگله ها ساعت ۶ بود
رفتم پایین که اجوما اومد سمتم
اجوما : بیدار شدی میخواستم بیدارت کنم
ا/ت: من واسه کاری که قبلا داشتم صبح زود بلند میشدم عادت کردم ولی فقط ما دوتاییم؟
اجوما: فعلا اره بقیه خوابن اونا از ۷ شروع به کار میکنن زودباش باید صبحونه درست کنیم
ا/ت: چشم
دنبال اجوما رفتم و باهم صبحونه درست کردیم و بعدش هم میز رو چیدم که کوک اومد پایین
اجوما : صبح بخیر پسرم*لبخند*
کوک: ممنون
ا/ت: صبح بخیر ارباب
دیدم کوک چیزی نگفت و فقط با یه پوزخند داره نگام میکنه چیزی نگفتم که دیدم اجوما رفت و منم دنبالش رفتم
ا/ت: اجوما چیزی شده؟
اجوما: نه عزیزم چطور؟
ا/ت: پس چرا...
اجوما: ارباب خوششون نمیاد کسی پیششون باشه واسه همینه که فقط من تو این ساعت بیدار میشم و البته الانم تو
ا/ت: اها
*بعد چندمین*
کوک: ا/ت دنبالم بیا
ا/ت: چ....چشم
دنبالش رفتم و رسیدیم به یه اتاق با تم قرمز و مشکی خیلی قشنگ بود
کوک: ا/ت
ا/ت: بله ارباب
کوک: امروز یه مهمونی داریم و میخوام که امشب تو نقش دوست دخترم رو بازی کنی
ا/ت: من؟؟؟؟
کوک: آره
ا/ت: ساعت چند؟
کوک: ۷
ا/ت: ب..باشه
کوک: خوبه حالا برو به کارات برس
ا/ت: چشم
رفتم پایین با اجوما شروع به تمیز کاری کردیم که کم کم خدمتکار های دیگه هم بلند شدن و شروع به کار کردن
ویو کوک
خانم لی ا/ت دارم برات ولی باید صبر کنم خوب میدونم باید باهات چی کار کنم
امروز حساب پدرت رو میرسم چند روز دیگه نوبت تو میشه
ویوادمین
خوب اتفاق خواصی نیفتاد
البته تا ساعت ۴ تو این ساعت صدای جیغ یکی از خدمتکارا بلند شد و همه ی خدمتکار ها به سمت صدا رفتن
.... : چرا اینکارو کردی مگه من باهات چیکار کردم (داد)
ا/ت: من.....من کاری نکردم دروغ نگو
کوک: اینجا چخبرتونه
.....(۲)*یعنی یکی دیگه هست*: ارباب این خدمتکار جدیده دست یونا رو بریده
کوک: چی؟
کوک رفت جلو دید ا/ت وایساده و یونا افتاده و دستش رو گرفته
یونا: ا....ارباب(گریه)
کوک میاد سمتش و دستش رو میگیره
کوک: عمیقه به دکتر زنگ بزنید اینطوری خونریزیش ادامه پیدا کنه میمیره
که یکی از خدمتکار ها پرید و به دکتر زنگ زد
.... : گفتن به زودی میان
کوک: خیلی خوب شما هواستون به یونا باشه منم*روبه ا/ت* یه کاری دارم
یدفعه میاد و
اسلاید ۲ لباس کار ا/ت
ویو ا/ت
آلارم گوشیم زنگ خورد طبق معمول ساعت ۵:۳۰ بیدارشدم ولی ایندفعه نه برای کار تو کافه بلکه تو این عمارت هوففف بلند شدم و رفتم دست شویی کارهای لازمه رو کردم و اومدم بیرون و لباس رو پوشیدم ولی از حق نگذریم لباسه خوشگله ها ساعت ۶ بود
رفتم پایین که اجوما اومد سمتم
اجوما : بیدار شدی میخواستم بیدارت کنم
ا/ت: من واسه کاری که قبلا داشتم صبح زود بلند میشدم عادت کردم ولی فقط ما دوتاییم؟
اجوما: فعلا اره بقیه خوابن اونا از ۷ شروع به کار میکنن زودباش باید صبحونه درست کنیم
ا/ت: چشم
دنبال اجوما رفتم و باهم صبحونه درست کردیم و بعدش هم میز رو چیدم که کوک اومد پایین
اجوما : صبح بخیر پسرم*لبخند*
کوک: ممنون
ا/ت: صبح بخیر ارباب
دیدم کوک چیزی نگفت و فقط با یه پوزخند داره نگام میکنه چیزی نگفتم که دیدم اجوما رفت و منم دنبالش رفتم
ا/ت: اجوما چیزی شده؟
اجوما: نه عزیزم چطور؟
ا/ت: پس چرا...
اجوما: ارباب خوششون نمیاد کسی پیششون باشه واسه همینه که فقط من تو این ساعت بیدار میشم و البته الانم تو
ا/ت: اها
*بعد چندمین*
کوک: ا/ت دنبالم بیا
ا/ت: چ....چشم
دنبالش رفتم و رسیدیم به یه اتاق با تم قرمز و مشکی خیلی قشنگ بود
کوک: ا/ت
ا/ت: بله ارباب
کوک: امروز یه مهمونی داریم و میخوام که امشب تو نقش دوست دخترم رو بازی کنی
ا/ت: من؟؟؟؟
کوک: آره
ا/ت: ساعت چند؟
کوک: ۷
ا/ت: ب..باشه
کوک: خوبه حالا برو به کارات برس
ا/ت: چشم
رفتم پایین با اجوما شروع به تمیز کاری کردیم که کم کم خدمتکار های دیگه هم بلند شدن و شروع به کار کردن
ویو کوک
خانم لی ا/ت دارم برات ولی باید صبر کنم خوب میدونم باید باهات چی کار کنم
امروز حساب پدرت رو میرسم چند روز دیگه نوبت تو میشه
ویوادمین
خوب اتفاق خواصی نیفتاد
البته تا ساعت ۴ تو این ساعت صدای جیغ یکی از خدمتکارا بلند شد و همه ی خدمتکار ها به سمت صدا رفتن
.... : چرا اینکارو کردی مگه من باهات چیکار کردم (داد)
ا/ت: من.....من کاری نکردم دروغ نگو
کوک: اینجا چخبرتونه
.....(۲)*یعنی یکی دیگه هست*: ارباب این خدمتکار جدیده دست یونا رو بریده
کوک: چی؟
کوک رفت جلو دید ا/ت وایساده و یونا افتاده و دستش رو گرفته
یونا: ا....ارباب(گریه)
کوک میاد سمتش و دستش رو میگیره
کوک: عمیقه به دکتر زنگ بزنید اینطوری خونریزیش ادامه پیدا کنه میمیره
که یکی از خدمتکار ها پرید و به دکتر زنگ زد
.... : گفتن به زودی میان
کوک: خیلی خوب شما هواستون به یونا باشه منم*روبه ا/ت* یه کاری دارم
یدفعه میاد و
اسلاید ۲ لباس کار ا/ت
۴۰.۷k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.