فیک من بخاطر تو میمیرم:پارت دوازده
میا:اینجا چیکار میکنه؟
یونا:باید به کوک خبر بدیم..
میا:من بهش میگم
یونا:احمق نباش نمیتونی میکشتت
میا:از کجا میدونه من کی ام؟منکه چند روزه اومدم پس منو نمیشناسه فک میکنه یکی از ادمایی ام که قرار زودتر بمیرم
یونا: خطرناکه بشین،بزار به جیمین بگم
میا:از پسش بر میام نگران نباش
یونا:نمیخام بهت اعتماد کنم..
میا:گفتم که میتونم..من بازیگره حرفه اییم
اینو گفتمو اروم رفتم بیرون همینجور لنگان لنگان رفتم دم در اتاق کوک.. چرا قفلههه مگه گنج داریی..اروم در زدم..مگه الان میشنوه..سایه ای پشت سرم دیدم...که در باز شد و سریع رفتم تو اتاق کوک و درو پشت سرم بستم رومو برگردوندم سمت کوک..فقط شلوار تنش بود..عجب سیکس پکایی اوففف..اها یادم رفت من اومدم برای بار دومم کمکش کنم
کوک:چته باز؟
میا:ببین..یکی از ادمای دونگ ووک داخل خونته داره اینور اونور میگرده
کوک:مطمئنی؟
میا:اره..یونا خودش گفت..میخاست به جیمین زنگ بزنه
کوک:یه نفر بود یا چند نفر همراهش بود؟بادیگاردا کجان؟
میا:منو یونا رفتیم ببینیم کیه یه نفر بود اما قبل اینکه بیام تو اتاقت سایهٔ دونفر پشتم بود.
کوک:اوکی
کوک دوتا کلت برداشت و توشون تیر گذاشت..رفت سمت در
میا:میخای چیکار کنی؟
کوک:از مهمونای ناخونده متنفرم
میا:اما هنوز نمیدونی چند نفرن
کوک:هر صدایی شنیدی از اتاق بیرون نیا
اینو گفت و رفت..احمق ممکنه بمیری..تو این حین که رفته بود گشتم ببینم شماره ای چیزی از بقیه ی اعضا پیدا میکنم یا نه..اها یه شماره از تهیونگ پیدا کردم..ایش از این خیلی بدم میاد..رفتم سمت تلفن اتاق کوک و زنگ زدم..
ته:هوم؟
میا:تهیونگ بیا خونه جونگ کوک
ته:چرا؟تو تو اتاق کوک چیکار میکنی؟
میا:چند نفر از ادمای دونگ ووک اومدن تو خونه جونگ کوکم دوتا کلت گرفت رفت بیرون بزنتشون اما هنوز نمیدونه چند نفرن
ته:اومدم.
چند دقیقه گذشت اما نه صدای اسلحه اومد نه کوک برگشت تو اتاق.. میخاستم برگردم پیش یونا اما میترسیدم..تو فکر بودم که یه دفعه در محکم کوبیده شد
ته:باز کن منم
درو باز کردم تهیونگ اومد تو با سر و صورت خونی
میا:چی شددد؟جونگ کوک کجاستت؟
ته: کوک رو پیدا نکردم اما دوتا از ادمای دونگ ووک و دیدم و کشتمشون
میا:نصف شبی اینجا چی میخان؟
ته:نقطه ضعف
میا:باید به بقیه هم بگیم؟
ته:نمیخاد الان کوک پیداش میشه
میا:وقتی داشت میرفت دوتا کلت با خودش برد و گفت وقتی صدایی شنیدم از اتاق بیرون نرم اما از اون زمان هیچ صدایی نیومد
ته:چقد میگذره؟
میا:نیم ساعت
تهیونگ چیزی نگفتو با چاقوی خونی تو دستاش رفت بیرون منم درو دوباره قفل کردم..
یونا:باید به کوک خبر بدیم..
میا:من بهش میگم
یونا:احمق نباش نمیتونی میکشتت
میا:از کجا میدونه من کی ام؟منکه چند روزه اومدم پس منو نمیشناسه فک میکنه یکی از ادمایی ام که قرار زودتر بمیرم
یونا: خطرناکه بشین،بزار به جیمین بگم
میا:از پسش بر میام نگران نباش
یونا:نمیخام بهت اعتماد کنم..
میا:گفتم که میتونم..من بازیگره حرفه اییم
اینو گفتمو اروم رفتم بیرون همینجور لنگان لنگان رفتم دم در اتاق کوک.. چرا قفلههه مگه گنج داریی..اروم در زدم..مگه الان میشنوه..سایه ای پشت سرم دیدم...که در باز شد و سریع رفتم تو اتاق کوک و درو پشت سرم بستم رومو برگردوندم سمت کوک..فقط شلوار تنش بود..عجب سیکس پکایی اوففف..اها یادم رفت من اومدم برای بار دومم کمکش کنم
کوک:چته باز؟
میا:ببین..یکی از ادمای دونگ ووک داخل خونته داره اینور اونور میگرده
کوک:مطمئنی؟
میا:اره..یونا خودش گفت..میخاست به جیمین زنگ بزنه
کوک:یه نفر بود یا چند نفر همراهش بود؟بادیگاردا کجان؟
میا:منو یونا رفتیم ببینیم کیه یه نفر بود اما قبل اینکه بیام تو اتاقت سایهٔ دونفر پشتم بود.
کوک:اوکی
کوک دوتا کلت برداشت و توشون تیر گذاشت..رفت سمت در
میا:میخای چیکار کنی؟
کوک:از مهمونای ناخونده متنفرم
میا:اما هنوز نمیدونی چند نفرن
کوک:هر صدایی شنیدی از اتاق بیرون نیا
اینو گفت و رفت..احمق ممکنه بمیری..تو این حین که رفته بود گشتم ببینم شماره ای چیزی از بقیه ی اعضا پیدا میکنم یا نه..اها یه شماره از تهیونگ پیدا کردم..ایش از این خیلی بدم میاد..رفتم سمت تلفن اتاق کوک و زنگ زدم..
ته:هوم؟
میا:تهیونگ بیا خونه جونگ کوک
ته:چرا؟تو تو اتاق کوک چیکار میکنی؟
میا:چند نفر از ادمای دونگ ووک اومدن تو خونه جونگ کوکم دوتا کلت گرفت رفت بیرون بزنتشون اما هنوز نمیدونه چند نفرن
ته:اومدم.
چند دقیقه گذشت اما نه صدای اسلحه اومد نه کوک برگشت تو اتاق.. میخاستم برگردم پیش یونا اما میترسیدم..تو فکر بودم که یه دفعه در محکم کوبیده شد
ته:باز کن منم
درو باز کردم تهیونگ اومد تو با سر و صورت خونی
میا:چی شددد؟جونگ کوک کجاستت؟
ته: کوک رو پیدا نکردم اما دوتا از ادمای دونگ ووک و دیدم و کشتمشون
میا:نصف شبی اینجا چی میخان؟
ته:نقطه ضعف
میا:باید به بقیه هم بگیم؟
ته:نمیخاد الان کوک پیداش میشه
میا:وقتی داشت میرفت دوتا کلت با خودش برد و گفت وقتی صدایی شنیدم از اتاق بیرون نرم اما از اون زمان هیچ صدایی نیومد
ته:چقد میگذره؟
میا:نیم ساعت
تهیونگ چیزی نگفتو با چاقوی خونی تو دستاش رفت بیرون منم درو دوباره قفل کردم..
۱۸.۱k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.